سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۷ آبان ۱۳۹۴ در ۱۱:۳۵ ق.ظ چاپ مطلب

حرکت در مسیر درست «سینمای داستانگو» اما با کمی خام‌دستی!

360-Daraje-2

اولین حسن «۳۶۰ درجه» این است که برای «سرگرمی» قائل به اهمیت است؛ هم در قصه و هم در نمایش شخصیت‌ها. و در نتیجه از معدود فیلم‌هایی است که تماشاگرش را به یاد ساعت و زمان باقیمانده نمی‌اندازد.

سوره سینما – حسین ساعی‌منش: اولین حسن «۳۶۰ درجه» این است که برای «سرگرمی» قائل به اهمیت است؛ هم در قصه و هم در نمایش شخصیت‌ها. و در نتیجه از معدود فیلم‌هایی است که تماشاگرش را به یاد ساعت و زمان باقیمانده نمی‌اندازد.

 یک: در اهمیت بی‌توجهی به ساعت!

این همان چیزی است که لازم داشتیم. در واقع همان چیزی که سینمای ایران لازم داشت. و البته هم‌چنان هم دارد. فیلمی که بدون واهمه از چهارچوبی که سینمای روشنفکرانه ایجاد کرده، قید هرگونه ساختارشکنی مرسوم(!) را بزند و بدون این‌که دغدغه پیام‌رسانی و حل مسائل بشریت را داشته باشد و حتی به فکر بردن جایزه و رقابت در جشنواره‌ها باشد، به سراغ همان ساختار امتحان‌پس‌داده برود که مدت‌ها در این سینما غایب بود و حتی شاید عده‌ای امروز، آن را تمام‌شده بدانند: تعریف کردن قصه، با محوریت یک قهرمان.

ویژگی قابل تحسین فیلم البته همین بی‌پروایی آن است که در پرداخت هر دو مورد دیده می‌شود. قصه، به هیچ وجه بهانه‌ای برای حرف زدن نیست، بلکه بستری برای وقوع حوادث و کاملا به دنبال سرگرم کردن است. بدون هیچ چیز زائدی. در نمایش قهرمان- و شخصیت‌های دیگر هم- کاملا به قطب‌بندی خیر/شر روی می‌آورد و هیچ ترسی ندارد که شخصیتش خاکستری نباشد.

قهرمان فیلم، از آن جنس آدم‌هایی است که مدت‌ها در سینمای ما یا نبوده‌اند یا حداقل حضور قابل توجهی نداشته‌اند: کم‌حرف، خسته، شکست‌خورده، تنها و بداخم، که البته به وقتش هنگام کتک زدن و دعوا کردن هم کم نمی‌آورد. کسی که برای یافتن حقیقت تا پای دادن جانش می‌رود. ظاهرا کسی هم نمی‌تواند جلویش را بگیرد. همه تلاشش را می‌کند که از صحت خیانت معشوقش مطمئن شود و هیچ ابایی ندارد که در این راه، بیشتر از هوشش، از زورش استفاده کند. و اصلا هم حواسش نیست که باید دچار تناقض‌های متفکرانه باشد یا حداقل دو سه تا دیالوگ درباره این دنیای تیره و تار که اطرافش را گرفته و هر معصومیتی را تباه می‌کند، بگوید.(همین نشان‌دهنده این نیست که قهرمان این فیلم، در ادامه قهرمانان متاخر کیمیایی نیست؟).

پس، اولین حسن «۳۶۰ درجه» این است که برای «سرگرمی» قائل به اهمیت است؛ هم در قصه و هم در نمایش شخصیت‌ها. و در نتیجه از معدود فیلم‌هایی است که تماشاگرش را به یاد ساعت و زمان باقیمانده نمی‌اندازد.

360-Daraje2

دو: جنایت و مکافات

حسن مهم دیگر فیلم قریبیان، در واقع به وضعیت فعلی سینمای ایران برمی‌گردد. به این‌که مدت‌هاست در ایران فیلم جنایی درخور توجهی ساخته نمی‌شود؛ فیلمی که بر مبنای یک «جنایت» و علت‌ها و انگیزه‌های آن و جزئیات مربوط به آن باشد. قاتل‌ها و کارآگاه‌ها (پلیس‌ها) سال‌هاست که غیبشان زده. نهایتا شاهد سریال‌های پلیسی بودیم که کاراکترهایش، بیش از هر چیز سعی دارند آرم لباسشان را به رخ بکشند. ذکر این نکته هم البته بدیهی است که با توجه به تفاوتی که «جنایت» با «کشتن و کشته شدن» دارد، نمی‌توان فیلم‌های امثال کیمیایی و سهیلی را «فیلم جنایی» به حساب آورد. در نتیجه شاید فقر این نوع سینما در ایران، خیلی بیشتر از آن چیزی که در ابتدا به نظر می‌رسد، باشد.

