سوره سینما – محمدرضا تاجداری: این اولین گفتوگو، از سری گفتگوهای «سورهسینما» با مهمترین و فعالترین مستندسازان ایران است که هرکدام توانستهاند در گونهی کاری خود اثاری مهم، پرمخاطب و قابل بحث را ارائه دهند. گفتگوهایی که از این پس در «سورهسینما» بصورت منظم ادامه خواهد یافت.
در اولین مصاحبه به دلیل همزمانی با ایام محرم به سراغ «وحید چاووش» رفتهایم، مستندسازی که در چند سال اخیر خودش را وقف ثبت پیادهروی اربعین کرده است و با ساخت و تهیهی آثار درخشانی مانند «یادداشتهای یک پیاده»، «شما چه کسی هستید؟»، «ماما نَزیهه»، «حاشیهای کوتاه از یک متن بلند»، «قصه های ناخوانده»، «صبحی که نزدیک است» و … تبدیل شده است به مهمترین و پرکارترین مستندساز ایران در به تصویر کشیدن بزرگترین راهپیمایی مذهبی جهان. مستندسازانی که در گسترده شدن هرسالهی این واقعه در چند سال اخیر نقش به سزایی داشتهاند:
از شیمی تا مستندسازی
شما به صورت آکادمیک و دانشگاهی در رشتهی شیمی، تحصیل کردید، چرا این تحصیلات را رها کردید و فیلمساز شدید؟
من وقتی شیمی میخواندم، حالم از خودم بههم میخورد و با خودم میگفتم تو یک عمر میخواهی بروی در یک آزمایشگاه کار کنی و یا نهایتا استاد دانشگاه بشوی. اصلاً با این سبک زندگی که روتین و کارتزنی باشد مشکل داشتم. بعدها فکر کردم بروم جامعهشناسی یا روانشناسی یخوانم. اما اتفاقاتی افتاد که باعث شد مستندساز شوم.
«روایت فتح» آوینی، باعث شد که مستندساز شوم
مهمترین اتفاقی و انگیزهای که باعث شد به مستندسازی علاقهمند شوید، چه بود؟
در دورهی جنگ و زمانی که سری «روایت فتح» پخش میشد، کارهای آقای آوینی به چشم من نوجوان که سن و سالی نداشتم و ۱۶، ۱۷ ساله بودم، بسیار جذاب و متفاوت از کل برنامههای تلویزیون بود. یک حس مخصوص عجیب و غریبی داشت. آدم احساس خودمانی بودن میکرد. در واقع «روایت فتح» آوینی، باعث شد که مستندساز شوم. آنموقع یادم هست که «خرمشهر؛ شهری در آسمان» -اگر اسم را اشتباه نگویم- از آقای آوینی پخش میشد و من بهقدری شیفتهی این فیلم بودم که با ویدیوی بتاماکس قدیمی که ممنوع بود، همه را ضبط و تماشا میکردم. برادر من یک دوربین VHS خریده بود و من این دوربین را برداشتم که بروم به مناطق جنگی که تصاویری را ضبط کنم.
داستان اولین ملاقات با«مرتضی آوینی»
چه سالی تصمیم گرفتید برای ضبط تصاویر به مناطق جنگی بروید؟
سال ۷۲. دوربین VHS را برداشتم و همراه با یکی از دوستان راه افتادیم که برویم مناطق جنگی و فیلم بگیریم. به پادگان لشگر ۲۷ تهران مراجعه کردیم و به طور اتفاقی دیدیم که گروه روایت فتح هم آنجا هستند و دیدم همان آقایی که نه اسمش را میدانستم و نه چهرهاش را دیده بودم و همیشه در به در دنبالش میگشتم، به عنوان کارگردان آنجاست. به هرحال اولین ملاقات من با «مرتضی آوینی» اینگونه شکل گرفت.
بعد از اولین صحبت با آوینی، کاملا دلسرد شدم!
