سورهسینما – محمدرضا شهبازی : چطور «این سیب هم برای تو» بسازیم؟
ساخت این فیلم نیاز به پیش تولید حجیم، زمانبر و بادقتی دارد. برای پیشتولید به یک آزانس مسافرتی بروید و چند بلیط رفت و برگشت برای کیش بگیرید. به یک مغازه لوکسفروشی بروید و چند دست لباس، مبلمان، دکوری و زلم زیمبوی لوکس بگیرید. به یک نمایشگاه اتوموبیل بروید و چند اتوموبیل لوکس بگیرید. به یک کافی شاپ و رستوران بروید و چند میز در جای خوب بگیرید. حالا فاکتورها و بلیطها و رسید رزروها و… را روی هم گذاشته و حسابی بُر بزنید تا ترتیبشان بهم بخورد. بعد آنها را که به صورت اتفاقی قبل و بعد از هم قرار گرفتهاند با دیالوگهای مثل «چرا این کار رو میکنی»، «خوب خودت رو نشون دادی»، «آرزوم اینه بهم بگی نادر»، «برو و منتظر باش»، «تو با همه فرق داری»، «تو اون بیتایی که من میشناختم نیستی»، «شایسته حامله است» و «دو سال و ۴ ماه فرصت کمی نیست» به یکدیگر بچسبانید. حالا هم تکلیف لوکیشنهای فیلم شما مشخص شده است و هم فیلمنامهتان آماده است. بازیگرهای خوشتیپتان را بیاورید و تولید فیلم را آغاز کنید.
چطور «این سیب هم برای تو» ببینیم؟
یک عالمه پفک و چیپس و پف فیل بخرید و وارد سینما شوید. به مسئول سالن بسپارید به هیچ وجه نگذارد قبل از پایان فیلم از سینما خارج شوید ولو شده با کتک! تا میانه های فیلم را به مدد تنقلاتی که اورده اید میتوانید پیش بروید، از میانه به بعد را هم میتوانید به دیالوگهای فیلم بخندید. اگر کارساز نبود به مسئول سالن و حرفی که به او زدید فکر کنید!
لایه شناسی فیلم
کارگردان با سابقه سینمای ایران در لایههای مختلف این فیلم به موضوعات مختلفی پرداخته است.
لایهشناسی فیلم را باید از نام فیلم شروع کرد. «این سیب هم برای تو» به چشم مخاطب و منتقد سطحیبین با یکی از دیالوگهای فیلم ارتباط دارد اما مخاطب و منتقد باهوش و نکته سنج اگر نیک بنگرد میتواند بفهمد که فیلمساز از انتخاب این نام قص و غرض دیگری داشته است. همه ما ماجرای خوردن سیب به کله نیوتن و کشف جاذبه توسط وی را شنیده و لاجرم آن را باور کردهایم. اما کارگردان در این اثر میخواهد بگوید جهان خر تو خرتر از این حرفاس و اتفاقات بیدلیلتر از این حرفها رخ میدهند که آدم بتواند بدنبال پیدا کردن علت خوردن یک سیب به پس کلهاش برود و چیز مهمی مثل جاذبه را کشف کند! در واقع کارگردان به نیوتن میگوید این سیب هم برای تو ولی بدان که ما گول تو را نخوردیم؛ و در ادامه برای اینکه ثابت کند چنین روابط علّی و معلولی در جهان نیست در فیلمش هم قریب به اتفاق اتفاقات بدون هیچ دلیلی رخ میدهند. بنابراین این مسئله نه از روی ضعف فیلمنامه که از عمیق نگری فیلمساز سرچشمه گرفته است.
فیلمساز اما در لایه دوم دست از پرداختن به مسائل غامض برداشته و به یک موضوع روز هم میپردازد و دلیل رکود اقتصادی را واکاوی میکند. در جایی از فیلم میبینیم که کیان (پیرمرد پولدار و برجساز) فیلم بیتا (دختری که تا حالا لوگو طراحی میکرده است) را با خود به سر پروژه ساختمانیاش در کیش میبرد. آنجا بیتا ناگهان آن ذات جَلَب خود را نشان داده و با دادن پیشنهادهایی که به ذهن این برجساز قهار نرسیده همه را شگفت زده میکند. بیتا به این مرد میگوید که «باید سیدی بزنیم و پروژه را معرفی کنیم» و «پروژه را پیفروش کنیم و با پول مشتریها آن را بسازیم» و مرد هم که شگفت زده شده است تنها میتواند بگوید «بابا تو خودت اوستایی که» و در نتیجه این دختر را مدیر پروژه میکند! واقعا اگر فیلمساز این فیلم را فقط چند سال زودتر ساخته بود و همه فعالان اقتصادی به راههایی مثل رایت سیدی و یا پیشفروش واحدهای تجاری آگاهی پیدا میکردند، کشور ما با رکودی چنین خانمان برانداز روبرو میشد؟ هرگز! بنابراین جا دارد در همینجا به همه فیلمسازان جوان گوشزد کنیم که از این فیلم عبرت گرفته و عمل به مسئولیتهای تاریخی خود را به تاخیر نیندازند.
فیلم در لایه های بعدی به مسائلی چون اهمیت فرزندآوری اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه حامله شدن دشمن شما میتواند باعث شود به یکباره شما او را ببخشید و دل از کینهها بشویید.
فیلمساز در لایههای بعدی به مسائل مختلفی اشاره میکند که چون پف فیل و پفک های ما تمام شده و مسئول سالن هم رفته است دستشویی و الان جلوی در نیست، بیخیالش شده و میرویم پی کارمان.
طرحهای پیشنهادی برای فیلمسازی بر اساس «این سیب هم برای تو»
یک شاگرد مکانیک بعد از سالها توسط یکی از دوستانش به مشارکت در راه انداختن یک تعمیرگاه دعوت میشود اما وقتی سر قرار میرود میبیند دوستش مغازه ای که قرار است در آن ععمیرگاه راه انداخته شود از صاحبکار سابق او اجازه کرده است. صاحبکار سابق هم قبلا او را به اتهام دزدی بیرون انداخته بود. شاگرد مکانیک برای اینکه از این صاحبکارش انتقام بگیرد میرود با مکانیکی آنور خیابان طرح رفاقت میریزد تا با رونق دادن به آنجا کاسبی صاحبکار سابق و دوستش را کساد کند. شاگرد مکانیک با گفتن جملاتی مثل «ترمز پدال وسطیه» و «رادیات ماشین تو کاپوتشه» تواناییهای خود را به صاحب مکانیکی آنطرف خیابان اثبات کرده و خیلی سریع آنجا همه کار میشود. صاحب مکانیکی آنور خیابان هم وقتی میبیند همچین آدم کاربلدی شاگردش شده اختیار مکانیکی را به او میدهد و خودش را بازنشسته میکند. خیلی زود یکدفعه کار و کاسبی صاحبکار سابق و دوستش کساد میشود تا اینکه یک روز دوستش از آنطرف خیابان میآید و میگوید زنم حاملهاس و دیگه پول ندارم ببرمش سونوگرافی. در نتیجه این شاگرد مکانیک هم متحول شده و همه چیز را فراموش کرده و از این به بعد ماشینها را برای تعمیر میفرستد به آنطرف خیابان. اسم فیلم این است: «این یه پیت روغن هم مال تو».