کارگردان فیلم سینمایی «حوض نقاشی» تاکید کرد با وجود تلخیها باید به مخاطب سینمای ایران امید داد.
سوره سینما- فیلم سینمایی «حوض نقاشی» محصول حوزه هنری یک ملودرام انسانی است درباره زوجی کم توان ذهنی. فیلمی تاثیرگذار درباره عشق، احساس وظیفه و دشواریهایی که زندگی در جامعه امروز در پی دارد. میری پس از فیلم «سعادت آباد» در رویکردی تازه به موضوع خانواده فیلمی ساخته گرم که عواطف بیننده اش را درگیر می کند و بیش از آنکه قصه یک خانواده باشد، تصویری از دنیای امروز ما است. گفتگوی مفصل سایت سوره سینما با مازیار میری درباره روند شکل گیری این فیلم، نمایش آن در جشنواره فیلم فجر و ویژگیهای فرمی و محتواییاش را بخوانید.
گفتگو را با یک سوال کلیشه ای شروع کنیم، ماجرای ساخت «حوض نقاشی» از کجا شروع شد؟
مازیار میری: از دفتر منوچهر محمدی با من تماس گرفتند، که ملاقاتی با او داشته باشم. ما پیشتر هم دوستی داشتیم و محمدی از کسانی بود که فیلمهایم را پیش از نمایش به او نشان می دادم و نظرش را می پرسیدم. با محمدی صحبت کردیم و من ایده ها و طرحهایی که داشتم مطرح کردم، او هم طرحهایی داشت. از دل این طرح ها به یک طرح اولیه رسیدیم. طرح هایمان کاملا فرق داشت، اما شباهت هایی هم وجود داشت که تقویت شد و طرح اولیه را ساخت.
خط مشترک آن طرح ها چه بود؟
هر دو میخواستیم یک عاشقانه بسازیم، موضوع های انسانی و توجه به کرامت انسانی خط مشترک همه طرح ها و ایده هایمان بود.
نگارش فیلمنامه چطور پیش رفت؟ چقدر طول کشید؟
بعد از صحبت ها به طرح اولیه رسیدیم، بعد به نویسنده فکر کردیم که طرح نهایی و فیلمنامه را بنویسد.حامد محمدی معرفی شد. با هم چند جلسه صحبت کردیم. حامد شروع کرد به نوشتن. در تمام مرحله نگارش متن، من و آقای محمدی هم در جریان روند شکلگیری فیلمنامه بودیم.
از محمدی نپرسیدید چرا برای فیلم تازه اش به شما فکر کرده؟ شاید همان مراوده قبلی باعث شده این تصمیم را بگیرد.
آن مراوده همیشگی قطعا در انتخاب او موثر بوده و شاید دلیل دیگر این موضوع «سعادت آباد» بوده و محمدی احساس کرده با توجه به آن فیلم من می توانم یک فیلم با موضوع اجتماعی را آن طور که با سلیقه و معیار او همخوان است کارگردانی کنم.
«سعادت آباد» اگر چه فیلمی عاشقانه نیست اما خط عاشقانه هم دارد. با توجه به فیلم ها و مجموعه هایی که ساخته اید به نظر نمی رسد بخواهید در یک نوع موضوع و روایت محدود شوید و این تنوع ویژگی شاخص کارنامه شما است. می شد فکر کرد بعد از «سعادت آباد» فیلمی اجتماعی بسازید نه یک ملودرام لطیف عاشقانه. پرداختن به زندگی دو شخصیت کم توان ذهنی، از کجا وارد قصه شد؟
زمانی که درباره روایت یک قصه عاشقانه گپ می زدیم، به این فکر کردیم که اگر دشوارترین نوع رابطه عاشقانه را بخواهیم طرح کنیم به چه رابطه ای می رسیم و به این موضوع بپردازیم که یک خانواده و یک عشق فراتر از شرایط موجود جامعه و دور ازفضای بی اخلاقی که شاهدش هستیم زندگی می کنند و از پیچ مشکلات عبور کرده اند. پیشنهاد محمدی این بود که آنها را آدمهای ضعیفی ببینیم که سخت تر از آدم های عادی می توانند حقوق از دست رفته شان را احیا کنند و از این بابت بیشتر صدمه می بینند. به بیماری های مختلف فکر کردیم، مثل اوتیسم، اما یکی از دلایلی که بیماران مبتلا به اوتیسم حذف شدند به این دلیل بود که چنین بیمارانی معمولا درونگرا هستند و کمتر در جامعه حضور پیدا می کنند. بلاخره به کم توانان ذهنی رسیدیم. هر دو فکر کردیم که شرایط این شخصیت ها نباید سوار بر فیلم شود و این اتفاقا خود قصه و شرایط است که بر زندگی و سرنوشت این افراد اثر دارد.
