سوره سینما – محمد حائری: «اعترافات ذهن خطرناک من» با شروعی که دارد، طعمی غریب و دوگانه را به زیرِ زبان میآورد. همه چیز گام به گام به سمتِ خلقِ اثری متفاوت است. وقتی گرهها پدید میآیند، ذهن را مشغول میکنند. وقتی سیامک صفری پا به مِلکِ آتش گرفتهاش میگذارد، مخاطب را به شور میآورد. وقتی عباس غزالی از سیامک صفری میگریزد، آدرنالینِ خون به جنب و جوش میافتد. امّا همهی اینها به ناگهان فرو میریزد.
سازنده به جای باز کردنِ گرهها، آنها را پیچیدهتر میکند تا پایانِ انتهایی غافلگیر کنندهتر باشد. و به این ترتیب، فیلم مسیری را که شروع کرده، ادامه نمیدهد و در پیچ و تابهایش غرق میشود.
بیایید یک لحظه، مفاهیمِ پُست مدرن و تلقیاتِ عجیب و غریب (وگاه گزافه) را از سَرِ این فیلم باز کنیم. ما در حالِ دیدن و فکر کردن به یک فیلم هستیم، متونِ مقدس در مقابلمان نیست که اینچنین دست به رمزگشاییِ آن بزنیم!
فیلم سادهتر از آن است که گنجی نهان در خودش داشته باشد. ماجرا، آنچنان که به ما نمایانده میشود، پیچیده نیست. یک قاچاقچی توسطِ همدستانش دور زده میشود. همدستان برای پی بردن به مکانِ موادها، یک بازی طراحی میکنند تا قاچاقچی با فراموشی، مُقُر بیاید. مخاطب در میانهی ماجرا، در جریانِ قصه قرار میگیرد و در همان میانه نیز فیلم به پایان میرسد. بنابراین، با یک بُرِش از داستانی روبرو هستیم که قبل و بعد از فیلم ادامه دارد. آنچنان که مشاهده کردید، فیلم در ذاتِ خود، پیچیدگی ندارد؛ و از اینرو صحبت از ژیل دلوز و تحلیلهای پُر طمطراق، چیزی جز چسباندنِ تعدادی مفهومِ غامض به یک فیلمِ ساده نیست.
با فضایی که ترسیم شد، میتوان به این نتیجه رسید که «اعترافات ذهن خطرناک من» پیچیدهنماست و بیننده را میفریبد. امّا نکتهی مثبت در اینجاست که خبری از فریبندگی نیست. سازندگان، یک بازی ساده را شروع میکنند و با تَردَستی، مخاطب را به وجد میآورند. امّا به او رودَست نمیزنند. علی رغمِ این رویهی مثبت، فیلم نتوانسته به استانداردهای بالاتری برسد و «اعترافات ذهن خطرناک من» مسیری را که شروع کرده، به پایان نمیبرد.
یکی از دلائلِ این اتفاق، عنصرِ پیچیدگی و غافلگیری است. سازندگان، چنان به پیچیدگیها اندیشیدهاند که از گرهگشایی بازماندهاند. شاید ادعا شود که چنین فیلمی میخواهد مخاطب را در سردرگمی نگاه دارد تا سرگشتگیِ شخصیت اصلی به مخاطب نیز سرایت کند. فارغ از بحث بر سَرِ چراییِ چنین عملی از سوی یک هنرمند؛ «اعترافات ذهن خطرناک من» چنین هدفی را محقق نمیکند و گره افکنیهای آن به حدی هست که از چنین موضوعی دور شود. داستان در میانهی دو راهی مانده است. نه میخواهد تمامِ گرهها را باز کند و نه سردرگمی را میطلبد. مشکل در همین جاست. فیلم راهِ خود را انتخاب نمیکند و در دو راهی میماند و انتظار دارد که ادامه را ما در ذهنِ خود بسازیم. چنین رویکردی ممکن است که بر روی کاغذ بینظیر باشد. امّا در حاصلِ تصویری که میبینیم، چیزی جز ناتوانیِ سازنده در انتخابِ مسیری مطمئن برای فیلمش نیست.