حالا چرا سینمای جنایی این‌طور به انزوا رفته؟ شاید پاسخ چندان پیچیده‌ای نداشته باشد: فیلم جنایی نه به درد بیان دغدغه‌های فلسفی و اجتماعی (آن‌طور که در ایران مرسوم است) می‌خورد، نه بستر مناسبی است برای ارائه پیام‌های آموزنده و تبلیغاتی. در نتیجه نه امید آن می‌رود که فیلم، جایزه بگیرد و در محافل روشنفکرانه مطرح شود، نه می‌توان دل به حمایت ویژه‌ای خوش کرد. علاوه بر این، به خاطر غرابتی که نتیجه همین انزوای چند ساله است، و به خاطر سیستم محافظه‌کارانه اکران، نمی‌توان از اکران و به دنبال آن فروش قابل توجه اثر، اطمینانی حداقلی داشت.

اما مهم‌تر از همه این است که فیلم جنایی نیاز به داستان‌گویی دارد. برای چنین فیلمی واجب است که بتواند یک قصه درگیرکننده را با پیچیدگی‌های غیرقابل‌حدس، شخصیت‌های جذاب و روابط محکم تعریف کند. در کنار این‌ها نیاز به یک تیم حرفه‌ای هم دارد که سر و شکل کار را گیرا و قابل توجه از آب دربیاورند که فیلم را از خطر جدی‌گرفته‌نشدن توسط مخاطب نجات دهد. و پرواضح است که چنین چیزی، برای سینمایی که عادت کرده بیشتر حرف بزند، کار بسیار شاقی است.

حالا می‌شود گفت که ساخت فیلم جنایی در ایران مکافات خاص خودش را دارد و از هیچ چیزش نمی‌توان مطمئن بود. در نتیجه، همین که سام قریبیان، در چنین شرایطی، آن‌قدر به علائق خودش اهمیت می‌دهد که چنین ریسکی می‌کند که به فاصله اندک، دو فیلم جنایی به عنوان نویسنده و کارگردان می‌سازد، به‌خودی‌خود جای تحسین فراوان دارد، هرچند که مخاطبان، مدت زیادی از فیلم را به مسخره کردن و خندیدن به آن بگذرانند. البته این سوال هم جای تامل جدی دارد که خندیدن به فیلمی مثل «۳۶۰ درجه» یا «گناهکاران»، به سطح کیفی اثر برمی‌گردد، یا غرابتی که گفته شد، آن را سبب می‌شود؟

360-Daraje-3

سه: وقتی بازی جدی شود

از این حواشی بگذریم و به خود فیلم برسیم. یکی از اولین مواردی که در فیلم جلب توجه می‌کند دلبستگی فیلمساز به فیلم‌های دیگر است که منجر به اشارات ریز و درشت در متن فیلم هم شده. رد خیلی از آثار را می‌توان در «۳۶۰ درجه» یافت. از «ردپای گرگ» گرفته تا «هفت» و «رانندگی» (در این میان حتی از اشاره واضح به «گناهکاران» هم ابایی ندارد). حتی می‌شود جلوتر رفت و پای «رهایی از شاوشنگ» را هم وسط کشید. اما حتی اگر کاراکتر چکمه‌پوش را هم به گربه چکمه‌پوش «شرک» ربط بدهیم، این ارجاعات نمی‌تواند به عنوان ضعف فیلم محسوب شود، چون فیلم، زیر سایه آن‌ها نمی‌رود و به یک اشاره مختصر اکتفا می‌کند؛ داستان خودش را تعریف می‌کند و به وقتش سراغ فیلم‌های محبوب می‌رود. حالا یک بار اشاره‌اش به‌جاست و تاثیر مثبت دارد («راننده تاکسی») و گاهی هم بی‌مورد و بی‌کارکرد است («هفت»). اما هیچ‌کدام آن‌قدر مهم نمی‌شود که بشود به خاطر آن، فیلم را تحسین یا سرزنش کرد. به علاوه تفاوت «ادای دین» و «کپی‌برداری» هم واضح است و لزومی ندارد که به خاطر یک چسب روی بینی، حتما پوستر «محله چینی‌ها» نشان داده شود که شائبه سرقت هنری را برطرف کند. پس اصلا بحث ارجاع و اشاره در این موارد، در حد یک بازی باقی می‌ماند و فراتر نمی‌رود.