اولین صحبت شما با شهید آوینی درباره چه بود؟
وقتی نزد آقای آوینی رفتیم، به ایشان گفتیم که ما میخواهیم بیاییم روایت فتح کار کنیم و فیلم بگیریم و فیلم بسازیم و از این حرفها. آوینی گفت: «بسیار خوب، حالا بعدها بیایید و …» این جواب را که داد، انگار آب یخ روی سر من ریختند. ولی رفیق من سمج بود. من همانجا تصمیم گرفتم برگردم به خانه، ولی او قبول نکرد و گفت ما فیلم میگیریم و خودمان مستند میسازیم. بعد هم به من گفت یاالله! شروع کن به فیلم گرفتن. ما تا دوکوهه با آن VHS فیلم گرفتیم. آن فیلمها هنوز هستند.
آوینی از اولین فیلمهایی که گرفتم، لذت برد
داشتیم میرفتیم که وسط راه اتوبوسها خراب شدند. یکی از بچههای بسیجی که جانباز بود با دست قطع شده رفت زیر اتوبوس که آن را تعمیر کند. من از داخل اتوبوس، او را دنبال کردم و با او زیر اتوبوس رفتم .طبق همان آموزههایی که در روایت فتح دیده بودم، ناخودآگاه دنبال سوژه تا زیر ماشین رفتم. یکی دو صحنهی اینجوری و فضاهای صمیمی و بکری را که در آن اتوبوس بود، ضبط کردیم و رسیدیم به دوکوهه که رفیق ما رفت سراغ آوینی. فیلمها را به آوینی نشان دادیم. ایشان فیلمها را نگاه کرد و گفت خیلی خوب است. همینجوری بگیرید. فردای آن روز ما به همین شکل فیلم گرفتیم.
حتی نمیدانستم زوم یعنی چه!
این فیلمها نگاه آوینی را نسبت به شما عوض کرد؟
بله. ما سهروز بود که التماس میکردیم و چپ و راست خودمان را به آوینی نشان میدادیم که ما میخواهیم بیاییم روایت فتح و آوینی میگفت حالا شما فعلا همین جا کار کنید تا بعداً ببینیم چه میشود. اما این بار موقع شام خوردن، مرتضی آوینی از ما پرسید شما روایت فتح میآیید؟ با این پیشنهاد سر از پا نمیشناختم. گفتیم معلوم است که میخواهیم بیاییم. سه روز است داریم التماس میکنیم. حالا من تشنه، میخواهم از او بپرسم که چه کار کنم و چه بگیرم؟ گفت: همه را سر میز موویلا به تو یاد میدهم. من اصلاً نمیدانستم موویلا چی هست! از خودم میپرسیدم یعنی درست شنیدهام؟ اصلاً این چه میگفت؟ اصلاً نمیفهمیدم این میزی که گفت چی هست. میگفتم خب؛ همین الان یاد بده چرا سر میز؟ بعد گفت: سر میز مونتاژ قشنگ به تو یاد میدهم، فقط الان Zoom و Zoom Back نکن و این دسته زومات را بشکن. من حتی نمیدانستم دسته Zoom چی هست. Zoom را میدانستم، ولی Zoom Back را نمیفهمیدم چیست. یعنی اینقدر با فضای فیلمسازی بیگانه بودم.
آوینی قبل از جلسه دوممان شهید شد
ارتباط شما با «شهید آوینی» تا چه مدت زمانی ادامه داشت؟
یک هفته یا حداکثر ۱۰ روز بعد، مرتضی آوینی شهید شد و من هرگز به جلسهی دوم صحبت با او نرسیدم، ولی شهید شدن او، انگیزهی وحشتناکی را در من ایجاد کرد. شروع کردم به کلاس رفتن و در کلاسهای آزاد فیلمسازی شرکت کردم. الان که فکرش را میکنم افسوس میخورم که چرا در دانشگاه وقتم را صرف شیمی و روانشناسی کردم. اگر به جای اینها به سراغ رشتهی سینما میرفتم، خیلی جلوتر بودم.