پس نمی خواستید نگاه ترحم آمیز به شخصیت ها داشته باشید؟
به این فکر کردیم که چنین نگاهی باعث می شود ما بازنده بشویم. بعضی فیلم هایی که شخصیت هایشان بیمار هستند می روند به این سمت که موقعیت و شرایط بیمار سوار فیلم می شود و همه چیز تحت الشعاع این بیماری قرار می گیرد. من و گروه سازنده «حوض نقاشی» تا آخرین دقایق تولید و مراحل فنی این فیلم این باور و اعتقاد را داشتیم که کاری نکنیم از طریق بیماری و موقعیت شخصیتها روی مخاطب تاثیر بگذاریم و وضعیت آنها را تشدید کنیم تا مخاطب با آنها همدلی کند.
اما شرایط خاص این شخصیتها باعث می شود موقعیت فی نفسه ترحم برانگیز، تاثیرگذار و حتی اشک برانگیز باشد.
من دوست نداشتم به آن سمت بروم، مهمترین بخشی که ما را به بحث و گفتگوی فراوان واداشت، بخش آهنگسازی فیلم بود. حواسمان بود که موسیقی بعد عاطفی فیلم را تقویت نکند.
حالا اگر فیلم احساساتی تر از این می شد چه اتفاقی می افتاد؟
نمی خواستم یک ملودرام اشک انگیز بسازم، می خواستم فیلم آیینه ای از جامعه امروز باشد و اقشار بیشتری را درگیر کند و مخاطب بیشتری داشته باشد، این برایم جذاب تر بود.
یعنی شما فکر کردید برای نمایش زوال ارزش های اخلاقی در جامعه امروز باید به سراغ شخصیت های ضعیف یا بیمار رفت؟
من اصلا نمی خواستم فیلمی درباره اخلاق بسازم. من می خواستم کرامت انسانی را نشان بدهم و بگویم در شرایط دشوار انسان هایی هستند که عشق و اخلاق را زیر پا نمی گذارند. نگاه دور ما به این آدمها این طور است که الفبای زندگی را هم نمی دانند، اما وقتی نزدیکشان می شویم درک می کنیم که کیفیت زندگی شان چقدر بالا است و انسان برایشان محترم است و کرامت دارد. با نمایش بخشی از طبقه پایین جامعه و بخشی از طبقه بالا شرایط امروز را که همه با آن درگیر هستیم نشان دادیم. یک شخصیت کم توان ذهنی و یک ناظم که شخصیت فرهنگی است در یک شرایط بغرنج گرفتار شده اند. همه ما یک گرفتاری مشترک داریم.
این گرفتاری مشترک چیست؟
جامعه ما درگیر یاس و تکرار است. انسانها خستهاند و قدرت تحمل یکدیگر را ندارند. این خستگی را می توان با عشق و گفتگو حل کرد، این پیچ تند را با کمک این تمهیدها میتوان با خطر کمتری رد کرد. دوست داشتم عشق را در شرایط سخت نشان بدهم.
گفتید که ابتدا به بیماری اوتیسم فکر کردید، برای رسیدن به تصویری واقعی از شخصیت کم توان ذهنی چقدر پژوهش کردید؟
بر اساسا تحقیقیاتی که کردیم متوجه شدیم، بیمارن کم توان ذهنی سه درجه دارند. تربیت پذیر، آموزشپذیر و مرزی. مرزیها انواع مختلف دارند. رضا (شهاب حسینی) و مریم (نگار جواهریان) از نوع بیماران مرزی هستند. با متخصصان که صحبت کردیم متوجه شدیم هیچ انسانی کامل نیست و درصد هوشمندی متفاوت است. مرزیها افرادی هستند که هوش و درکشان از یک موضوع بین ۶۰ تا ۹۰ است. این درجه برای انسان معمولی ۱۲۰ است. آنها احساسات قوی دارند، بخش های عاطفی وجودشان قوی است و اما از نظر هوش مثل انسان های ۱۱ تا ۱۴ ساله هستند.