اما آن‌چه که فیلم را زمین می‌زند «مظنونین همیشگی» است. دقیقا همان مساله‌ای که اشاره شد، در این مورد اتفاق می‌افتد و «۳۶۰ درجه»، تحت‌الشعاع «مظنونین همیشگی» قرار می‌گیرد. از همان جایی که یکی از شخصیت‌ها صحبت از خلافکاری می‌کند که آدم‌هایش نمی‌دانند که برای او کار می‌کنند. خلافکاری که همه ازش می‌ترسند. کسی که پشت همه این ماجراهاست. و اگر این‌ها کافی نیست باید گفت که او کسی است که شناخته نمی‌شود و توسط مباشر و وکیلش کارهای خود را پیش می‌برد. با این حساب هیچ بعید نیست که اسمش را از یاد ببریم و حتی در «۳۶۰ درجه» هم به نام کایزر شوزه بشناسیمش و بعد، حدس بزنیم که او کیست و در اولین گزینه سراغ کسی برویم که ویژگی خاصی داشته باشد که مانند دست‌وپاچلفتی بودن، ظن کایزر شوزه بودن را علی‌الظاهر از خودش منحرف کند؛ مثلا کسی که لوس حرف بزند یا در یک زندان محصور باشد. و بعد از شدت دم‌دستی بودن این احتمال، به سراغ گزینه‌های دیگر، غیر از دکتر برویم. «۳۶۰ درجه» با توجه به «مظنونین همیشگی» کاملا قابل حدس می‌شود و به این ترتیب محاسنش رنگ می‌بازد.

بله، «اشاره» به فیلم‌های دیگر جالب است. حتی «اقتباس» هم یک روش مرسوم است. اما اگر فیلمی بیش از حد به منبع خود بچسبد، به نسخه بدل آن تبدیل می‌شود و ناگزیر با آن مقایسه خواهد شد و خب… برنده مسابقه بین اصل و بدل هم که از قبل مشخص است.

360-Daraje-4

چهار: سنجش با سنگ محک مقایسه!

مقایسه با «مظنونین همیشگی» می‌تواند قضیه را از این هم بدتر کند. به این دلیل که شاید این سوال را ایجاد کند که آن فیلم چه ویژگی مثبتی داشت که این فیلم ندارد؟ برای جواب می‌توانیم به قصه‌پردازی منسجم، غافلگیری‌های به‌جا و معقول، فضاسازی تاثیرگذار، شخصیت‌های قابل درک و پایان‌بندی مثال‌زدنی اولی اشاره کنیم که در دومی غایب است. به طور مثال، می‌شود همین مورد آخر را بررسی کرد: پایان آن فیلم (فرار کایزر شوزه و درماندگی پلیس) که با پیروزی شخصیت منفی به سرانجام می‌رسد، کاملا همانی است که باید باشد تا تماشاگر را در بهت‌زدگی حاصل از غافلگیری نگه دارد. تصور هر پایان دیگری برای فیلم، تاثیر آن را کاملا از بین می‌برد، اما در «۳۶۰ درجه» که اتفاقا آن هم با غلبه شخصیت منفی به پایان می‌رسد، فرجام ماجرا صرفا اتفاقی بیش از حد ساده است که گره‌گشایی فیلم را به تیتراژ پایانی متصل کند. درست است که پایان تلخی است و فیلم هم فضای تیره‌ای دارد، اما به هم نمی‌خورند و در نتیجه نوعی «تظاهر» به تلخی و تیرگی در آن دیده می‌شود که در هم‌جواری با لحن و صدای رضا یزدانی، این تظاهر دوچندان جلوه می‌کند.

در این وضعیت، سوال دیگری هم مطرح می‌شود: «۳۶۰ درجه» (غیر از سرگرم‌کننده بودن) اساسا چه چیزی عرضه می‌کند؟ فیلم، نه در فیلمنامه و نه در اجرا، استانداردهای یک اثر قابل قبول را ندارد. چفت و بست قصه بیش از حد لق است: چرا وقتی پلیس، در به دست آوردن مواد ناکام می‌ماند، دیگر پی آن را نمی‌گیرد؟ چرا مواد را به همین راحتی به جاوید می‌دهد؟ پلیسی که آن‌قدر کاربلد است که با یک نگاه می‌فهمد جاوید «این‌کاره» نیست، چطور به این فکر نمی‌کند که ممکن است از جاوید رودست بخورد و چرا فکری نکرده که یک نفر فراری نیمه‌جان نتواند از دست سه تا پلیس کارکشته فرار کند؟ و…

