سورهسینما – محمدرضا تاجداری: «مجید اسماعیلی» پیش از ساخت اولین فیلمش؛ «ماهی سیاه کوچولو»، یکی از تلهفیلمسازان مهم تلویزیون به حساب میآمد و آنها که ساختههای جوانهای سینما و تلویزیون را پیگیری میکنند، منتظر ورود یک فیلمساز بااستعداد به عرصه سینمای حرفهای بودند.
این پیشزمینه با انتشار اخباری مبنی بر ساختن فیلمی درباره حماسه امل در سال ۶۰ توسط او با حضور بازیگرانی مانند مریلا زارعی انتظارها را در مورد دیدن یک فیلم خوشساخت در مورد انقلاب بالا برد، اما در «ماهی سیاه کوچولو» به جز متنی در ابتدا و انتهای فیلم، نهتنها اثری از واقعهی آمل دیده نمیشد، بلکه مخاطبان شاهد اثری سردرگم بودند که بهرغم کارگردانی نسبتا قابل قبولش توفیقی هم در جوایز و نظر منتقدان نیافت.
همین موضوع بهانهای شد تا با «مجید اسماعیلی»، کارگردان «ماهی سیاه کوچولو» گپ و گفتی صمیمی داشته باشیم. صحبتی که او برای اولینبار از دلایل ضعف فیلم نخستش سخن میگوید:
ساخت اولین تله فیلم داستانی در سال ۸۸
فیلمسازی شما از کجا شروع شد و چه مسیری را در سینما طی کردید تا به ساخت «ماهی سیاه کوچولو» رسیدید؟
آغاز ورود من به کارهای هنری و سینمایی به سال ۱۳۷۵ برمیگردد که وارد رشته گرافیک هنرستان تجریش صدا و سیما ـ که الان اسمش کمالالملک شده است ـ شدم. دو سال گرافیک خواندم. همزمان تئاتر هم کار میکردم، ولی از همان اول، هدفم سینما بود و مسیری جز این نداشتم. برای کارگردانان بزرگی در تئاتر بازی کردم. تا اینکه دیپلم گرفتم و دوباره در همان رشته گرافیک وارد دانشگاه شدم که سه ترم خواندم و انصراف دادم، چون دیگر وارد سینما شده بودم و داشتم در زمینههای مختلف کار میکردم و دیگر وقت نداشتم به دانشگاه بروم و علاقهای هم وجود نداشت. تخصصهایی را که به دردم میخوردند گذرانده بودم. در سینما سمتهای مختلفی را مثل عکاسی، منشیگری، دستیار۳، دستیار۲، دستیار۱، برنامهریز و… تجربه کردم و همزمان با این کارها فیلم کوتاه هم میساختم. این مسائل تا سال ۱۳۸۸ ادامه داشتند که اولین تلهفیلم خود را به اسم «نزدیکتر بیا» برای شبکه یک کارگردانی کردم.
پس سینما را به شکل تجربی شروع کردید؟
بله، سینما برایم امری کاملاً تجربی و با یاد گرفتن از اساتیدی بود که با آنها کار کردم.
بیشتر با فیلم دیدن، فیلمسازی یاد گرفتهام!
از کدام کارگردان بیشتر الهام و یاد گرفتید؟
واقعیت این است که بیشتر با فیلم دیدن، فیلم ساختن یاد گرفتهام. سر صحنهها قطعاً خیلی چیز یاد گرفتم، ولی یاد گرفتنها به این شکل نبود که مثلاً دکوپاژ یاد بگیرم. این اتفاقها نمیافتاد. سر صحنهها که میرفتم اتفاق خاصی نمیافتاد، در حالی که با کارگردانهای بسیار مطرح کشورمان هم کار کرده بودم، ولی اتفاق خاصی ندیدم. میرفتم دستیارشان میشدم یا هر کار دیگری را قبول میکردم که ببینم چه اتفاقی میافتد، ولی از نظر من اتفاق خاصی نمیافتاد، اما سر صحنه از بدی صحنهها خیلی چیزها یاد گرفتم. از بدی گروهها. فکر میکنم برای همه این اتفاق میافتد که وارد گروههایی میشوند که دعوا میشود و هماهنگ نیستند. فهمیدم اگر در صحنه هماهنگ نباشیم چقدر بد است. اگر گروه یکدست نباشد چقدر بد است و در کیفیت کار چقدر تأثیر میگذارد. به هر حال در تمام فیلمها آموزههایی وجود داشت. مثلاً در فیلمی آقای «مجید مجیدی» خیلی خوب از کودک بازی میگرفت. آنجا خیلی برایم خوشایند بود که چقدر ظریف کار میکرد. همه اینها بیشتر از لحاظ رویکرد، اخلاق و هماهنگی گروه برایم آموزهای شد که بدانم در سینما همه مناسبات و تخصصها مهماند، ولی بحث تکنیکال و تخصصی را بیشتر از مطالعه و فیلم دیدن یاد میگرفتم. گاهی فیلمی را که به دلم مینشست و فضای آن را دوست داشتم، شاید بیشتر از ۴۰ بار میدیدم.