یکی از مسائلی که باعث میشود، فیلم مطمئن نشان داده نشود و لغزندگی در بیانش جاری بوده و گامهای محکمی نداشته باشد. عدمِ نمایشِ مشخصِ اقلیمِ فیلم است. باید توجه داشت که میانِ جهانی که خلق شده و بیمکان است، با بیمکانیِ جایی مشخص، تفاوتهای چشمگیری وجود دارد. متاسفانه سازندگانِ «اعترافات ذهن خطرناک من»، این دو موضوع را خَلط کردهاند.
آنان فراموش کردهاند که یک فیلم باید خودش بیانگر باشد و برای عرضهی خودش، نباید از دیگری وام بگیرد. آنان میخواستند که فیلمی بیمکان و بیزمان، خلق کنند. امّا در اجرا، آنچه که ما میبینیم، بیمکانی نیست. بلکه مکانی است که آن را نمیشناسیم. ما نمیدانیم در حالِ تماشایِ کجا هستیم، اما قطعاتِ آشنایی را در ذهن تصور میکنیم. آن هم به این دلیل که مکانی ایرانی همراه با انگارههای آمریکایی نشان داده میشود.
صحنههای مترو را تصور کنید، متروی تهران است همراه با تابلوها و پوسترهای تبلیغیِ عجیب و غریبی که میترا حجار را نشان میدهد. پرداختِ پوسترها کاملاً آمریکایی و در واقع تحتِ تاثیرِ نوع تبلیغِ فضای سرمایهداریِ آن بلاد است که برای ما ملموس نیست. بنابراین وقتی مخاطب با چنین سکانسی روبرو میشود، از یک سو مترو را آشنا مییابد، ولی رنگ بندی و تابلوها موجب میشود که احساسِ غریبی کند. امّا هیچ کدام از این اتفاقات، خلاقانه نیست؛ بلکه رنگبندی و پوسترها، همچون قطعهای خارج هستند که توی ذوق میزنند، همچون قطعهای متال بر رویِ تصنیفِ مرغِ سحر که به جای لذت، تهوع میآورد! بنابراین، نتیجهی کار، تصاویری بکر و تامل برانگیز نیست. بلکه کاملاً در هم ریخته و مشوش است.
درست است که ترکیبِ این تصاویر در جای جایِ فیلم، «اعترافات ذهن خطرناک من» را مالیخولیایی میکند. امّا از آنجایی که این مالیخولیا حاصلِ ترکیبِ نادرست و بدونِ آشناییِ دقیقِ دو اقلیمِ متفاوت است، در نتیجه عایدیِ آن، توجه مخاطب را به امرِ خاصی در پیِ نمیآورد و فقط حیرتی عبث را در پی دارد. حیرتی کهزادهی جنونی است که از در و دیوارِ فیلم باریده است. تعجبِ ما از مالیخولیا به خودیِ خود، مزیتی برای یک فیلم نیست. این مالیخولیا باید در جهتی باشد. در حالیکه این فیلم حتی در جهتِ پوچی هم قدم بر نمیدارد و همانطور که اشاره شد، در میانهی تردیدِ راه باقی مانده است.
«اعترافات ذهن خطرناک من» قالبِ جدیدی را آزموده، امّا هنوز به تمامیِ حدودِ چنین قالبی آگاهی ندارد. از اینرو چنین مشکلاتی در فیلم رُخ میدهد که آن را از یکه بودن دور کرده و به مرحلهای گذرا در کارنامهی سازندهاش بدل میکند.
در سینمای ایران که ضربانِ قلبش، سالهاست که خطی ممتد دارد. به سکتهای محکم نیاز دارد تا به خود تکانی بدهد. «اعترافات ذهن خطرناک من» در لحظاتی نویدِ سکتهای خفیف را ایجاد میکند. امّا هیچگاه جریان و تکانهای را در پی نمیآورد و خطِ ممتد به راهش ادامه میدهد.