اولین کار مستند جدیتان را باچه موضوعی ساختید؟
یک فیلم دربارهی جانبازی بود که سرطان داشت و به شکلی از شفای او قطع امید شده بود و من او را به حرم امام رضا(ع) میبردم و امید داشتم که شفای او را از ایشان بگیرم. این جانباز روز به روز تحلیل رفت و سرانجام شهید شد. یادم هست که دوست نداشتم شهادتش را بگیرم و میگفتم شفای او را میگیرم .
امروز شرایط مستندسازی نسبت به گذشته چه مقدار فرق کرده است؟
الان شرایط خیلی آسان شده. من رفقایی را میبینم که دلشان میخواهد فیلمساز بشوند، ولی نمیشوند. تحلیل من این است که اینها دارند در شرایط استاندارد و راحتی زندگی می کنند. الان دوربین ارزان و باکس مونتاژ مفت شده و شما با کامپیوتر میتوانید خیلی از کارها را انجام بدهید. آن موقع باید ساعتی پنجهزار تومان پول باکس مونتاژ میدادیم و پنجهزار تومان پول زیادی بود، ولی الان شما هرقدر دلتان بخواهد میتوانید روی هارد کامپیوتر راش بگیرید و ذخیره کنید. من شش تا کاست Betacam بیشتر نداشتم و من سه روز بیشتر نمیتوانستم فیلم ضبط کنم چون پولی نداشتم.
روایت فتح، پس از شهادت مرتضی آوینی
بعد ازشهادت آوینی از روایت فتح جدا شدید؟
من خیلی تلاش کردم در روایت فتح یک چیزهایی را یاد بگیرم، ولی روایت فتح بعد از آوینی بسیار محدود بود، و دوستانی که در آنجا بودند از بالا به پایین به افراد نگاه میکردند. اصلاً مگر کسی به من اجازه میداد که وارد باکس تدوین بشوم؟ من در آنجا سرباز بودم. به من میگفتند این در را باز کن و ببند. میخواستند منیّت مرا از بین ببرند تا من تأدیب بشوم! داشتند مرا تهذیب میکردند! فهم خودشان از مرتضی آوینی همینقدر و به اندازه مغز خودشان بود. تصور میکردند که مرتضی آوینی را فهمیدهاند و راه این است . البته از بچههای روایت فتح کسانی بودند که به من کمک کردند. مثلاً مرتضی شعبانی چیزهایی دربارهی تصویرپردازی به من یاد داد، ولی اینکه روایت فتح بعد از آوینی به من چیزی داده باشد، نه چیزی یاد نداد . روایت فتح آوینی چرا. همه چیز را از روایت فتح آوینی گرفتم. روایت فتحی که مرتضی آوینی فراهم کرده بود قلهای بود که به آن چشم میدوختی و از خودت میپرسیدی آیا روزی میرسد که حرفی بزنم و اینقدر دلنشین و عمیق و درست باشد؟ همیشه فکرم این بود که روایت فتح را ادامه بدهیم بدون اسم روایت فتح. معتقدم روایت فتح یک روح است، نه یک اسم. یک روح واقعاندیشی و صحیحاندیشی با تکیه به ولایت اهل بیت (ع) است. اگر این را داشته باشی، روایت فتح میشود.
پیادهروی اربعین میتواند تن آمریکا را بلرزاند
چه شد به سراغ ساخت مستند دربارهی پیادهروی اربعین رفتید؟ اگر اشتباه نکنم اولین مستند شما با موضوع اربعین، «یادداشتهای یک پیاده» بود که در سال ۹۰ ساخته شد. در آن زمان اربعین تا این حد در بین مردم ما جا نیفتاده بود.
من میدیدم که در عراق دارد یک اتفاق فوقالعاده میافتد. زواری که تک و توک میرفتند و میآمدند قصههایی را برای من تعریف میکردند که عجیب بود. این حرص و جوش را داشتم که ما چرا دربارهی این راهپیمایی بزرگ فیلم نمیسازیم؟ چون عراقی هستند؟ آنها دارند میگویند مرگ بر آمریکا، ما هم داریم میگوییم مرگ بر آمریکا و این حرکت، حرکتی است که میتواند تن آمریکاییها را بلرزاند. داشتم تصور میکردم شش تا هشت میلیون آماری که میگویند چه جمعیتی است؟ در سالهای اول ۲۰ میلیون نبود. از خودم میپرسیدم زیر سقف آسمان دنیا کدام رئیسجمهوری میتواند هشت میلیون جمعیت را در یک جا جمع کند؟ حتی اگر پول هم بدهد، چنین جمعیتی نمیآید . اما اینجا طرف میآید و از جیب خودش هزینه میکند و مایه میگذارد و هشت میلیون جمعیت در اینجا تدارک میشوند.
