پروانه معصومی برنده اولین جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن از جشنواره فیلم فجر معتقد است معیارهای بازیگری دهه ۶۰ قابل مقایسه با امروز نیست.
سوره سینما- محیا رضایی: بازیگر فیلم های «طوبی»، «ناخداخورشید» و «یوسف پیامبر» سالهاست در شمال کشور دور از دغدغههای زندگی شهری و حاشیههای سینما، روزگار میگذراند. پروانه معصومی اولین بازیگری بود که دو جایزه اول بهترین بازیگر زن را در دو دوره جشنواره فیلم فجر از آن خود کرد. با او از خاطره دریافت جایزه ای که هنوز سیمرغ بلورین نام نداشت و خاطرات سینمایی اش صحبت کردیم:
حضور کمرنگ در سینما و تلویزیون را پای محل زندگیتان بگذاریم یا شرایط نامناسب حرفه تان؟
پروانه معصومی: این روزها که صومعه سرا آب و هوایی فوق العاده دارد و بیشتر به تابستان می خورد تا زمستان اما به طور کل ضعف فیلمنامه از یک طرف، عوامل ناشناخته و بیتجربه هم از طرف دیگر باعث شد این روزها خودم را آلوده به کار نکنم. برای بازیگری باید از جان مایه گذاشت. من آخرین بار دو سال پیش در پروژه «ساکن خانه چوبی» حضور داشتم. اغلب لوکیشن های فیلم نماهای بیرونی داشت و در فضای برف و بارانی گیلان فیلمبرداری شد. اگر کسی کارش را جدی بگیرد باید همه این سختی ها را به جان بخرد، ولی قبل از آن باید بداند عمرش را پای چه کاری میگذارد. این روزها همان اندک پیشنهادی هم که به من میشود میلی برای کار در من ایجاد نمی کند.
با نزدیک شدن به جشنواره فیلم فجر سینما حال و هوای دیگری به خود می گیرد. شما به عنوان اولین بازیگر زن که از این اتفاق مهم سینمایی جایزه دریافت کرد شنیدن حال و روزتان هنگام دریافت آن جایزه خالی از لطف نیست.
اولین دوره ای که جشنواره فیلم فجر برگزار شد قرار بر جایزه نبود. دور دوم هم بخشی به نام بهترین بازیگر زن وجود نداشت اما سومین سال، زمان جشنواره من تهران نبودم و به همراه عزت الله انتظامی و امین تارخ چند روزی بود که خارج از شهر سر فیلمبرداری فیلم «چمدان» به کارگردانی جلال مقدم در یک متل اقامت داشتیم. یادم هست سر ساعات خاصی پشت در اتاق های مان ظرف میوه و شیرینی میگذاشتند که اوقات معمول روز بود تا اینکه یک روز صبح خیلی زود در اتاقم را زدند. با تعجب در را باز کردم، آقای انتظامی گفت: «تبریک میگویم بهترین جایزه جشنواره را بردی.» خیلی خوشحال شدم و اصلا باور نمیکردم. شرایط به گونه ای بود که خودم نتوانستم جایزه را بگیرم. این جایزه را برای فیلم «گل های داوودی» گرفتم.
این جایزه معادل همان سیمرغ است؟
آن زمان چیزی به اسم سیمرغ وجود نداشت. یک لوح بود که روی آن آرم جمهوری اسلامی ایران طلاکوب شده بود و من تا مدت ها فکر میکردم واقعا طلاست. (میخندد)
این اقبال بار دیگر هم به شما روی آورد. اینبار ماجرا به چه صورت بود؟
دوره چهارم باز کسی جایزه نگرفت تا پنجمین سال که البته من تهران بودم. شب اختتامیه به همراه دوستم و یکی از تهیه کنندگان که این روزها از سینماگران تاثیرگذار ایران است، برای دیدن فیلمی به لاله زار رفته بودیم. آقای تهیه کننده رابطه خوبی بامن نداشت و میگفت: دفعه قبل جایزه گرفتی ولی در مراسم حاضر نبودی، اینبار جایزه را به تو نمیدهند. اما دوستم میگفت حالا آمدیم و جایزه را خواستند به تو بدهند . تو باید اینجا فیلم ببینی؟ حرفش که به اینجا رسید با خودم فکر کردم باید حتما در مراسم حضور داشته باشم. به خصوص که دور قبل بااینکه همه میدانستند سرفیلمبرداری بودم اما برخی شایعه ساخته بودند چون باید با چادر حاضر میشدم نرفتم. این شد که وسط فیلم بلند شدم و خودم را به تالار وحدت رساندم. خانم پوران درخشنده هم آن سال فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» را داشت، کنار خانم هما روستا نشسته بودم. واقعا فکر نمی کردم جایزه بگیرم فقط رفته بودم که حضورم را اعلام کنم اما وقتی نامم را صدا زدند، تعجب کردم. روی سن رفتم و جایزه را از دست آقای خاتمی که آن زمان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بودند گرفتم.