جز این، شناسنامه شخصیت‌ها خیلی ناقص و بعضا سطحی است: مرمر در لحظه آخر از پدری می‌گوید که در حقش جفا کرده، از آن جوان صاحب رستوران جز بددهنی چیز دیگری نمی‌بینیم، موسم به کلی در هاله‌ای از ابهام می‌ماند و… انگیزه شخصیت‌ها نامعلوم است: جاوید که این‌قدر بدبین است چرا به دکتر اعتماد می‌کند؟ چرا دکتر باید نهایتا مهتاب را بکشد؟ چکمه‌پوش وقتی موقعیت کشتن جاوید را دارد چرا فقط بیهوشش می‌کند؟ چرا مرمر به حرف جاوید اعتماد می‌کند و کیسه‌های آرد را نمی‌گردد؟ و… دیالوگ‌ها در بسیاری از موارد مضحکند: یکی خودش را به کوسه درنده‌ای تشبیه می‌کند که قصد لت‌وپار کردن دارد (شاید این هم اشاره به «آرواره‌ها»ست!)، دیگری از «نظم و نوظم» حاکم حرف می‌زند، آن‌یکی از این‌که کسی برای او خودش را به «جوب و جرقه» نزده شکوه می‌کند و… به لحاظ تکنیکی هم ضعف فیلم، به‌خصوص در صحنه‌های دعوای بین چکمه‌پوش و جاوید، کاملا مشهود است…

این یک امر بدیهی است که از کسی که مثلا به سبک عباس کیارستمی فیلم می‌سازد و پیرو نوع نگاه و تلقی او از سینماست، انتظار نمی‌رود که قواعد سینمای تجاری را بداند و مثلا یک فیلم اکشن استاندارد بسازد، چون نه به دردش می‌خورد و نه اساسا ارزشی برای این نوع سینما قائل است. اما کسی که وارد این عرصه می‌شود و علائقش در این زمینه است و احتمالا آینده‌ای در همین مسیر برای خودش در نظر دارد، نباید به اصول و قواعد این قبیل آثار بی‌اعتنا باشد و چنین ضعف‌هایی که مطمئنا ناشی از کم‌کاری است، در صورت بروز در این‌گونه آثار، به سادگی قابل چشم‌پوشی نیستند. با این حال، هنوز هم می‌توانیم بگوییم «۳۶۰ درجه» همان چیزی است که سینمای ایران لازم دارد؟

360-Daraje-1

پنج: بحث نه چندان منطقی «انتظار»!

«۳۶۰ درجه» نمونه‌ای از فیلم‌هایی است که تعدادشان اخیرا رو به افزایش گذاشته؛ فیلم‌هایی که محاسن و معایب واضح و غیرقابل‌انکار را با هم دارند. در مواجهه با این فیلم‌ها نمی‌شود به راحتی اعلام موضع کرد. اگر از آن‌ها خوشمان بیاید، حس می‌کنیم که معایبشان را نادیده گرفته‌ایم و اگر بد بگوییم، به نظر می‌رسد که به آن محاسن بی‌توجهیم. باید اعتراف کرد که در این‌جور مواقع، جوی که پیرامون فیلم ایجاد می‌شود هم تاثیرگذار است. مثلا اگر فیلمی با موج تحسین روبرو شود، به خیال این‌که ضعف‌هایش دیده نشده، اعتراض می‌کنیم که فیلم، آن‌قدر هم که می‌گویند شگفت‌انگیز نیست، سطح انتظار ما پایین است و صرفا در سینمای ایران قابل توجه است. در مقابل هم اگر فیلمی با بی‌توجهی روبرو شود، می‌توانیم بگوییم که خیلی سخت نگیریم چون داریم درباره سینمای ایران حرف می‌زنیم و فیلم در این وضعیت، غنیمت است. حتی ممکن است پای سلیقه شخصی هم وسط بیاید و مثلا کسی چون به طور کلی فیلم جنایی دوست دارد/ندارد، روی قوت‌ها/ضعف‌های فیلمی مثل «۳۶۰ درجه» متمرکز شود.

درست است؛ گاهی شرایط همین‌قدر مبهم و متناقض می‌شود. اما شاید تنها راه چاره هم همین است که ما هم هم‌زمان به قوت‌ها و ضعف‌های فیلم اشاره کنیم و بعد هم نهایتا سراغ همان واژه «انتظار» زبان‌بسته برویم و بگوییم که با توجه به انتظار ما، فیلم چقدر راضیمان کرده؛ مثلا بگوییم که به سام قریبیان امیدواریم و دوست داریم که فیلم‌های بهتری در همین مسیر بسازد ولی خب، از او که انتظار نداریم تا در اولین تجربه‌هایش، فیلمی در حد و اندازه «مظنونین همیشگی» تحویلمان دهد. پس هرچند که می‌دانیم بیش از حد آسان‌گیر شده‌ایم، فیلمش را قابل قبول ارزیابی می‌کنیم و منتظر فیلم‌های بعدی می‌مانیم.

راستی «مظنونین همیشگی» چندمین فیلم برایان سینگر بود؟