فیلمسازی گفت من ملحد هستم، ولی با فیلم تو گریه کردم
اولین تلهفیلم شما؛ «نزدیکتر بیا» در سال ۸۸ ساخته شد و سرآغازی شد برای ساخت چندین و چند تله فیلم دیگر …
بله، در سال ۱۳۸۹ فیلم «کمی دورتر» را برای شبکه دو کار کردم. فیلم «کمی دورتر» را فیلمساز عزیزی دیده بود و این جمله را به شکل اغراقشده گفت که: «من ملحد هستم، ولی با فیلم تو گریه کردم. با سکانس آخر فیلم که در حرم حضرت معصومه(س) آن اتفاق میافتد تو کاری کردی که من گریه کردم.» گفتم: «دست من نبود و صاحب اثر، این کار را کرده است.» کاری که کاملاً دلی است، تأثیر میگذارد. من آدمهایی را دیدهام که تحت تأثیر این فیلم قرار گرفتهاند که اصلاً نمیشود با آنها حرف مذهبی زد، ولی کاملاً ارتباط گرفته بودند. چرا؟ چون فیلم دکمه را درست زده است.
فیلمنامههایی را که دوست داشتم ساخته نشدند
بعد از «کمی دورتر» چه فیلمهایی را ساختید؟
فیلم «خشت بهشت» را در سال ۱۳۹۰ برای شبکه دو و بعد از آن هم فیلمهای «خدا جیرجیرکها را دوست دارد» و «رقص روی یخ» را کارگردانی کردم. نویسنده و تهیهکننده «خدا جیرجیرکها را دوست دارد» خودم بودم. در آن مقطع پا به عرصه تهیهکنندگی تلهفیلمهای تلویزیون هم گذاشتم. غیر از دو فیلم «خدا جیرجیرکها را دوست دارد» و «رقص روی یخ» که تهیهکنندهشان هم بودم، حدوداً پنج فیلم دیگر را هم تهیه کردم. بعد دنبال ساخت اولین فیلم سینماییام بودم و فیلمنامههای مختلفی را دوست داشتم بسازم، ولی نمیشد… . در واقع نتوانستم فیلمنامههایی را که دوست دارم را به عنوان اولین اثر سینماییم بسازم.
چرا؟ چرا نمیشد آن فیلمها را ساخت؟
به دلایل مختلف. برای یک فیلم سرمایه نداشتیم و نمیتوانستیم بسازیم. برای یک فیلم وارد مرحله پیشتولید شدیم و یکمرتبه به دلم بد افتاد که نکند این فیلم خوب نباشد و آن را نساختم و کاملاً آن متن را کنار گذاشتم. فیلمنامه اصلی هم که دوست داشتم بسازم پروانه ساخت نگرفت.
باید به سطح بالایی برسید، بعد فیلم سیاهنمایی بسازید!
به خاطر موضوعش؟
دلایل آن را نمیدانم. چون چیزی را که میگویند سیاهنمایی است در فیلمهای دیگر دیدهام. فکر میکنم سیاست مدیران سینمایی پیرامون فیلمهای سیاهنمایی، بیشتر به فیلمساز میخورد و اینکه در این مرحله نمیتوانی سیاهنمایی بسازی! باید کمی رشد کنی و بعد بسازی! احساس کردم ممیزیها به فیلمنامه نمیخورد، بلکه به فیلمساز میخورد. وقتی فیلمسازی در سطح بالا هستی میتوانی سیاهنمایی بسازی، ولی وقتی نیستی نمیتوانی.
فیلمنامههای بعضی فیلمسازان را نمیتوانند رد کنند!
یعنی با خود سیاهنمایی مشکل ندارند، مشکل با سازنده است.
نمیدانم. به هر حال یکسری از فیلمسازهای بزرگ ما قدرتهایی دارند که نمیتوانند فیلمنامهشان را رد کنند و کمتر اذیتشان میکنند و آنها میتوانند فیلمهایشان را بسازند، ولی کسی که تازه شروع کرده است را میتوانند اذیت کنند و این کار را هم میکنند و دست او هم به جایی بند نیست. گاهی در جشنواره فجر شاهد فیلمهایی هستیم که آدم میبیند آن فیلم حتماً پروانه ساخت گرفته که به جشنواره آمده و اگر این گرفته، پس چرا فلان کارگردان فیلم اولی مجوز نگرفته است؟ آدم کمی سر در نمیآورد داستان از چه قرار است. اگر چیزی بد است، خب بد است دیگر. مانند قضیه حلال و حرام. مثل این است که بگوییم امسال دروغ حرام، سال دیگر مکروه و سال بعد واجب است و اگر نگویی اشتباه کردی! مثل خیلی چیزهای دیگر که در مملکت ما اتفاق افتاده است که اولش بهشدت جلوی آن را میگیرند و بگیر و ببند، ولی بعد آزاد میشود و آدم نمیداند چه شد.
