نمایش «مارکس در سوهو» تصویری از تواناییهای یک بازیگر در اجرایی دشوار است.
سوره سینما – نیوشا صدر «مارکس در سوهو» مونولوگی تک پردهای نوشتۀ هاوارد زین، مورخ، فعال حقوق مدنی و نمایشنامه نویس آمریکایی است که حقایق تاریخی را با تخیل درآمیخته و از ترکیب آنان مارکس را از نو روی زمین ظاهر میکند تا نسبت به وقایع امروز( امروز به معنای سال ۱۹۹۹ که تاریخ نگارش نمایشنامه است) واکنش نشان دهد.
در تمامی طول نمایش، مارکس که فرصت یافته برای مدتی بسیار کوتاه از دنیای دیگر به زمین بازگردد تماشاچیان را مخاطب مستقیم خود قرار میدهد و برای آنان از خاطرات و خواستهها و قضاوتهایش میگوید و در اجرای خانهموزۀ انتظامی از این نمایشنامه، مارکس در کالبد یک زن به زمین بر میگردد.
بازگشت در کالبد یک زن خطرات فراوانی خصوصا برای بازیگر نمایش در پی دارد و اولین آن باورپذیر بودن این اتفاق است. نسرین صالح، بازیگر نقش مارکس، برای ایفای این نقش چند راه پیش رو داشت. میتوانست خود را به مارکس بدل کند؛ آن چه غالبا در تقلید زن از مرد بر صحنههای رنجور تئاتر میبینیم: گویی مردی با چهرهای زنانه بر صحنه است، انداختن خط و خراشی بر صدا و رفتار بیش و کم زمخت. چیزی که به به نوعی یادآور پیشنمونههای زن و مرد در ذهن انسان و خصوصا انسان ایرانی است و نه واقعیت امروز آن. نیز میتوانست تکثیر شود به شخصیتهایی که روایتگر خاطرات آنهاست، تبدیل شود به پیپر و جنی و باکونین و انگلس و….و نخ تسبیح تمامی این شخصیتها ، کارل مارکسی باشد که نقابی است بر چهرۀ نسرین صالح.
این شیوه نیز، در اجرای این گونه نمایشها شیوۀ رایجی است چون تنوع بصری بیشتری را رقم میزند و حفظ تماشاگر را تا پایان کار سادهتر میکند. اما صالح این شیوه را نیز انتخاب نکرده است. او« مارکس» را در کالبد خود به روی صحنه آورده است و نخ تسبیح تمام شخصیتهایی که نام آنان را بر زبان میاورد و دیالوگها و خاطرات آنان را مرور میکند، نه کارل مارکسی که در تاریخ میشناسیم بلکه کارل مارکس مختص این نمایش است. کارل ماکسی که این بار در بدن نسرین صالح تجلی کرده نه در بدن « یک بازیگر» که اصرار دارد شبیه نمونۀ تاریخی مارکس باشد. و دقیقا به همین علت است که برخلاف پیشفرضها به سرعت میپذیریم که آن که روی صحنه ایستاده خود کارل مارکس است. میپذیریم چون بازیگر اصراری بر باوراندن آن و تحمیل آن به ما ندارد. برای او این موضوع ساده و آشنا و ملموس است. همین است که هست: این مارکس است و در عین حال نسرین صالح است و تنها شخصیتی است که تا پایان کار روی صحنه است و از تمام وقایع خصوصی و عمومی زندگی خود خبر دارد. روایت او از خاطراتش نیز صرفا یک روایت است، کارل مارکس روی صحنۀ تماشاخانۀ انتظامی خاطراتش را با آب و تاب تعریف میکند اما آن ها را «بازسازی» نمیکند. با این حساب حضور یک ساعت و بیست دقیقه بر صحنه و گفتن مونولوگی بدون بازسازی صحنهها، آن هم در حالی که با سن بسیار سادهای مواجهیم که تمام اشیاء حاضر بر آن به یک میز و چند چهارپایه، یک بطری آب و یکی دو برگ روزنامه خلاصه میشود کاری بسیار خطرناک است و محتملترین اتفاق از دست رفتن سریع تماشاگر است.
اما بازیگری با پانزده سال سابقۀ صحنه، آنقدر بر کارش مسلط است که دقیقا جای سکوتهای خیره کننده و تغییر لحن را که از آن میتوان به عنوان لحظات مرگ و زندگیِ اجرای مونولوگاند یاد کرد میشناسد. او ریتم اثر را به خوبی در چنگ دارد و در نتیجه درست لحظهای پیش از رسیدن به سرازیری ملال، در لحظه با تغییر لحن تمام حواس و تمرکز تماشاگر را میرباید و اجازه و امکان گریز را از او میگیرد و کمی بعد دوباره از تنش میکاهد و فرصتی برای تنفس به او میدهد. تنها در ده دقیقۀ پایان نمایش است که به دلیل بریدن کامل متن از فضای خانه و احساسات شخصی مارکس، متن به یک بیانیۀ صرف بدل میشود و ممکن است گوش تماشاگر برای لحظاتی تمایلی به شنیدن ادامۀ سخنرانی نداشته باشد. بازی با نور صحنه این جا اندکی به یاری بازیگر میاید اما به نظر میرسد که کوتاهشدن متن، یا تغییر لحن جملات (خود جملات و نه لحن بازگویی آن ها) بتواند کمک بیشتری به نجات اثر در چند دقیقۀ اخر آن بکند.
این نمایش در روزهای متفاوت با دو بازیگر متفاوت روی صحنه میرود، برخی از روزها با اجرای نسرین صالح و برخی از روزها با اجرای آویشن بیکائی. در اجرایی که من موفق به تماشای آن شدم نسرین صالح بر صحنه بود و یادگار درخشانی را در کارنامۀ بازیگری خود بر جای گذاشت. اکنون باید دید آویشن بیکائی در اجراهای مختص خود بر صحنه چه می کند.