کارگردان فیلم سینمایی «بوسیدن روی ماه» مرگ شخصیت اصلی این فیلم را مرگی قهرمانانه، ایثارگرانه و امیدبخش دانست.
سوره سینما: همایون اسعدیان به مفهوم واقعی کلمه یک کارگردان حرفهای است، کارنامه سینماییاش تجربههایی متفاوت و گاه بیربط نسبت به یکدیگر است. فیلم سینمایی «بوسیدن روی ماه» ادامه نگاهی است که اسعدیان در «طلا و مس» به دین، زندگی و مرگ دارد. دومین همکاری متوالی او با منوچهر محمدی ستایشی است از مهر مادرانه و ایثار عاشقانه آنانی که عزیزانشان را در جنگ از دست دادهاند. با اسعدیان درباره «بوسیدن روی ماه» و ویژگیهایش صحبت کردیم.
آقای اسعدیان فیلم «بوسیدن روی ماه» در حال و هوای فیلم قبلیتان «طلا و مس» میگذرد فضایی به دور از سانتی مانتالیسم، ریتم ملو، صحنهپردازی ساده و بیآلایش. چقدر این فضای ذهنی مشترک در طرح اولیه مشخص شده بود و چقدر در روند فیلمنامه و اجرا شکل گرفت؟
ایده اولیه در طرح کاملا مشخص شده بود. از آن قصههایی که طرح یک خطی و روشنی دارد، اما شاخ و برگ قصه و شخصیتهای دیگر کار که برای پیش رفتن خط اصلی داستان وجود دارد، هیچ کدام در طرح اولیه وجود نداشت و قرار هم نیست وجود داشته باشد، وقتی آقای محمدی طرح اولیه را مطرح کرد دیدم طرح جذابی است و جزو دغدغههای من هم هست این بود که سمتش رفتیم.
اینکه چقدر فضا و حس و حال به آن فضا مشترک بود باید بگویم من و آقای محمدی سابقه مشترک با هم داشتیم در «طلا و مس» و چه چند تله فیلمی که با هم کار کرده بودیم، هم من شناخت خوبی داشتم که ایشان چگونه نگاه میکند هم ایشان کاملا به کار من شناخت داشت. در نتیجه ما اصلا در رابطه با نقاط مشترک با یکدیگر حرف نمیزدیم چون میدانستیم که این حس مشترک برای این کار وجود دارد، فیلمنامه را مینوشتم و می دادم ایشان میخواندند و مشخص میشد که در چه حال و هوایی کار میشود.
هیچ گاه به اختلافی نمیخوردیم که مثلا من طرز نگاهم این گونه باشد و آقای محمدی به گونه ای دیگر. یا حداقل من یادم نمیآید که وقتی فیلمنامه را دادم به آقای محمدی مشکل خاص و یا بحث سر اینکه این درست است یا نیست مطرح باشد، به خاطر ارتباط ثابتی که با هم داشتهایم این تفاهم را خوشبختانه با هم داشتیم و مشکلی به وجود نمیآمد. جز یک مورد که درباره فینال قصه بود که در طرح اولیه جور دیگری بود و من احساسم این بود که این فینال اشتباه است و باید به گونهای دیگر باشد که خوشبختانه در مسیر کار به تفاهمی رسیدیم که فینالی که امروز میبینید نتیجهاش است.
و انتخاب این نوع فینال یعنی مرگ شخصیت اصلی داستان، فینال تلخی بود، موافقید؟
بله، تلخ اما نه تلخی سرد بلکه امیدوارکننده و دوستداشتنی، به نظرم این یک مرگ حماسی است، احترام سادات مثل آرش کمانگیر که تمام نیرو و زندگیاش را در پرتاب آن تیر میگذارد و وقتی میمیرد مرگش تلخ نیست مرگ قهرمانانه و حماسی است، احترام سادات نیز در این یک هفته این اتفاق برایش میافتد.
و سکانس تلخ دیگر حضور مادران در مقابل سالن شهدا که بسیار تاثیرگذار بود.
من در هر دوی این سکانسها در عین تلخی، امید و آینده میبینم در این سکانس نیز وقتی مادری میخواهد سراغ جنازه فرزندش برود همین که نگران این است که چهرهاش خوب باشد این عشق و امید است یعنی فکر میکند که پسرش او را میبیند و باید مرتب و تر و تمیز باشد. به خاطر همین روسری و چادرش را مرتب میکند، من از اول با این سکانس زندگی، مرگ و امید را کنار هم میدیدم.
در مجموع این فیلم را میتوان یک ملودرام اجتماعی به حساب آورد، گونهای که البته مورد علاقه شما نیست؟
قطعا در ملودرام بودن فیلم «بوسیدن روی ماه» شک نکنید اما من به شخصه به تمام قواعد ملودرام پایبند نیستم، یک بخشش همین سانتی مانتالیسمی است که به آن اشاره کردید یا نوع فینال فیلم که شاید ملودرام نبود. در مورد ملودرام تصوری بدی پیدا کردیم به همین خاطر است که اشتباه می رویم!