پس ایرادهایی که درباره وضعیت جسمی شخصیتهای «حوض نقاشی» از سوی هیئت داوران سی و یکمین جشنواره فیلم فجر مطرح شد، علمی نیست؟
ما قبل از نوشتن فیلمنامه کاملا روی این موضوع تحقیق کردیم، بعد از جشنواره که این بحث داغ بود، بعضی متخصصین در این باره در سایتها و خبرگزاری ها کامل و روشن پاسخ دادند. به نظرم طرح این مسائل از سوی داوران بیشتر بهانه بود، این که گفته شود یک فیلم به دلیل علمی داوری نشده مورد تازه ای است و سابقه ندارد. اگر فیلمی داوری نمیشود باید در بیانیه داوران به دلایل آن اشاره شود. نمی شود بخشی از فیلم را داوری کرد و بخشی را نه. آیا در آن فرصت کوتاه هر هفت داور میتوانستند روی موضوع تحقیق کرده و به نتیجه قطعی برسند؟ بر اساس تحقیقاتی که انجام دادیم ۹۰ درصد کم توانان ذهنی میتوانند بچه دار بشوند و بچه آنها سالم میشود، اگر نگاه ما این است که آنها به دلیل وضعیتشان نباید بچه دار شوند بحث دیگری است. حتی می شود فرض را بر این گذاشت که ما در «حوض نقاشی» یک نمونه غیرواقعی را مطرح کردیم، این هم ایرادی ندارد. در سینمای جهان فیلمهایی مثل «ای تی»، «مورد عجیب بنجامین باتن» و نمونه هایی از این دست را داریم و کسی منطق فیلم را به خاطر دلایل علمی رد نکرده است.
در لحظاتی از فیلم به نظر می رسد می توانستید احساسات تماشاگر را تحریک کنید یا موضعی بگیرید که عواطف مخاطب را تحریک کند، اما عمدا به این سمت نرفتید، حتی قضاوت هم نمیکنید و راوی هستید.
بله، سعی کردم قضاوت نکنم.
لحنی که برای روایت و ساختار بصری فیلم انتخاب کردید، یکدست است تا انتها و سکانس پایانی در حیاط خانه و جمع شدن خانواده کنار هم. این بخش با سکانسهای دیگر یکی نیست و در تعارض با بقیه فیلم است. به نظر می رسد سکانس پایانی کمی غیرواقعی است. یعنی در دنیای خیال اتفاق افتاده.
«حوض نقاشی» فیلمی سخت است، حتی به نظر من کارگردانی آن از «سعادت آباد» دشوارتر بود. دوربین در این فیلم ناظر است و من به عنوان کارگردان باید بدون آنکه قضاوتی داشته باشم هر آنچه در قاب بود ترسیم و قصه را روایت می کردم بدون این که تاکیدی روی نکته ای داشته باشم. شما به عنوان فیلمساز دوست دارید به تماشاگر بگویید ببین! من این حرف را دارم. اما در «حوض نقاشی» من از این هم پرهیز کردم، اجازه می دادم در قابی که انتخاب کرده ام تماشاگر چیزهای دیگری را هم ببیند. دوربین در «حوض نقاشی» میانه است، ناظر است بدون این که واکنشی داشته باشد، تصورم این است تا پایان فیلم این نکته رعایت شده. پلان آخر را پلان ویژه ای می دیدم، از زمانی که درگیر طرح فیلم بودم با محمد آلادپوش بارها روی حرکت دوربین در این پلان صحبت کرده بودم. تست های مختلفی زدیم تا به این پایان رسیدیم.
چرا می خواستید فیلم پایان ویژه داشته باشد؟
می خواستم تنهایی این آدم ها و گم شدن آنها در این شهر را نشان بدهم. جور دیگری در ذهنم نبود که بشود این گم شدن در آژیرها و بزرگی شهر را نشان داد.