شباهتهای کارکردن پای دیگ امام حسین(ع) و کار کردن پای دوربین
همانموقعها یادم هست که تلویزیون برنامهای را پخش میکرد که از من دو، سه دفعه دعوت کردند راجع به فیلمهای اجتماعیای که ساخته بودم حرف بزنم. راجع به فیلمهای دفاع مقدسی که ساخته بودم از من دعوت کردند و آنها را نمایش دادند. در چند زمینه مختلف از من دعوت کردند. یک بار گفتم چرا وقتی محرم میشود از من دعوت نمیکنید؟ من دربارهی محرم هم فیلم ساختهام. گفتند: ببین! برای محرم فیلم درست و حسابی نداریم. محرم همه میروند عزاداری، چیزی ندارد که بگوییم. این حرفها برای من خیلی سخت و سنگین بود. به جرئت میگویم که من از پای دیگ امام حسین(ع) یاد گرفتم که چگونه پای دوربین کار کنم. به خدا قسم که عین واقعیت است و میتوانم برایتان با مختصات دقیق بگویم که کارکردن پای دیگ امام حسین(ع) و کار کردن پای دوربین چه شباهتهایی با هم دارند.
مشکل این است که در عرصه فرهنگی هم دیپلمات شدهایم و انقلابی نیستیم
به نظر شما چه عاملی سبب می شود که صداوسیما برنامه دقیقی برای محرم نداشته باشد؟
آقای خامنهای یک جملهای دارد که یک جمله بسیار ساده است، ولی خیلی حرف توی آن هست. نمیدانم سر چه قضیهای بود که آقا فرمودند: «من دیپلمات نیستم. من انقلابی هستم.» اعتقادم اینست که ما در تلویزیون دیپلمات شدهایم. در همه چیز دیپلمات شدهایم در عرصه فرهنگیمان دیپلمات شدهایم. ما دیگر انقلابی نیستیم. مشکل همین جاست. چه در عرصه سیاست، چه در عرصه اقتصاد و چه در عرصه فرهنگ. ما دیپلمات شدهایم. این جانی است که باید به تلویزیون برگردد. دیپلماتها مشکلی ندارند و اساساً در همه دنیا لازم هستند. مگر آقا میخواست بگوید دیپلمات بد است؟ ولی یک چیز دیگر میخواهد بگوید. دیپلمات چندپهلو حرف میزند. چندپهلو حرف زدن و محافظهکار بودن جرئت را از تو میگیرد. مختصات انقلابی بودن خلاف دیپلمات بودن است. انقلاب یعنی مقابله با وضع موجود. وقتی میگویی انقلابی هستم یعنی یک چیزی را قبول ندارم و به صراحت هم اعلام میکنم، ولی وقتی میگویی دیپلمات هستم، یعنی چندپهلو حرف میزنم. شما میبینید که انقلاب لیبی انجام و قذافی کلهپا میشود، ولی کک تلویزیون نمیگزد. چه شد؟ به من برمیخورد که مستندساز باشم و بیست سال دیگر بچه من از من بپرسد وقتی این اتفاق افتاد چرا نرفتی فیلم بسازی؟ من چه جوابی دارم به این بچه بدهم و چه جوری به او تفهیم کنم که یک مشت دیپلمات آنجا نشسته بودند و نه تنها خودشان کاری نکردند، بلکه دست و پای مرا هم بسته بودند و نمیگذاشتند کار کنم.