و بالاخره «ماهی سیاه کوچولو» …
همانطور که اشاره کردید در سال ۱۳۸۸ اولین فیلم تلویزیونیتان را ساختید. بعد چند تلهفیلم خوب برای تلویزیون ساختید و تهیهکنندگی هم کردید. سپس میخواستید به سراغ آثار سینمایی بروید که به هر دلیلی نشد. این اتفاق چگونه برای «ماهی سیاه کوچولو» افتاد. جایی خواندم آقای شفیعی این طرح را به شما پیشنهاد داد. این ارتباط با آقای شفیعی چگونه شکل گرفت و چه شد قبول کردید؟
متن «ماهی سیاه کوچولو» نوشته علی طالبآبادی است. دو فیلم اولم یعنی «نزدیکتر بیا» و «کمی دورتر» هم نوشته آقای طالبآبادی است و به هر حال با هم همکاری داشتیم و دوست بودیم. با آقای شفیعی هم ارتباط داشتیم و ایشان فیلمهایم را دیده بودند و قبل از آن قرار بود با هم تلهفیلمی را تجربه کنیم که به هر حال شرایط مهیا نشد. در اینجا وقتی آقای شفیعی و آقای طالبآبادی صحبت کرده بودند، من به ذهنشان رسیده بودم و زنگ زدند. رفتم و طرح را خواندم و مناسبات بعدی شکل گرفت. شاید انتخابهای دیگری هم داشتهاند که نشده است. اینگونه شد که طرح اولیه را که شاید دو سه سطر بود خواندم و نظراتم را دادم.
غیر از تیزر یک فیلم، تا کنون کار آپارتمانی نساختهام
برایتان سخت نبود؟ چون میتوانستید برای فیلم اول یک فیلم آپارتمانی بسازید.
آنها هم میدانستند به سراغ چه کسی بیایند، چون من هم در شمال و جنگل، و هم دو فیلم در کویر و در کوره آجرپزی و کارخانه یخسازی ساخته بودم و هیچیک از فیلمهایم در مدل معمول نبود. غیر از تیزر یک فیلم، تا کنون کار آپارتمانی نساختهام، چون طبیعت را دوست دارم. شاید فیلم بعدیام در آپارتمان باشد، نمیدانم، ولی کار در جنگل یا کویر واقعاً شرایط خاصی دارد. برایم این چیزها سخت نیست. یعنی اگر ایده فیلم داستانی و خود گروه خوب باشند، طبیعت بهقدری مهربان است که هر لحظه اتفاقات خوبی را در اختیار آدم قرار میدهد و آدم لذت میبرد. به هر حال شرایط خاص خودش را دارد.
ظاهراً قبل از «ماهی سیاه کوچولو» فیلم دیگری در حوزه کودک و نوجوان ساخته بودید که اکران نشد. ماجرای آن چه بود؟
موقعی که «ماهی سیاه کوچولو» به من پیشنهاد شد، در مرحله پیشتولید فیلم «گمیچی» بودم و به آقای شفیعی و طالبآبادی گفتم به شرطی میآیم که آن فیلم را بسازم و بعد بیایم که قبول کردند و منتظرم ایستادند. آن فیلم را در دریاچه ارومیه که خشک شده بود و بهنوعی میشود گفت کویر ارومیه ساختم. آن فیلم را ساختم، ولی بعد از فیلمبرداری همه چیز آن متوقف شد و به سراغ «ماهی سیاه کوچولو» رفتم و این فیلم که تمام شد، به سراغ تدوین «گمیچی» رفتم و مراحل فنی فیلم انجام شد و اولین دوره آن را به جشنواره نوجوان همدان رساندم که در آنجا در بخش بینالملل فیلم برگزیده شد. الان هم نیت دارم این فیلم را به بخش هنر و تجربه جشنواره فجر امسال بدهم، البته اگر بشود.
علاقهای به ساختن فیلم سیاسی ندارم
میدانستید اولین فیلمی که قرار است در سینما از شما پخش شود فیلم «ماهی سیاه کوچولو»ست. آیا در ذهنتان فکر خاصی بود که فیلم اولی که میخواهم بسازم باید مدل خاصی باشد یا به عنوان یک پیشنهاد آمده بود و تصمیم گرفتید بسازید.
فیلمساز به هر حال دوست دارد فیلم خودش را بسازد. هر کسی نظری دارد، ولی نحوه کارم طوری بود که دو سه تلهفیلم که از من در تلویزیون پخش شد، بقیه کارهایم را بدون تیتراژ میفهمیدند کار من است. بعداً شنیدم گفتند معلوم است فضا، فضای فلانی است و وقتی میدیدند مطمئن میشدند که کار من است. داشتم در ادامه آن ماجرا میرفتم که فیلم سینماییام را بسازم ولی این اتفاق نمیافتاد و در این فاصله «گمیچی» یعنی همان فیلم کودک و نوجوان را ساختم. آن را هم اگر کسی فیلمهایم را دیده باشد، بدون تیتراژ هم متوجه میشود کار من است. «ماهی سیاه کوچولو» هم که به من پیشنهاد شد، از فضای انسانیاش خیلی خوشم آمد و آن را دوست داشتم. در آن هیاهوی جنگل و جنگ و فضاهای سنگین، یک عشق شکل میگیرد و یک مثلث عشقی پدید میآید و یک نفر با دوربین اسلحهاش عاشق کسی میشود. این فضایی بود که به آن علاقه داشتم و خوشم آمد. از همان روز اول گفتم که هیچوقت نه علاقهای به ساختن فیلم سیاسی داشتهام و نه دارم و برایم جذابیتی هم ندارد. آدمهایی هستند که میتوانند در این عرصه بیایند و فیلمهای درجه یکی هم بسازند. کارم چیز دیگری است. تهیهکننده و نویسنده هم گفتند ما به این فضا وارد نمیشویم.