و البته این را هم می شود استنباط کرد که مثل این خانواده در شهر تهران زیاد است، میلیون ها نفر.
میلیونها نفر که تنها هستند. تاکید روی این تنهایی برایم مهم بود. در پایان فیلم صدای خنده خانواده در صدای آژیر و هیاهوی شهر گم میشود، این شلوغی و خیلی از اتفاق های ناخوشایند که در شهر می بینیم متاسفانه برای ما عادی شده، در این فیلم و این قصه تنها خانم ناظم است که این صداها را می شنود و متوجه دنیای اطرافش است.
می شود این طور هم دید که این یک پایان ذهنی است.
من درباره پایان فیلم با افراد مختلف صحبت کردم، بعضی ها این که سهیل به خانه برگردد را می پسندیدند، بعضی می گفتند این پایان یعنی این خانواده دیگر زنده نیستند. من به این پایان علاقه داشتم که سهیل به خانه برگردد، نسخه نهایی را که بعضی دیدند آنها هم استنباطشان این بود که سهیل برمی گردد. دوست دارم که بیننده درگیر پایان فیلم می شود، نظرها و برداشتها مختلف است و من این تنوع دیدگاه را دوست دارم. به نظر من سهیل برگشته و والد آنها شده، می بینید که پشت موتور را هم گرفته، در مریم و رضا نمیتوان انتظار تغییر داشت، اما سهیل می تواند وضعیت را عوض کند.
من احساس می کنم شما المان هایی را تعمدا در فیلم گذاشته اید که این احساس را در مخاطب تقویت کند که سهیل برنمی گردد، مثلا مادر قاب عکسها را جمع می کند. می بینیم که رضا و مریم خوابیده اند و وقتی چشمشان را باز میکنند، معلوم نیست رو به این جهان چشم می گشایند یا جهانی دیگر.
من تاکید داشتم که این دوگانگی دیده شود، من به عنوان کارگردان دوست دارم که سهیل برگردد. المان هایی هم برای بازگشت سهیل در فیلم دیده می شود.
واکنش کودکی مثل سهیل و در سن و سال او این رفتار و قهر از خانه کمی شدید نیست؟
اتفاقا بچه ها در این سن و سال واکنش نشان میدهند. حامد محمدی موهای بلند دارد، او میگفت یک بار که به مدرسه دخترش رفته بچه ها در این باره صحبت کردهاند و دختر حامد گفته نمیخواهد دیگر به مدرسه بیاید، این رفتارها در بچههای امروز طبیعی است.آنها به پدر و مادر عادت دارند اما اگر احساس کنند ضعف یا نقصی در خانواده هست خجالت می کشند. شخصیت خانم ناظم هم نوعی اقتدار را نشان می دهد که بچه ها معمولا دوست دارند، گرایش سهیل به خانم ناظم به این دلیل است که ناظم شبیه مریم نیست و ضعف های او را ندارد. هم سهیل و هم مرضیه (فرشته صدرعرفایی) در خانهشان تنها هستند. معمولا بچه ها در این سن و سال با احساسشان تصمیم میگیرند تا عقل. بعضی بچه ها که شرایط برایشان سخت می شود میروند خانه مادربزگشان و میمانند، آنجا قدرت انتخاب بیشتری دارند. اما سهیل خانواده ای ندارد و ترجیح می دهد در خانه دوست همکلاسی اش باشد.
