«در دنیای تو ساعت چند است؟» اثری سلامت با دیالوگهای هوشمندانه و در ستایش عشق است.
سوره سینما – محسن جسور : عشق ناکام فرهاد به گلی که از دوران دبستان آغاز شده و تا مرز چهل سالگی همچنان ادامه دارد و بی دلیل فرهاد همچنان عاشق پیشه است و بر عشق خود اصرار می ورزد ، اما اصراری به وصل ندارد و شاید از این هجر لذت هم میبرد، بستر اولیه ی یک درام عاشقانه با رگه هایی فانتزی و طنزآلود است که بسیار هوشمندانه ، بی آنکه تلاش کند فیلم را به سینمای طنز نزدیک کند و از ساختمان یک درام اجتماعی دور شود ، لبخند را بر لبان تماشاگر نشانده و به کمک نوستالژی هایی که نویسنده در جای جای فیلم گذارده است ، مخاطب را در فیلم شریک کرده و تماشاگر اگر کمی حوصله کند، با فیلم و آدم هایش همذات پنداری کرده و همراه با داستان، قدم زنان تا به انتها می آید.
نویسنده هوشمند از همه ابزارهای خود استفاده کرده است تا مخاطب و تماشاگر را به قدم زدن با آدم هایش در داستان فیلم دعوت کند. کارگردانی بیریای فیلم، طراحی صحنه و لباس بیآلایش و موسیقی همسو با لحظات عاطفی فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» را به فیلمی سلامت و مؤدب بدل ساخته است. فیلمی که به تماشاگر خود احترام میگذارد و علاوه بر دعوت تماشاگر به قدم زدن با آدمها، وی را به گفتگو و مشارکت در فیلم دعوت میکند. بازی های صحیح و روان، دیالوگهای هوشمندانه و فضای مورد نظر و جاری در فیلم، نفس کشیدن در این فیلم را لذت بخش کرده و کم تحرکی بازوهای داستان را برای تماشاگر قابل درک و گذشت میکند.
تنها نکته زیاده در فیلم، ادامه دادن داستان فیلم ، پس از درک تماشاگر و گلی از عشق پنهانی و مسکوت مانده فرهاد است که شاید پس از دیدن پوست پرتقالهای سوخته روی بخاری، فیلمنامه نویس و کارگردان، بار معنایی و عاطفی خود را به مقصد رسانده و دیگر، داده ها و سوالاتی برای تماشاگر باقی نمیماند که نیازی به پاسخگویی از سوی فیلم و فیلمساز باشد. علاوه بر آن، دادههای داستانی بعد از فهم و روشن شدن عشق پنهانی فرهاد، نه کارکردی در داستان داشته و نه جهتی به درک، احساس و تأثیر عاطفی تماشاگر میدهد . تنها به ریتم یکدست فیلم آسیب رسانده و فیلم را دچار زیاده گویی میکند.