این فیلم به نوعی تقدس زدایی از شخصیت اصلی داستان یعنی مادر و پسر شهیدش باب مکاشفه را برای پی بردن به ارزشهای والای انسانی که این شخصیت ها داشتند باز میکند؛ تابو و قالب معهود ذهن ما را در قبال این شخصیتها عوض میکند، اول اینکه آیا با این حرف موافقید؟ و بعد اینکه چگونه با مفهوم تازه و امروزی با تم ایثار به سمت این قالب شکنی و ضد کلیشه حرکت کردید و ریسک انتقادات را به جان خریدید؟
زمانی که آقای تبریزی فیلم «لیلی با من است» را ساخت انتقادها را به جان خرید ما قبل از آن تصویری از جبهه را داشتیم که کسی جرئت نمیکرد از این تصویر چیز دیگری بسازد، هر گونه شوخی و کمدی در فضای جبهه یعنی به تمسخر گرفتن آن فضا، وقتی فیلم آقای تبریزی را دیدیم باور کردیم که چقدر فضاهای طبیعیتر، واقعیتر و زمینیتر میتواند در آن فضا وجود داشته باشد.
شما میگویید تقدسزدایی ولی قبلش من با همین که این گونه آدم ها را مقدس کرده باشیم مشکل دارم، من با این کاملا مشکل دارم که موجودات زمینی را تقدس میدهیم که در واقع از باقی مردم آن ها را جدا میکنیم و عملا دیگر نمی توانیم آن ها را پایین بیاوریم و نتیجه این میشود که در جایی اگر نیازی به همین گونه انسان ها داشته باشیم به خاطر همین نگرش نمیتوانیم به آن ها نزدیک بشویم.
پس از اساس با این موضوع مشکل دارید و «بوسیدن روی ماه» قرار است با فاصله گرفتن از این ماجرا، نسل امروز را متوجه مادران شهید و عظمت شهدا کند.
به نظرم این نوع نگاه اشتباه است اگر با این نگاه پیش برویم جوانان امروزی فکر می کنند که جوانانی که در سال ۵۹ جنگیدند و این حماسه را خلق کردند موجودات دیگری بودند و مقدس بودند در صورتی که این تصویری غیر واقعی است اگر به همان دوران دفاع مقدس برگردیم میبینیم همین جوانان در آن شرایط قهرمان میشوند در موقعیتی ویژگی هایی از خود نشان داده اند که شاید انتظار نمی رفت ولی این مقدس کردن آن ها نیست، اگر به ایثارگران، خانوادههایشان، مادرانشان هاله و تقدس دادیم که غیر قابل دسترس باشند به آنها جفا میکنیم و از ارزشهایشان کم میکنیم، در فیلم «بوسیدن روی ماه» مادران داستان مثل تمام مادران ایرانی که ایثارگر میتوانند باشند و بچههایشان مثل تمام بچههای ایرانی که در موقعیت جنگ میتوانند تبدیل به یک قهرمان بشوند هستند.
این فیلمها در ساختار چه ویژگی میطلبد برای اینکه ویزور نگاه ما را نسبت به کلیت فیلم و حتی تم اثر که شاید در نگاه اول کلیشهای باشد عوض کند و ما را با دنیای فیلم همراه کند؟
اگر نقطه شروع ادبیات دراماتیک را قرن ۶ – ۷ قبل از میلاد بگیریم هر آن چیزی که در قالب درام درآمده است موضوعات با تم یکسانی است، خصلتهای و ویژگیهای انسانی است مثل فداکاری،عشق، ایثار و … اینکه بعد از این همه مدت میتواند سرپا باشد یا نه به خاطر نوع نگاهمان است که باید از منظر دیگری به آن نگاه کرد، عشق را در تراژدیهای یونان به شکلی می بینیم و در روم به یک شکل و در قرن ۲۰ به شکلی دیگر … اتفاقا درجا زدن بر روی این نوع کلیشهای نگاه است که اشتباه است، اگر قرار است بعد از ۲۰ سال از جنگ با همان زمینه و با همان کلیشههایی که قبلا تکرار شده است پیش برویم اتفاقی نمیافتد در شرایطی که ما نیاز به فیلم هایی داریم که بتواند تبلیغ بکند و این روح حماسی را ایجاد بکند که مردم بروند و ببینند، موضوع جنگ تمام شدنی نیست و ممکن است ۴۰ سال دیگر هم در این کشور در این مورد گفتگو بشود، قصه نوشته بشود و فیلم ساخته شود.