دو بازیگر اصلی فیلم شما کار دشواری داشته اند،بازیگرهای حرفه ای در این موارد معمولا تیپ سازی می کنند و بعد کارگردان به عنوان چشم سوم باید بازی آنها را رتوش و جرح و تعدیل کند؟ اگر بازیگردان داشتید در بازی گرفتن از بازیگران راحتتر نبودید؟
سخت ترین بخش یک فیلم نیفتادن به ورطه اغراق است. ما از روز اول که با آقای محمدی به توافق رسیدیم به این فکر کردیم که باید بازیگرهایمان را هم انتخاب کنیم و آنها هم در جریان فیلمنامه و قصه باشند. با هم درباره نگار جواهریان، شهاب حسینی و فرشته صدرعرفایی به توافق رسیدیم. با آنها وارد صحبت شدیم و دوستان در جریان طرح قرار گرفتند تا این که به سیناپس رسیدیم و بعد فیلمنامه اولیه شکل گرفت. نگار و شهاب به مرکز توانبخشی عمل رفتند تا از نزدیک کم توانان ذهنی را ببینند. انواع مختلف بیماران را دیدیم، گریمورمان هم آمد و از آنها عکس گرفت. من، نگار و شهاب هم درباره شخصیت ها و نوع رفتارشان صحبت می کردیم. بعد از این به دیدار و ملاقات خانواده هایی رفتیم که کم توان ذهنی بودند اما با هم ازدواج کرده بودند، طراح صحنه هم با ما آمد و منزل آنها و چیدمان آن را دید. برای من این جذاب بود که حد میانه را در نظر بگیریم و در دام اغراق نیفتیم، بازیگرهایمان کار دشواری داشتند و خودشان هم این را می دانستند.
به این لحن میانه چطور رسیدید و چطور این لحن را حفظ کردید؟
با دیدن بچهها و خانواده های کم توان ذهنی. علاقمند نبودم به ورطه اغراق بیفتیم، فیلمهایی دیده ایم که بازیگر بیمار دارند و مخاطب این فیلم ها را پس میزند. کسانی که فیلمنامه را می خواندند می گفتند که شما درباره رضا و مریم کار سختی در پیش دارید باید دقت کنید، اگر اینها دیوانه، بیمار یا غیر طبیعی و بی خاصیت به نظر برسند، فیلم از دست میرود. هیچ یک از شخصیت ها نباید در مخاطب دافعه ایجاد میکرد چون همراهی تماشاگر را از دست می دادیم. بسیار در این باره حرف زدیم که اگر ذره ای اغراق در رفتار و شخصیت رضا و مریم داشته باشیم آنها شیرینی شان را برای مخاطب از دست می دهند و این به فیلم صدمه می زد. اگر شخصیت ها خیلی شیرین می شدند هم به نظر سفیه می آمدند و این هم یک مشکل دیگر به وجود میآورد.
روی حرکتها، تیک ها و رفتارهای حسینی و جواهریان هم با همین نگاه کار کردید؟
در مرحله دوم به این رسیدیم و بعد از تحقیق و مشاهداتی که داشتیم بازیگرها به نوع بازی شان رسیدند.
اتفاقاتی که در فیلم می بینیم بدون آنکه روی جزئیات تاکید شود، کاملا طراحی شده است. روی همه اجزای صحنه و بازی ها کار شده اما به شکلی که طبیعی به نظر برسد. برای کارگردان این موضوع خیلی دشوار است، برای همین شاید یک بازیگردان می توانست به شما کمک کند تا بخشی از دشواری کار به دوش او باشد.
شرایطی که در «حوض نقاشی» داشتیم فیلمسازی کاملا گروهی است، در یکی از فستیوالهای خارجی و در یک ضیافت عکاس یک فیلم که جایزه گرفته بود به یکی از دوستان ایرانی گفت چرا برای این جایزه به من تبریک نگفتی، آن دوست گفت: شما عکاس فیلم هستی و جایزه نبرده ای و آن عکاس گفت: فراموش نکن که سینما یک کار گروهی است و من هم بخشی از این مجموعه ام که جایزه دریافت کرده. این حرف به نظرم خیلی درست است. هر عضو یک گروه فیلمسازی هم می تواند به موفق شدن یک فیلم کمک کند هم به آن ضربه بزند. این اتفاق خوب همکاری گروهی در «سعادت آباد» و «حوض نقاشی» برای من افتاد. در هر دو فیلم یک گروه منسجم و همراه داشتم که ایدههایشان را مطرح می کردند و من این فرصت را داشتم که از میان این طرحها و پیشنهادها بهترین را انتخاب کنم. در مرحله تمرین با سه بازیگر همه درباره هم صحبت می کردند و نظر می دادند بدون این که کسی ناراحت شود. در مرحله فیلمبرداری هم آقای آلادپوش که نخستین فردی بود که فیلم را می دید تا بقیه گروه نظراتشان را می گفتند.