یعنی در طرح اولیهای که به شما ارائه شد، فضای سیاسی وجود نداشت و اشارهای به واقعهی آمل نمیشد؟
در طرح اولیه، ما وارد شهر آمل میشدیم و درگیری و مسائل آن مقطع مطرح میشدند. گفتم میتوانم بسازم و کاری ندارد، ولی اصلاً نشان دادن جنگ و درگیری را در این فضا را دوست ندارم. شاید نشان دادن جنگ و درگیری در طرح و فضای دیگری به دلم بنشیند، ولی در اینجا وقتی آدم به سمت فضای سیاسی میرود، یک مقدار عرصه برایش تنگ میشود، عدهای با آن موافقت و عدهای مخالفت میکنند. کلاً دوست دارم فیلمهایی بسازم که با فطرت انسانها کار داشته باشد و نه به جناح و تفکر خاصی. دوست دارم بگویم این یک انسان است و کاری به حرفهای دیگر ندارم. در این فیلمنامه هم عشق مطرح بود که به هر حال با فطرت انسان کار دارد و انسان در هر جای دنیا که باشد، این را میفهمد، به همین دلیل سعی کردیم از فضای سیاسی کار کم کنیم، که به این مرحله رسید.
هزاران داستان واقعی در ۲۴ ساعت ماجرای آمل وجود داشت!
یعنی فضای مورد نظر نویسنده و تهیهکننده یک فضای سیاسی بود و شما مخالفت کردید؟
نه، هر سه به توافق رسیده بودیم که با بستر آن ماجرا، یک داستان فرعی را روایت کنیم. این داستان که واقعی نیست، بلکه پرداخت ذهن نویسنده و خود ماست. ما از آن بستر فقط استفاده کردیم، چون اگر میخواستیم ماجرای آمل را نشان بدهیم که هزاران داستان واقعی در آن ۲۴ ساعت درگیری وجود دارد. ما به این طرف آمدیم که یک کار خاص و ویژه انجام بدهیم و واقعاً تمام تلاشمان این بود و در این شرایطی که همه داخل یک آپارتمان میروند و یک فیلم سینمایی میسازند و بیرون میآیند، ساختن یک فیلم در جنگل ریسک بزرگی بود. ما وارد فضای طبیعت شدیم و تماشاچی مدتهاست از فضای طبیعت دور شده است و بازیگرها را وارد فضای جدیدی کردیم. ما آمدیم که در همه جنبههای ساختار، کارگردانی، فیلمبرداری و… فضای خلاقانهای را جلو ببریم، ولی به هر حال در سینمای ما یک معضل وجود دارد و آن هم رساندن فیلم به جشنواره است که باعث میشود همه کارها با عجله انجام شوند. حالا این بخش قضیه درباره کار ما زیاد مهم نیست، چون از نظر تهیه و تولید بهقدری خوب حمایت میشدیم که این فشارها را نفهمیدیم، ولی وقتی فیلمنامه در این دایره قرار میگیرد که عجله کنید و برسانید، موضوع فرق میکند، مخصوصاً که از منِ کارگردان دور میشود و یک نفر دیگر دارد مینویسد و من باید آن را بسازم.
فیلمنامهای که درنیامده کار را دچار معضل میکند
بیشتر انتقاداتی هم که به فیلم شما شده، به فیلمنامه برمیگردد نه کارگردانی.
بله. میگویند کارگردانی فیلم، فیلمبرداری، بازیها و… خوب است، ولی وقتی فیلمنامهای به قولی در نیامده، یعنی یک بار نوشته نشده، بعد از آن فاصله گرفته نشده، دو باره مرور و اشتباهات برطرف نشده و کلاً پخته نشده باشد، آدم را دچار معضل میکند. معتقدم اگر برای این فیلمنامه زمان کافی صرف میشد، کار بسیار خوبی از آب در میآمد. به نظر من اگر زمان کافی صرف فیلمنامه میشد، با توجه به تولید و اجرایی که سر صحنه شد، اگر فیلمنامه به پختگی کامل میرسید، خیلی فیلم خوبی میشد.
قطعاً دیگر اینگونه فیلم نخواهم ساخت
پس شما از برآیند فیلمنامه با توجه به زمانی که وجود داشت راضی نیستید.
قبلاً هم راضی نبودم، بعداً هم راضی نخواهم بود و قطعاً دیگر اینگونه فیلم نخواهم ساخت. فیلمنامه باید آماده و پخته شده باشد و بعد وارد مرحله ساخت شود، چون در هر حال فیلمنامه است که دارد روایت تصویری میشود.
یکسری شخصیتها هم در فیلم شما وجود داشتند که یک مقدار سردرگمی مخاطب را بیشتر میکرد. مثلاً دختری که در آخر فیلم میآمد و نقاشی میکشید. این یک پرداخت نمادین یا تفسیری بود؟ ماجرا چه بود؟
جواب شما را در پاسخ به سئوال قبلیتان دادم.