طبیعتا نسلهای بعد از منظر دیگری نگاه میکنند ما اگر این نوع نگاه و حرکت را نداشته باشیم طبیعتا هیچگونه اتفاقی در سینمای دفاع مقدس ما نمیافتد اما اگر فضا را بازتر بکنیم و بگذاریم از دیدگاههای مختلف به آن نگاه بشود فیلمهای شاخصی ساخته می شود، فیلم آقای حاتمیکیا در زمان جنگ «دیده بان» و بعد از جنگ «از کرخه تا راین» است و بعد فیلم «به نام پدر« را میسازد این نیست که آقای حاتمی کیا دیدگاهش نسبت به جنگ عوض شده است این است که از زوایای مختلف این قضیه را بررسی میکند و این نگاه کردن ارزشمند است.
آیا دغدغه اصلی فیلم «بوسیدن روی ماه» حرف از ارزشهای حقیقی دارد که جامعه ما با نگاهی مبتنی بر مصلحت آن را به دروغ تبدیل میکند و فهم ارزشهای واقعی و تفکیک آن کار دشواری است به طوری که ارزشها نابود شده است؟
ارزشها نابود نشده، گم شده و مظلوم واقع شده است، این دغدغه از اول بود و وقتی این طرح پیش آمد یک سری دغدغه برای من و آقای محمدی پیش آمد و این دغدغهای که خیلی ارزش ها به فراموشی میرود و باید آنها را یادآوری کرد وجود داشت.
آدمهایی که قهرمانهای واقعی هستند و کنارمان هستند را نمیبینیم و از آن طرف کسانی هستند که قهرمان نیستند و بیشتر شلوغش میکنند و به نوعی دیده میشوند، همان آدمهایی که زمان جنگ از همه جانشان گذشتند و هیچ وقت هم نخواستند خودشان را مطرح کنند و آدمهایی که بعد از جنگ ایثار میکردند که در واقع نشان دادن این آدم ها دغدغهای بود که از ورای این قصه نمود پیدا میکند.
در خرده پیرنگ داستان رابطه مادربزرگ با نوه ارتباط خوبی بین این دو نسل برقرار است که شکاف عمیقی در آن نیست به طوری که احترام گذاشتن و آزادی عمل در دیالوگهای بین این دو نفر به وضوح این شرایط را نشان میدهد که قبل از این در کمتر فیلمی به آن پرداخته شده بود، آیا پرداختن به مکالمه مبتنی بر احترام بین دو نسل نیز از دغدغه های ذهنیتان بود؟
ببینید دختر و ارتباطش با مادربزرگ همان چیزی است که در اول بحث به آن اشاره کردیم. این مادر بزرگ این باور را دارد که باید به نوهاش زمان داد و طوری رفتار نکند که از راه به کلی بیرون بزند، این نگاه مادربزرگ و رفتارهای او باعث میشود که در یک هفته این دختر متحول نمیشود اما بزرگ میشود.
این رفتاری است که در جامعه کم داریم به جای آنکه تحقیر کنیم و تو سری بزنیم و داوری درباره نسل جدید که یا ذاتا خوب هستند یا بد و کاری هم برایشان نمیشود انجام داد، در حالی که مادربزرگ نگاهش این است که همه نسل جدید ذاتا خوب هستند و ما چرا اینگونه رفتار میکنیم؟ او تحصیل کرده و درس خوانده نیست و همه چیزش از زندگی است که تجربه کرده است، به شکل دیگری اگر بخواهم بگویم مادربزرگهای قصه ما بچگی خودشان را یادشان نرفته. مادربزرگ میپذیرد که آدمها اشتباه میکنند و باید به گونهای برخورد کرد که در مسیر درست قرار بگیرد.
خانم یزدانبخش بسیار بشاش و پرانرژی است، بازیگر حرفهای و با تجربه هم نیست که تکنیک بداند تا نقشهای دور از خود را بازی کند، اما این کار را در چند تجربه سینماییاش به خوبی انجام داده، چگونه فضای فیلم و جنس بازی را برای او توضیح دادید؟ هدایت بازیگری چگونه انجام شد؟
خانم یزدانبخش اساسا ریتمی که دارد ریتم احترام سادات نبود، ما مرتب باید سر صحنه یادآوری میکردیم که آرامتر بشین یا آرامتر راه برو. یعنی اگر این کار را نمیکردیم یک احترام سادات دیگری میدیدید که نه پا دردی دارد و نه هیچ چیز دیگر! اساسا مگر بازیگر بدون هدایت کارگردان بازیاش معنی دارد؟ من باور ندارم در سینما و فیلم این اتفاق بیفتد چون صحنه، شاید در تئاتر که پیوستگی دارد بشود اما در سینما چون تداوم صحنه نداری هیچ بازیگری نمیتواند این تداوم را در ذهنش داشته باشد. حتی در بهترین بازیگران ما هم ممکن است لحن بازی عوض شود و کارگردان وظیفهاش این است که لحن را برای بازیگر بازگو کند و بگوید که لحن، چهره و حالات بیانی و بازیات این گونه بود.
گفتگو: کیانوش نژاد