خانم عرفایی در این سالها چند نقش مکمل درخشان در کارنامه داشته، در «حوض نقاشی» هم حضور او عالی است. اما شخصیت خانم ناظم، رابطه سهیل با او و اقامت در خانه آنها تمرکز قصه را از خانواده رضا و مریم برداشته است.
آنها بخشی از قصه ما هستند و بخشی از حرفی که ما درباره شرایط جامعه، مشکلات اقتصادی و بحران های اخلاقی درون خانوادهها داریم که مختص قشر خاصی هم نیست، در این رابطه تعریف میشود. دلم می خواست قضاوتی درباره هیچ خانواده و طبقهای اتفاق نیفتد و تماشاگر این احساس را داشته باشد که این مشکلات متعلق به همه است.
طراحی صحنه و فیلمبرداری فیلم بسیار دیده شده، انتخاب نوع رنگها، نورپردازی و چیدمان صحنه به این شکل که هم به چشم نیاید و هم حساب شده و متناسب با فضای فیلم باشد کار سختی بوده. طراحی صحنه فیلم از شدت دیده نشدن جالب است، خلوت است، چیز زیادی در صحنه نیست، در عین حال آراسته است.
من فیلم چرک و کثیف دوست ندارم، در طراحی صحنه به تمیزی و درستی قائلم و میدانم این خیلی دشوار است. در «حوض نقاشی» هم این قاعده را رعایت کردم. فیلم را می بینید در نگاه اول شاید خیلی آراسته است، اما دقت کنید میبینید چیز اضافه ای در صحنههای فیلم نیست، طراحی منزل خانم ناظم و رضا و مریم اشتباهی ندارد. برای چیدمان خانه رضا حتی یک میلیون تومان هزینه نشد، اما همه چیز در عین آراستگی سر جای خود و درست است و این از هوشمندی خانم قلمفرسایی است. همراهی خانم قلمفرسایی و آقای آلادپوش برای پوشش رنگی و تصویری هم به فیلم کمک کرد. این هماهنگی معمولا کمتر اتفاق میافتد. راجع به رنگ هم با آقای آلادپوش و خانم قلمفرسایی از روز اول صحبت کردیم و با دوربین تست زدیم. برای اولین بار بود با دوربین دیجیتال کار می کردم و این خطراتی برای من داشت و نگران درخشان بودن رنگ و مشکلاتی از این دست بودم. اگر به جز آقای آلادپوش فیلمبردار دیگری داشتیم صبر می کردم تا دوربین ۳۵ به دستم برسد، اما آقای آلادپوش متخصص است و می داند چه باید بکند.
فیلم نورپردازی مینیاتوری دارد.
بله، او در «سعادت آباد» هم خیلی خوب کار کرد و «حوض نقاشی» یکی از بهترین فیلمبرداریهایش است، کاری که او در این فیلم انجام داده خیلی دوست دارم.
بعد از فیلم «سعادت آباد» که وجه اجتماعی پررنگ داشت و بعضی مسائل جامعه و طبقه متوسط را مطرح می کرد چطور به سراغ «حوض نقاشی» رفتید که فیلم نرمتر اما تلخ تری نسبت به «سعادت آباد» است. جالب است که نخواستید مسیر «سعادت آباد» را ادامه دهید.
نگاهی به کارنامه من که داشته باشید هیچ یک از شش فیلمی که ساختهام شبیه هم نبوده، من به این موضوع فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که موضوع فیلمهایم را بر اساس حال و روز و شرایط جامعه و بازتاب آن بر خودم انتخاب میکنم. «سعادت آباد» را زمانی ساختم که شرایط جامعه تلخ و بیاخلاقی در آن گسترش یافته بود. الان هم آسیبها زیاد است، اما در شرایط بد هم روزنه های امیدی وجود دارد و آدم ها باید به درونشان رجوع کنند. انسان اشرف مخلوقات است، پس باید بتواند نور امید را پیدا کند. «حوض نقاشی» متاثر از این دیدگاه ساخته شده، در این فضا باید به دنبال نور امید باشیم. شاید مطرح کردن تلخی ها به تنهایی کافی نیست.
به نظرم فیلم نشان می دهد که شما امیدوارید این نقطه امید پیدا شود.