وقتی وارد ساخت فیلم شدم۳۳ صفحه فیلمنامه داشتم!
اگر هدف خاصی از این شخصیت نبود، چرا آن را از فیلم برنداشتید؟ واقعا تکلیف این شخصیت در فیلم مشخص نیست.
وقتی وارد ساخت فیلم شدم، فکر میکنم دقیقاً ۳۳ صفحه فیلمنامه داشتم و با ۳۳ صفحه فیلمنامه وارد ساخت فیلم شدم. حالا دارم فیلم را میسازم و جلو میروم و یکمرتبه فیلمنامه به دستم میرسد. حالا تصورش را بکنید که فیلم در دو جنگل مختلف با فاصله زمانی سه ساعت تصویربرداری میشود، رج زدن و وصل کردن این جنگلها به هم، زرد شدن برگها و برگریزان و به هم ریختن شرایط و فیلمی با آن لوکیشن و فضای سخت، حالا فیلمنامه رسیده است و من باید همان لحظه اجرا کنم…
بعد از تقریبا دو ماه، فیلمنامه هیچ پیشرفتی نداشت
چرا از ابتدا قبول کردید؟ شما که شرایط را میدانستید.
نه، شرایط اینگونه نبود. وقتی درمورد طرح صحبت کردیم، فکر میکنم مرداد ماه بود. قرار شد بعد از تصویربرداری «گمیجی» و در تاریخ اول مهر ماه بازگردم. آقای طالبآبادی گفت پس من تا آن موقع فیلمنامه را آماده میکنم. بهجای اول مهر ۱۹ مهر آمدم. برگشتم و دیدم فیلمنامه در همان موقعیت قبلی است! در حالی که بهواسطه اوکی دادن من با خانم زارعی قرارداد بسته بودند پروانه ساخت گرفته شده و تعدادی از کارهای پیشتولید انجام شده بود. حالا من رسیدهام. چرا فیلمنامه آماده نیست؟ این در واقع یک نوع رکب زدن است.
فیلمنامهنویس خودش میداند چه کرده است!
آقای شفیعی هم در نشستی گله کرده بودند که آقای «طالب آبادی» در نشستهای این فیلم شرکت نمیکنند.
همین دیگر. نیامدند، چون خودشان میدانند چه کار کردهاند. وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد، خودشان هم در جلسات حاضر نمیشود. این اولین بار است که دارم اینها را میگویم، چون واقعاً دیگر به من برخورد. به فلان نشست و اکران جلسه و منتقدین میروم و میبینم تنها هستم. قرار است بیایند، به آنجا میروم و میبینم تنها هستم. چهار روز دیگر جای دیگری میرویم، قبلاً هماهنگ کردیم، میرسم و میبینم تنها هستم. دلیلش چیست. نویسنده باید بیاید و از اول بگوید چه شده است؟
اصلاً نمیخواستم راجع به حادثه آمل فیلم بسازم و نساختم
به قول شما اگر از ابتدا قرار بود فیلم شما، در حاشیه، به ماجرای سال ۱۳۶۱ آمل بپردازد، موردی نبود، ولی قبل از ساخته شدن فیلم، تمام اخباری که در باره «ماهی سیاه کوچولو» میآمد این بود که قرار است فیلمی در باره حادثه آمل ساخته شود. خود آقای شفیعی هم مصاحبه میکردند و میگفتند تا حالا راجع به این موضوع فیلمی ساخته نشده است و در سینمای ما جایگاهی نداشته است و همه منتظر این اتفاق بودند، اما درنهایت میدیدند عملا غیر از نوشتههای ابتدایی و انتهایی هیچ چیزی از حادثه آمل وجود ندارد، یعنی شما اگر این دو نوشته را برمیداشتید، فیلم هیچ ربطی به حادثه آمل نداشت. چرا باید قبل از جشنواره چنین اتفاقاتی بیفتد که چنین انتظاراتی رقم بخورند؟
قبل از جشنواره چرا گفتند؟ چون فیلمنامه آماده نبود. من همهی این گرفتاریها را مربوط به فیلمنامه میدانم. وقتی فیلمنامه آماده نیست میگویند راجع به حادثه آمل است. کجای قضیه راجع به حادثه آمل است؟ قبل از جشنواره فجر، یک اکران خصوصی برای بعضی از بزرگان گذاشتیم، وقتی فیلم را دیدند گفتند چه جالب! اصلاً ربطی به حادثه آمل ندارد. اینکه یک فیلم عاشقانه است. متنی را به اول و آخر فیلم اضافه کردند. متنی که زیردست فیلمساز نیست و تهیهکننده آن را اضافه کرده است. در طی ساخت تمام تلاشم را کردم که کار یک کار انسانی و بدون زمان باشد. به هر حال آن متن زده شد. حرف شما را قبول دارم که اصلاً فیلمی در باره حادثه آمل نساختهام. اصلاً نمیخواستم راجع به حادثه آمل فیلم بسازم و نساختم.
فیلمنامه شب به دستم میرسید و صبح باید سر صحنه میرفتیم
و اگر دست شما بود متنهای ابتدا و انتها را هم اضافه نمیکردید.