فیلم ساختن درباره بیداری اسلامی دغدغه دیپلماتهای تلویزیون نبود
یعنی فیلم ساختن در مورد انقلابی نظیر لیبی، دغدغه صداوسیما نبود؟
خیر، فیلم ساختن در باره این موضوع دغدغه دیپلماتهای تلویزیون نبود. پیشنهاد دادم. آقایی را که مدیر شبکه بود میتوانم اسم ببرم. خودش یادش هست. چند بار به او تلفن زدم و گفتم من حاضرم بروم لیبی. میخواهم بیداری اسلامی مصر را به تصویر بکشم. چه کنم که دست و پایم بسته است؟ کار من شبیه فوتبالیستی است که قرار است برود به زمین و به تیم مقابل گل بزند. میدانید وضعیت من چطور است؟ من باید بروم و زمین فوتبالی را که قرار است در آن بازی کنم بذر بپاشم، آب بدهم، بذر سبز شود و بعد خطکشی کنم و دروازهها را بکارم و روز مسابقه هم بیایم به میدان. اگر گل زدم، دوستان بالادست من گل زدهاند و میگویند ما بودیم گل زدیم، ولی اگر خدای ناکرده اوت بزنم، آنوقت خواهند گفت این همه کار کردی چه شد؟ این همه بذر پاشیدی که چه؟ هر چه گفتم لیبی، مصر، بیداری اسلامی مهم است، فایده نداشت. این حرفها را بارها در جلسات مدیران صداوسیما گفتهام و نتیجه نگرفتهام. اربعین به نسبت پروژه لیبی کمترین هزینه را برای من داشت. بالاخره چهارتا رفیق عراقی داشتم که میتوانستم بروم خانههایشان، ولی لیبی اینطور نبود. هیچ نهاد حامیای اصلاً به این موضوع فکر نمیکند و هیچ چیزی تعریف نشده است.
در پیادهروی اربعین، هر زائر یک سوژهی مستند است
مستندهای شما خیلی خاکی و عامهپسند هستند. برای این مستندهای اربعین سناریو مینویسید و قبل از سفر تصمیم میگیرید که چه چیزهایی را بگیرید یا فقط میروید که بگیرید؟ یا میروید که سوژه خاصی پیدا کنید؟
واقعیت این است که اصلاً نمیدانستم چه میخواهم بسازم. شما در نظر بگیرید که سیلی دارد میرود. این طرف را نگاه میکنی که یک عده آدم دارند میروند و میگویی این یک سوژه است. این پیرمرد، این پیرزن. میخواهی این را بگیری، میبینی آن طرفتر یک بچهای هم سوژه است. بعد میخواهی بچه را بگیری، میبینی یک معلول سوژه است و دوربین تو روی هرکدام که متمرکز بشود، بقیه را از دست میدهی. حرصی که از آن حرف میزنم این است. متحیر مانده بودم که کدام را بگیرم؟ با این سیل چه کار کنم؟ کجا بایستم؟ چه کسی را بگیرم؟ کدام را انتخاب کنم؟ به آقا عرض کردم که پای دیگ شما یاد گرفتهام مؤدب بایستم تا زمانی که آشپز به من بگوید چه کار کنم. نمیخواهم در کار آشپزخانه فضولی کنم. باید سر جایم بایستم تا زمانی که نوبتم بشود. ممکن است هرگز هم نوبت من نشود چون این همه عاشق ایستادهاند که خدمت کنند. گفتم آقا! آفتاب که زد، من با سهپایه و دوربینم میایستم. اگر قسمتم شد و شما منت گذاشتید که من بفهمم چه چیزی را باید بگیرم، خیلی خوشحالم، اما اگر هم نشود، اعتراضی به شما ندارم، ولی شما میدانید که دلم چقدر میسوزد. آفتاب که سر میزد بلند میشدم و شروع میکردم به دویدن. از آن طرف هم تا هر ساعتی از شب که لازم بود بیدار مینشستم. من در تهران زودتر از ۱۰صبح بیدار بشوم حتماً سردرد میگیرم، ولی در آنجا شاید در کل شبانهروز بیشتر از دو، سه ساعت نمیخوابیدم و ابداً سردرد نگرفتم.