من امیدوارم، البته باید شرایطی به وجود بیاوریم تا از توانایی هایی که یک انسان دارد استفاده شود.
«حوض نقاشی» در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر روی پرده رفت. استقبال از فیلم از سوی منتقدان و مردم قابل قبول بود، از منظر شما واکنشها به فیلم چطور بود؟
واکنش مردم که خوب بود و رای مردمی نشان دهنده لطف آنها به فیلم است. انتظار این استقبال را نداشتم، آنهم در شرایطی که مردم خسته و غمگین هستند. رسانهها را که نگاه میکنید میبینید که نظرهای یکسان در رسانههای طیفهای مختلف درباره فیلم وجود دارد. قبل از جشنواره شنیده بودم که قرار است به دلیل حضور حوزه هنری به عنوان تهیه کننده در جلسه نمایش فیلم بینظمی شود. اما این اتفاق نیفتاد. مجموع نظرها مثبت بود و به قول دوستی قلاب فیلم خیلیها را گرفته بود. اما دوستانی هم بودند که فیلم را دوست نداشتند. خوشبختانه عکس العمل های احساسی برای فیلم اتفاق نیفتاد و کسی فیلم را با تیتراژ قضاوت نکرد. ما معمولا عادت داریم فیلم را با تیتراژ و اسم عواملش می بینیم مثلا چون اسم فلانی روی این فیلم است، فیلم خوب یا فیلم بدی است.
من در جلسه مطبوعاتی فیلم هم گفتم اگر قرار بر برخورد با یک فیلم به دلیل سرمایه گذار آن است، مگر دوستان می دانند که سرمایه گذار همه فیلم ها چه افراد و نهادهایی هستند؟ ما نباید فراموش کنیم که در این سالها چه کسانی به سینما ضربه زدند. اگر قرار به تحریم است باید پیش از حوزه هنری این افراد را تحریم کرد.من درباره این که کار حوزه هنری درست بوده یا غلط صحبت نمی کنم، اما این را فراموش نکنیم که تهیه کنندگانی زودتر در اتحادیه ۲ رفتند و فیلمنامه های دوستانشان را خواندند، قضاوت و ممیزی کردند. آنها زودتر وارد این بازی شدند که سلایق شخصی را وارد سینما کنند.
اتفاق خوبی که در جشنواره اتفاق افتاد، واکنش سینمایی به فیلم های حوزه هنری بود، نه واکنش سیاسی و جناحی. آثار حوزه هنری از نظر سینمایی متقاعدکننده بودند و این دیده شد.
دوستان منتقد باید به این موضوع فکر کنند، مجموع هزینه ای که برای سه فیلم حوزه هنری شده یک سوم یا یک چهارم هزینه یکی از تولیدات فاخر سازمان سینمایی است. اما واکنشهای مثبت به این سه فیلم بیشتر از تولیدات سازمان سینمایی بود.
در مراسم اختتامیه شما و آقای محمدی حاضر نشدید تا سیمرغ مردمی را دریافت کند، این اعتراض به عملکرد برگزارکنندگان جشنواره درباره تقسیم سیمرغ بلورین رای تماشاگران بود؟
من از این متعجبم که در یک معاونت سینمایی در یک دولت در دو سال دو رفتار متفاوت می بینیم. پارسال «برف روی کاجها» به درستی به دلیل ۲ دهم درصد اختلاف رای با «بوسیدن روی ماه» سیمرغ بلورین بهترین فیلم تماشاگران را گرفت. دبیر جشنواره پارسال می خواست این سیمرغ را بین دو فیلم تقسیم کند اما آقای شمقدری مخالفت کرد. امسال با تفاوت ۸ دهم درصدی بین «حوض نقاشی» و «هیس! دخترها فریاد نمیزنند» تصمیم گرفته شد سیمرغ بلورین مشترک داده شود. اگر بخواهیم حق یک فیلمساز یا فیلم را که در بخشی نادیده گرفته شده در بخش دیگری جبران کنیم، اعتبار جشنواره را زیر سوال بردیم. کما این که در این سال ها این اتفاق افتاده و اهمیت جشنواره کمرنگ شده است. آن سیمرغ هم شکل برخورنده ای داشت و فکر کردیم که برای دریافتش نرویم!