قطعاً، ولی به هر حال تهیهکنندهی فیلم، صاحب کار است و تصمیم میگیرد این کار را بکند و کرد و کاملاً هم تصمیم ایشان محترم است، ولی چون تا به حال خالصانه کار کرده و فیلم ساختهام، از حرف زدن ابایی ندارم که اصلاً علاقهای به ساختن فیلمهای تاریخی و سیاسی نداشتهام و ندارم. شاید در آینده این علاقه به وجود بیاید. الان دغدغهام نیست و زمان ساخته شدن فیلم «ماهی سیاه کوچولو» هم نبود. قرار بود ما داستان دو تک تیرانداز را روایت کنیم. طرح اولیه هم این نبود و بحث تکتیرانداز را من مطرح کردم و گفتم چقدر داستان دو تکتیرانداز که در جنگل به دنبال ماجرایی هستند و حالا یکی از آنها عاشق میشود، جالب خواهد بود. این کجا و قصه فعلی کجا؟ همین بستری را که مطرح کردم جلو بروید و ببینید چه فیلمنامه خوبی از آن بیرون میآید. به آقای طالبآبادی حق میدهم، چون زمان کافی برای نوشتن فیلمنامه نداشت. البته شاید بعضی از فیلمنامهها را بشود در ده روز هم نوشت، ولی به نظر من این فیلمنامه زمان بیشتری میخواست و هنوز نمیدانم وقتی به من گفتند موقعی که از شهرستان برگردی فیلمنامه آماده است، چرا آماده نکردند؟ بازیگر سر صحنه میپرسد آقای اسماعیلی! این در اینجا یعنی چه؟ اگر آینده فیلمنامه را داشته باشم میگویم اینجا این یعنی این، چون بعدش این میشود و به این نقطه میرسد. حالا تصورش را بکنید که میگویم چون… چون چه؟ البته اینطور نبود که ندانیم بعد از آن چه اتفاقی میافتد. کلیت ماجرا را میدانستیم، ولی ریز جزئیات را نمیدانستیم. فیلمنامه شب به دستم میرسید و صبح باید سر صحنه میرفتیم و هنرپیشه جلوی دوربین میرفت. بازیگر فیلمنامه را میخواند و بعد از آن باید تحلیل کنیم. هم خود من بدانم و بازیگر بداند. در وهلهی اول اگر خودم ندانم و ارتباط قبلی برقرار نکنم، نه میتوانم به بازیگر بگویم چه کار کند، نه جای درست فیلمبرداری را مشخص کنم، نه به گریم و صحنه تسلطی داشته باشم.
با همه اینها هنوز هم انتقاد خاصی به کارگردانی وارد نیست.
اگر واقعا این اثر،ً فیلم اولم بود، این اتفاق نمیافتاد. قبل از این شش فیلم ساخته بودم و ساعتها دستیاری کارگردان، ساخت فیلم کوتاه و… مرا کمک کرد تا بتوانم این فیلم را بسازم، بهعلاوه یک گروه خوب، مرا بسیار کمک کردند. فیلمبرداری که همه فیلمهایم را فیلمبرداری کرده، صدابرداری که دوست نزدیکم بود و بازیگرهای درجه یک، هم از لحاظ بازی و هم از لحاظ اخلاقی. همه اینها دست به دست هم دادند که بتوانم اجرای خوبی داشته باشم.
خانم زارعی بعد از بازی شاهکاری که در فیلم «شیار ۱۴۳» کردند، قرار بود اولین فیلمی که بازی میکنند فیلم شما باشد. برای شما کار کردن با بازیگری که درست سال قبل یک تجربه فوقالعاده داشت ترسناک نبود؟ فضای بازیگرها چطور بود؟
جالب اینجاست که هنوز «شیار ۱۴۳» را ندیدهام.
حتی یک بار نشد که من زودتر از خانم زارعی سر تمرین برسم
جدی؟ ولی در بارهاش که شنیدهاید.
این کلمه «ندیدهام» ابداً خوب نیست و باید حتماً ببینم. بعضی وقتها آدم میگوید ندیدهام که بگوید «من آنم که رستم بود پهلوان»، ولی این بد است. کمی در فیلم دیدن داخلی ضعیف هستم. من این سینما بزرگ شدهام و اگر حساب کنید از سال ۱۳۷۵ تا حالا نزدیک به نوزده سال است که در این سینما کار میکنم. از تواناییهای خانم زارعی بهشدت باخبر بودم. فیلم شیار را ندیدهام، ولی از فیلم «چ» به قبل اکثر فیلمهای ایشان را دیدهام. بماند که در آن زمان که داشتیم فیلم «ماهی سیاه کوچولو» را میساختیم، هنوز فیلم «شیار ۱۴۳» اکران نشده بود. یادم هست داشتیم با خانم زارعی با ماشین میرفتیم و بیلبورد «شیار ۱۴۳» را دیدیم. گمانم فیلم در آبان ماه اکران شد. در جشنواره هم که موقعیت دست نداده بود ببینم. خانم زارعی، بهگونهای سر تمرین میآمد که انگار کار اولش است! حتی یک بار نشد که من زودتر از خانم زارعی سر تمرین برسم. همیشه زودتر از من میآمد. درست مثل کسی است که عشق و علاقه به بازیگری دارد و بار اول است میخواهد جلوی دوربین برود. خانم زارعی تا پلان آخر فیلمبرداری چنین حسی داشت و ببینید این برخورد چقدر به عوامل قوت قلب میدهد. دوستانی که با من کار کردهاند میدانند تا پلانی اوکی نشود، بارها و بارها آن را میگیرم و کاری ندارم بقیه چه میگویند. با این وسواس تصورش را بکنید تازه وقتی من اوکی میدادم، خانم زارعی میآمد و بارها میپرسید: «خوب بود؟ مطمئنی؟ نمیخواهی دو باره بگیریم؟» حالا مثلاً پلانی بود که ایشان باید میدوید و زمین میخورد. آنقدر میپرسید که میگفتم: «به خدا خوب بود.» این ویژگیهای خانم زارعی بینظیر است. مصطفی زمانی هم که جای خودش. همهشان درجه یک بودند. دلیل انتخاب خانم زارعی توانمندی ایشان بود. وقتی کار کردیم، دیدیم چه ویژگیهای خوب و بارز دیگری هم دارند. ایشان وقتی وارد صحنه میشود، به همه گروه انرژی میدهد.
