فیلم سینمایی «چه خوبه که برگشتی» به کارگردانی داریوش مهرجویی شباهتی به ساختههای بینقص و عمیق این فیلمساز در سالهای دور ندارد.
سوره سینما- کیانوش نژاد: بگذارید این گونه مطلب را شروع کنم که در دیدگاه فلسفی، جزم باوری و دگماتیسم عبارت است از روش اندیشه گرای غیر انتقادی، غیر تاریخی و متافیزیکی که بر بنیاد باورهای جزمی روایت شده یعنی نظرات، برهان ها و باورها استوار است و باورهای ثابت را به مثابه حقایق همیشه همان و همه جا درست می انگارد بی این که آن ها را در روند تاریخی مورد آزمایش قرار دهد! با این تعریف به نظرم فیلم مهر جویی توهمات ذهنی و شخصی کارگردانی است که در سقوط آزاد تاریخی این چند ساله اش قرار گرفته است بیآنکه به آراء تاریخی( بخوانید تماشاگران) زمانه اش نگاهی بیندازد( البته نه طرفداران متعصب)! اندیشه ای که مهرجویی را به این سمت کشیده به شدت در تقابل با انتقاد است، تاریخ مصرف دار و حتی غیر تاریخی است و باورهایش از سطوح فلسفی به طرز فاجعه باری به مانیفست هایی ضعیف، سهل انگارانه و بازی گوشی های به شدت دور از دنیای مهرجویی تبدیل شده است!
چه خوبه برگشتی فیلمی است که متافیزیکش کمدی مضحکه باری است (البته نه در نوع کمدی ای که مربوط به فیلم است بلکه بسیار دور از منطق) و سیر شخصیت پردازی در آن تقریبا شوخی است چرا که ما با نمایندگانی از چند تیپ در فیلم سر و کار داریم که از مرز تیپ بالاتر نمی روند! نمایندگانی که اغراق بازی شان ( بهداد) و شوخی های هر نوع فیلمی شان( عطاران) را در حد اعلای خود در فیلم دارند! مهرجویی در این فیلم خواسته با همین نمایندگان به ظاهر دوست داشتنی و موقعیت خام و دم دستی دراماتیک فیلم مسائل و مشکلات به دور از دغدغه های خود را مطرح کند که یکی اش مسائل سیاسی است که بسیار دور از زمانه خود و اندیشه هایش است آن قدر در انتقال این مسائل سطحی، رو و کمینه گرا عمل می کند که پوپولیسم را در حد اعلای خود ارتقا می دهد؛ بازی شطرنج و آن دیالوگ های به شدن دم دستی!
پوپولیسم موجود در فیلم است که در وصله ها و برچسب های کاریکاتورگونه فلسفی فیلم هم موج می زند؛ دو همسایه، رفیق با یکدیگر مشکل (جنگ) دارند و غریبه ای عشقی پوچ (هوس) میان آن دو می اندازد، سپس با کس دیگری می رود! اساسا کشیدن لایه ای از مسائل سیاسی و احتمالا فلسفی در قد و قواره اینچنین فیلمی با این کشش داستانی و دراماتیک می تواند باشد؟ دنیای شخصی یک نویسنده و فیلمساز دامنه اش تا کجا می تواند باشد؟ اساسا فلسفه بافیدن و نگاه سیاسی پیش از داستان، محتوا و فرم قرار می گیرد یا پس از آن و یا توام با هم؟
مسئله شطرنج و همسایگی دو دوست چقدر زیر متن قوی ای برای یک درام با مایه های فلسفی و سیاسی می تواند باشد؟ چگونه می شود از داستانی که نقطه دراماتیک و موقعیت چالش برانگیزی ندارد، فیلم کمدی در بیاید؟ حتی در لحظاتی کمدی فیلم اسلپ استیک میشود نیز پیش زمینه دراماتیکی برایش خلق نشده است! سرگشتگی مهرجویی در فیلم نمودی در شخصیت حامد بهداد دارد و اشاره های متنی ( از خارج برگشتن بهداد) و فرامتنی ( بازی بهداد که بسیار شبیه به شخصیت مهرجویی است) این گمانه زنی را قوت میبخشد اما اگر صحت این حدس ثابت شود خب آیا دغدغه ها این قدر سطحی است؟
قرار است از داد و فریادهای دو دوست قدیمی بر سر هم کنار دریا که بر سر چیزهایی که به هم هدیه داده اند و … چه حرف سیاسی ای دربیاید؟ اینکه فیلمسازی مثل مهرجویی هنوز بتواند حرفش را با مفاهیمی به شدت ذهنی و شخصی، به مخاطب با شعور این روزهای سینما منتقل کند خود جای بحث مفصلی دارد اما در فیلم «چه خوبه برگشتی» این اتفاق در سطحی ترین شکل ممکن هم نمی افتد و این دنیای عبث، پر از تنش های لحظه ای و بی ذوق به تماشاگر هیچ حسی نمی دهد! و حرف آخر با فیلمسازی که این روزها انگار حالش خوب نیست و حال ما را هم نمی تواند خوب کند! آن هم اینکه آقای کارگردان شما همچنان تنها فیلمساز فیلسوف این سینما هستی! اما این سینما در گذر زمان است و اگر دغدغه ای نیست چه بهتر که فیلمی هم نباشد!