نمیشود بنشینی و پا روی پا بیندازی و بگویی آقا! کمک کن
من مدعی هستم که به قدر وسعام کوشیدهام، ولی مدعی نتیجه نیستم که چه از کار درآمده است. دوستان ما میگویند امام حسین(ع) خودش کمک میکند. آقا خودش حلاش میکند. او آنقدر مهربان است که به همه کمک میکند، ولی این شرط غیرت و مردانگی نیست که بنشینی و پا روی پا بیندازی و بگویی آقا! کمک کن. آیا پای دیگ امام حسین(ع)، آشپز پایش را میاندازد روی پایش و میگوید آقا خودش غذا را میپزد؟ نه، از نصف شب بلند میشود. برنج آبکش میکند، دیگ را بلند میکند، زمین میگذارد . بله، امام حسین(ع) است که قیمه امام حسین(ع) را قیمه امام حسین(ع) میکند، ولی ماییم که باید وظیفهمان را انجام بدهیم. نمیشود که آنجا بنشینی و پایت را روی پایت بیندازی. بله، خیلیها میآیند و در کنار دیگها عکس میگیرند. آنها به اندازه عکس گرفتنشان سهم میبرند، ولی کسی که پای دیگ خدمت میکند لذت بیشتری میبرد.
معروفترین و پراستقبالترین کار شما مستند «شما چه کسی هستید؟» است. این مستند در دل همین سفر ساخته شد؟
بله. من در ضبط این فیلم تلاش کردم پای دیگ بایستم و اینطوری نگاه میکردم. هرقدر که لازم است بدو. اگر تو نکنی، کس دیگری هست که جای تو کار کند. بهخاطر همین خروجی من در آن ۲۰ روز، ۱۲۰ دقیقه شد. یک ۹۰ دقیقهای به نام «شما چه کسی هستید؟» بهعلاوه فیلم دیگری به نام «زبان سکوت».
بازخوردهای عجیب مستند «شما چه کسی هستید؟»
از بازخوردهایش میگویید؟
نهادی که این فیلم را برایش ساخته بودیم سازمان رسانهای اوج بود. مدیر این سازمان به من گفت مردم یک چیزهایی نوشتهاند که اگر بخوانی اشکت در میآید. پیش خودم گفتم دل من سنگتر از این حرفهاست. نظرات را برای من فرستاد. فکر میکنم حدود ۲۰۰ صفحه بود. من ساعت ۱۱، ۱۲ شب شروع کردم به خواندن و تا ساعت چهار صبح خواندم. واقعاً اشک من یک جاهایی قطع نمیشد. از بس مردم دعا کرده بودند. خیلی شیرین بود و دیدم چقدر لطف امام حسین(ع) شامل حال من شد. همیشه آرزویم این بود که کاش میتوانستم روضه بخوانم. صدا که ندارم، رویم هم که نمیشود. اما دیدم که این فیلمها یک جورهایی روضهخوانی شد. روضهخوانی مدرن. سنتیاش خیلی شیرین است، ولی این هم خوب است. خوشحالم که به اندازه خودم توانستم روضه بخوانم و به حضرت سیدالشهدا (ع) عرض ادب کنم.
خدا کلیدش را به دست سیدالشهدا(ع) داده است
و حرف آخر
خدا دلش خواسته و کلید را داده به دست امام حسین(ع). به او نمیشود اعتراض کرد رئیس یک ادارهای میآید و میگوید هرکاری با من دارید، این آقا مسئول است. به او مراجعه کنید. اگر شما بگویید نه، من این آقا را قبول ندارم و میخواهم با خود رئیس حرف بزنم، در واقع به رئیس توهین کردهای و تو را میاندازد بیرون و میگوید هروقت ادب پیدا کردی برگرد. من فکر میکنم حداقل قصه حضرت سیدالشهدا(ع) این است. خدا گفته این باب من است. بابالله اینجاست و اگر کسی با من کار دارد باید از اینجا بیاید. غیر از این بخواهند سمت من بیاید چهار دست و پایش را میگیرم و میاندازمش بیرون.