اشاره کردید یکی از مواردی که در تجربههایتان به آن رسیدید این است که گروه پشت صحنه باید همدل باشند. این همدلی وجود داشت؟
صد در صد.
موقعی که فیلم در جشنواره پخش شد، نمیدانم در نشست مطبوعاتی بعد از جشنواره بود یا بعد از آن که خانم زارعی ظاهراً فیلم را برای اولین بار در آنجا دیده بودند، به صورت کنایهآمیزی گفتند ما در پشت صحنه خیلی زحمت کشیدیم، ولی آن زحمت در فیلم نمود نداشت. شاید خود بازیگرها هم از نتیجه کار راضی نبودند. شما بعد از اکران با بازیگرها ارتباط گرفتهاید، چون خانم زارعی و آقای زمانی به عنوان دو بازیگر اصلی، در هیچ نشستی حضور نیافتند.
قطعاً با آنها صحبت کردم و دقیقاً میدانم منظورشان چه بود، ولی شاید نخواهند حرفهایشان منتقل شود و باید از خودشان بپرسید. اگر خودشان بگویند مسئول صحبت خودشان خواهند بود. اجازه ندارم بگویم.
فرصت کردید در جشنواره قبلی یکسری فیلمها را بهخصوص در بخش نگاه نو ببینید؟
بله، چند فیلم دیدم، از جمله «بدون مرز» امیرحسین عسکری و «احتمال باران اسیدی» را دیدم.
مدیران باید پنج دقیقه فیلم کوتاه بسازند تا بفهمند چقدر انرژی میبرد
شرایط برای کارگردانهای فیلم اولی چگونه است؟
یک مقدار باید شرایط فیلم اولیها را راحتتر بگیرند. فیلم اول را که گذراندم، ولی واقعاً فیلم اولیها را در شرایطی گرفتار میکنند که کلافهکننده است. بگذارید فیلمساز فیلمش را بسازد. فیلم اول خود من حاصل نوزده سال تلاش در سینما، تئاتر و تلویزیون است. مدیران باید پنج دقیقه فیلم کوتاه بسازند تا بفهمند چقدر انرژی میبرد. فیلم اولیها سالها فیلم کوتاه ساخته، جشنواره رفته و حالا به فیلم اول رسیدهاند، با تمام عشقشان فیلم اول میسازند. با تمام انرژی و امیدشان میآیند. این انرژی، انگیزه و امید را از فیلم اولیها نگیرند. پارسال دو سه تا فیلم اولی دیدم که با سرمایه بسیار کمی ساخته شده بودند. خود کارگردانها هم روی سن گفتند چقدر سرمایه گذاشتهاند، اما بسیار فیلمهای خوبی بودند. کارگردانهایی که با استفاده از روابط خودشان سرمایههای اندکی را تهیه کرده بودند کسانی بودند که فیلم خودشان را ساخته بودند.
جشنواره فجر پارسال هم یک اتفاق معمولی بود
کلاً نظرتان راجع به سینما و جشنواره فجر قبلی چه بود؟ فیلمهایی که پخش شدند به دلتان مینشستند؟
دو سه تا فیلم خوب دیدم که نسبت به جشنواره دو یا سه سال پیش که خیلی جشنواره ضعیفی بود، نسبتاً بهتر بود. جشنواره پارسال هم یک اتفاق معمولی بود که در آن هم چند فیلم خوب بودند و فیلمهای ضعیفی هم حضور داشتند. نظر خاصی روی جشنواره ندارم. هر سال دعا میکردیم جشنواره بعدی جشنواره خوبی باشد. امسال هم همین دعا را میکنیم. انشاءالله امسال اتفاق خوبی در جشنواره رخ بدهد.