حال و هوای آن لحظه یادتان هست؟
هم خوشحال بودم هم دلم می خواست آن آقایی که فکر میکرد من جایزه را نمیبرم آنجا بود تا یک دهن کجی نشانش میدادم و می گفتم هرکس حقش باشد جایزه میگیرد. (میخندد). من برای دو فیلم «شکوه زندگی» و «جهیزیه ای برای رباب» جایزه گرفتم. وقتی از روی سن پایین آمدم سیدمحمد بهشتی همچنان برایم دست میزد و گفت: خوشم آمد. فیلم «شکوه زندگی» نشان داد این زن جرات و شهامتش زیاد است. کمتر زنی حاضر می شود در شهر غریب با این همه نابازیگر کار کند و گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
شما از بازیگران نامی دهه ۶۰ بودید. چه تفاوتی میان بازیگران زن هم نسلتان و امروزی ها میبینید؟
آن دوره رقابت مثل الان زیاد نبود. در واقع بازیگری معنی دیگری داشت. همه سابقه تئاتری داشتند و کسی ناگهانی از دنیای بازیگری سر در نمیآورد. به خصوص در دهه ۶۰ و هفتاد هرکس بازیگر میشد واقعا دغدغه حال و روز مردم را داشت. فیلمنامه ها حس داشتند و زندگی ملموس جامعه را با کلام و تصویر منتقل میکردند از این جهات به هیچ وجه سینمای آن زمان با الان قابل قیاس نیست.
چه معیارهایی مد نظرتان است که فیلمهای آن دوره را با سینمای امروز قابل قیاس نیست؟
من اصلا معیارهای امروز را نمی توانم بپذیرم. همه بازیگران زن شبیه هم شده اند. چشم های رنگی، بینی عملکرده،لب های تزریقی و گونه های مصنوعی. این چهرهها چیزی نیست جز یک صورت مصنوعی. چنین ظاهری چطور می تواند رنج و درد را با صورتش نشان دهد؟ من با عمل زیبایی مخالف نیستم. شاید کسی از فرم بینی اش راضی نباشد و می خواهد عیبش را رفع کند اما چرا همه بازیگران دارند شبیه هم میشوند؟ این مساله ای است که نه تنها خانم های بازیگر که گریبان مردان را هم گرفته است. مردان ابرو برمیدارند و رنگ به صورت شان میپاشند. قدیم مردانگی معیارهای دیگری داشت و این تغییرات عیب شمرده میشد. جالب اینجاست که الان اینها را در تلویزیون پخش میکنند، اما اگر یک پسر در جامعه اینطور بگردد با او برخورد میشود. اگر بد است چرا نشان میدهید؟ اگر هم خوب است چرا بد برخورد میکنید؟
با این حساب امیدی به بازیگران این نسل ندارید؟
ما بازیگران توانای زیادی در سینما داریم. جوانانی که با تحصیل و تجربه وارد شده اند و اگر هم یکی دو کار تجربی انجام داده اند وقتی دیدند که راه پیشرفت دارند دنبال تحصیلات را هم گرفته اند. هربازیگری که بی نام و نشان و یکدفعه بیاید دوام نمی آورد.
کدامیک از این جوانان بیش از همه نظر شما را جلب کرده اند؟
بازیگران زیادی هستند اما کسی که من هربار از دیدن فیلم هایش لذت میبرم نگار جواهریان است. گاهی به خودم می گویم این دختر در شکم مادرش هم بازیگر بوده. چنان جلوی دوربین میرود که انگار هیچ دغدغه ای ندارد. بهترین بازی را هم به نظر من در «طلا و مس» داشت. من این فیلم را بارها دیدم و بازی فوق العاده اش را در سکانسی که روی تخت خوابیده و همسر، بچه را به سمتش میآورد و او دستش را دراز می کند واقعا تحسین میکنم. میان مردان هم بازیگر خوب زیادی داریم اما من شهاب حسینی را خیلی دوست دارم. اخیرا فیلمی کارگردانی کرده که متاسفانه آن را ندیدم ولی امیدوارم همیشه موفق باشد.
با اینکه گاهی اوقات بازیگران خوب در فیلم بد ظاهر میشوند موافقید؟
فیلمنامه ها خوب نیستند و ظاهر گول زننده دارند. خیلی از بازیگران قابل اعتنای ما فیلمنامه را می خوانند اما به خاطر جوانیشان سخت ممکن است تشخیص ندهند که فیلمنامه در اجرا خوب در نمیآید. به همین خاطر قبول می کنند و به کارنامه شان لطمه می خورد. نسل ما که با این مقولات بیشتر سروکار داشتیم، میدانیم بعدا چه بر سر فیلمنامه میآید و هر پیشنهادی را قبول نمیکنیم. این قبیل اتفاقات را تنها با تجربه میتوان اصلاح کرد.
این سالها در کنار بازیگری دغدغه دیگری هم داشتید؟
ساخت فیلمهای مستند را در این سالها به عنوان کارگردان تجربه کردم. اولین کارم مستند «عاشقی» بود. عزیز عاشقی نام نگهبان تخت سلیمان است. برای این اثر جایزه بهترین کارگردانی را هم دریافت کردم. بعد از آن «چشمان پدر» را کار کردم . این مستند بازسازی شده از زندگی یک جانباز است و در آن ۴ بچه حضور دارند که در جشنوارههای مختلف جوایز متعددی به آنها تعلق گرفت. در حال حاضر هم مشغول ضبط کاری به نام «قهرمان مادر» هستم. این اثر توجه دارد به صحبت های مرحوم مادر رضا سوخته سرایی کشتیگیر سنگین وزن اهل گرگان. مادر این قهرمان ۵ سال پیش دچار بیماری شد و من به همین خاطر زمانی که سر فیلمبرداری «مثل هیچکس» بودم از هر فرصتی استفاده می کردم و به گرگان می رفتم تا بتوانم از صحبتهای ایشان استفاده کنم. زمانی که ورزشکار به جایی میرسد هیچ کس به اندازه مادر نگران او نیست و در موفقیت پسرش سهم ندارد. آن روزها مرتب به علی آباد کتول می رفتم و روزهای آخر ایشان را در بیمارستان ملاقات میکردم. متاسفانه ایشان به رحمت خدا رفتند و بعد از آن این مستند را با دریافت آرشیو هایی از آقای سوخته سرایی و مصاحبه با خودش کامل کردم.