از ابتدا روی فروش فیلم حساب نکرده بودیم
از نحوه اکران و فروش فیلمتان راضی بودید؟
از ابتدا روی فروش فیلم حساب نکرده بودیم، چون میدانستیم داریم چه فیلمی میسازیم. فیلمساز موقعی که دارد فیلم میسازد ذائقه مخاطب را میشناسد. شاید برای فیلمی میلیاردها هزینه هم بشود، ولی در اکران شکست بخورد. به دلیل ذائقهی ببیننده در آن مقطع زمانی است. تماشاچی به دنبال یک حرف انسانی یا حرفی است که دغدغه روز و جامعهاش باشد. اینکه دقیقاً آن شخصیت را از نزدیک لمس کرده و در خانواده و دوستانش دیده باشد. «ماهی سیاه کوچولو» از این فضا دور میشود و تماشاچی به خودش میگوید: «سال ۶۰؟ اسلحه؟» و دور میشود و در نتیجه چنین ارتباطی را برقرار نمیکند.
درفاز تبلیغاتی فیلم، به مشکلات متعددی برخوردیم
مخاطب صد در صدی برای شما مهم هست یا نه؟
قطعاً مهم است، اما در باره این فیلم میدانستیم داریم در چه فضایی فیلم میسازیم. میدانستیم این فیلم از جنس فیلمهای پر فروش نیست و داریم فیلم خاصی را میسازیم. از طرف دیگر اکران ما دقیقاً به بعد از محرم و مراسم عزاداری خورد و از لحاظ بار تبلیغاتی خیلی به ضررمان تمام شد. غیر از این مراسم به ۱۳ آبان هم برخوردیم و بسیاری از بیلبوردهای سطح شهر رزرو بودند. بعد به شهادت امام سجاد(ع) هم تقارن داشت. آقای شفیعی تعدادی تیزر تلویزیونی گرفته بود، ولی ما به همین دلایل به مشکل برخوردیم. در فاز تبلیغاتی اینها هم به ضرر ما تمام شدند.
فیلم بعدی را دارید میسازید؟
فیلم بعدیام همان فیلم کودک و نوجوان است.
بهجز آن چطور؟
یک فیلمنامه آماده دارم، صحبتهایش را هم کردهایم، ولی در مرحله بحث سرمایه متوقف شد تا آن بخش اوکی شود.
یعنی دوباره به سراغ یک فیلم سینمایی رفتهاید؟
کارم سینماست.
یعنی دیگر تله نمیسازید؟
چرا، نمیگویم نمیسازم. اتفاقاً یک تلهفیلم را که خیلی دوست دارم به تلویزیون دادهام و اگر اوکی شود آن را میسازم. اینطور نیستم که بگویم فقط در سینمایی میسازم. کار خوب را چه در فضای تله باشد چه در فضای سینمایی علاقه دارم که انجام بدهم. اینطور نیست که بگویم چون وارد کار سینمایی شدهام، دیگر تله نمیسازم. اینطور نیست.
اگر زمان بیشتری داشتیم، فیلم به مراتب بهتری تولید میکردیم
و صحبت پایانی …
من حقیقتاً آمدم که یک فیلم خاص بسازم. نیامدم که فقط با این فیلم وارد شوم و بگویم من آمدم، بسمالله! من آمدم که در فیلم اولم یک فیلم انسانی در شرایط سخت و با مختصات یک فیلم جهانی بسازم، ولی به معضل زمان خوردیم. مطمئنم اگر آقای طالبآبادی شش ماه وقت داشت، فیلمنامه را مینوشت، میخواندیم، صحبت میکردیم، بازنویسی میشد، با این سرمایهای که همه جوره اعم از مالی و انسانی برای فیلم هزینه شد و با این گروه خوب قطعاً اتفاق بهتری میافتاد. آقای طالبآبادی خیلی تلاش کرد. از لحاظ ریتم کار، واقعاً هر صحنه به یک حادثه ختم میشود. صحنهای دورریز نیست. هر حادثهای واقعاً به صورت کلاسیک حادثه بعدی را تعریف میکند. یک مقدار از فضای مدرن فاصله گرفتیم که یک فیلم کلاسیک بسازیم و آقای طالبآبادی واقعاً در این زمینهها خیلی تلاش کردند. خود ایشان اگر یک ماه بیشتر زمان داشتند، کار بینقصتری میشد. یکی از نقدهایی که شدیم این بود که جاهایی را که در فیلمنامه گفتیم و اجرا کردهایم تماشاچی نگرفته است. ما این را در فیلمنامه و اجرا نمیدانستیم که دیالوگها سنگین هستند و وقتی ادا میشوند تا تماشاچی بیاید آن را هضم کند، دیالوگ بعدی گفته میشود. او هنوز دارد به معنی دیالوگ قبلی فکر میکند و دیالوگ بعدی را از دست میدهد. اینها همه در فیلمنامه هستند، ولی قطعاً اگر دو باره مرور میکردیم، یک مقدار دیالوگها را لطیفتر میکردیم که تماشاچی بهتر هضم کند.اینها کلیت بود، ولی منحیثالمجموع تمام تلاشمان را برای ساخت این فیلم کردیم و عنوان من هم کارگردان خورده است و تا به حال نقدی در باره کارگردانی اثر نشنیدهام، در حالی که دوستانی که مرا میشناسند میدانند چقدر آغوشم برای نقد باز است که مثلاً ایردهایی را که در دکوپاژ، بازیگیری، صحنه و… دیدهاند بگویند و من از نقد استقبال میکنم.
ممنون از وقتی که گذاشتید.