سوره سینما – محمدرضا شهبازی : چگونه «بهمن» بسازیم؟
یک عالمه اسپری برف شادی بخرید. یک ضبط صوت را بردارید، دکمه رکورد را بزنید و آن را فرو کنید توی یک گوشماهی. به اندازه نود دقیقه صدای بادِ توی گوشماهی را ضبط کنید. اگر ضبط صوت نازک، یا گوش ماهی گشاد گیر نیاوردید، چند نفر را که خوب بلدند صدای باد در بیاورند استخدام کنید. اسپریهای برف شادی را که خریدهاید بپاشید روی لوکیشن و همراه با پخش صدای باد فیلمبرداری را شروع کنید. بخش اعظم فیلم شما ساخته شده است. برای بخش غیر اعظم آن هم یک بازیگر که چشمهایش خوب قرمز شوند، یک شوهر واقعی بازیگری که چشمهایش خوب قرمز شوند، یک تعمیرکار شوفاژ، یک پیرزن بیمار و یک تبلت لازم دارید.
چگونه «بهمن» ببینیم؟
برای دیدن «بهمن» بهترین سینما را انتخاب کنید؛ پیشرفتهترینش. سینمایی که با آخرین تلکنولوژی و بهترین متریالها ساخته شده باشد. مخصوصا از کیفیت صندلیهایش مطمئن شوید. متاسفانه سالنهای سینما در ایران غالبا قدیمی هستند و کیفیت لازم برای دیدن چنین فیلمهایی را ندارند و حتی ممکن است به بدن شما آسیب برسد. اگر همچنان به کیفیت سالن سینما شک داشتید یک متکا با خود ببرید چون همانطور که گفتیم متاسفانه سالنها کیفیت مناسب را ندارند و ممکن است هنگام خواب دچار عوارضی چون گردن درد شوید. از متکا برای گاز گرفتن هم میتوانید استفاده کنید چون متاسفانه صندلیهای سینماها نیز کیفیت لازم را ندارند و ممکن است به دندانهای شما آسیب برسد. به هر حال اگر در انتخاب سینما دقت کافی را داشته باشید میتوانید از دیدن فیلم بهمن نهایت لذت را برده و با سلامتی کامل از سینما خارج شوید.
لایه شناسی «بهمن»
۱- بهمن را میتوان یکی از بهترین نمونههای تطابق فرم و محتوا در سینمای پسامدرنیستیِ سوبژکتیکالِ برونریزِ هنر و تجربه دانست. از همین رو باید گفت که در لایه اول فیلم، فیلمساز بدنبال پیوند زدن فرم و محتوا بوده و خداییش در این امر بسیار موفق عمل کرده است. به همین دلیل است که مخاطب نیز با شخصیت اصلی فیلم همذات پنداری کرده و هنگام بیرون آمدن از سالن سینما همچون شخصیت اصلی فیلم چشمانی سرخ داشته و در حال خمیازه کشیدن است! کرختی مخاطب و خواب آلودگی او نیز کاملا با فضای سرد فیلم همخوانی دارد که از این منظر تلاش فیلمساز دمش گرم دارد.
۲- فیلمساز در لایه دوم فیلم خود به دنبال نشان دادن نتایج زیانبار دورافتادگی انسان از طبیعت و حیات وحش است. «بهمن» پرده از رخ انسان تنهای معاصر که از «برف و باد و مه و خورشید و فلک…» غافل است کنار زده و به او نشان میدهد که چه زندگی سگیای را اختیار کرده است!(درباره این زندگی سگی در لایه بعد بیشتر توضیح میدهیم) به همین دلیل است که وقتی پیرزن بیمار با ویلچر از پلهها به حیاط بیمارستان برده میشود ناگهان از این رو به آن رو میگردد و اخلاق حسنه پیدا میکند و فقط خدا عالم است که ننه سرما چه در گوش او نجوا کرده است! یا وقتی که شخصیت اصلی فیلم راه خود را در برف و در نیمههای شب گم میکند به یکباره دریچهای از معانی به روی گشوده میشود چرا که ننه سرما آدم فهمیده و پرمعنایی است. و در واقع بیخود نیست که فیلمساز میخواهد مخاطب را نیز در لذت این کشف و تعالی با شخصیت فیلم همراه کند لذا چند دقیقه او را به دیدن تماشای این سکانس و شنیدن صدای باد و خرش خرش برف دعوت میکند و باز خدا پدر باتری دوربین را بیامرزد که احتمالا یا آن تمام شده است، یا برف شادی، وگرنه تا صبح باید در این لذت شریک میشدیم!
۳- از همین منظر باید حضور «تونی»، سگِ پسر خارج رفته شخصیت اصلی فیلم -که ظاهرا در خارج از کشور کمی هم بیادب شده است- را دست کم نگرفت. چراکه باز وقتی یکی از دوستان این پسر برای بردن تونی به خانه شخصیت اصلی فیلم میآید بار دیگر دریچهای از معنا –یک دریچه دیگر، قبلی که وسط بیایان باز شده بود- به روی او باز میشود و او پسر خویش را نیک میشناسد.
۴- استفاده فراوان فیلمساز از صدای باد نه برای کاستن از حقوق آهنگساز بلکه برای تاکید بر سنتها است. فیلمساز با انتخاب این موسیقی طبیعی و خدادادی به انسان تنهای معاصر یادآوری میکند که درمان درد او رجوع به طبیعت و سنتها از جمله همین باددرمانی یا «بادکش» خودمان است که شکر خدا این روزها در مترو یا گوشه خیابان هم دستگاههای بادکش را دانهای ۱۰ هزار تومان میفروشند. و این نیز بار دیگر نشان میدهد که «بهمن» به نمایندگی از سینمای هنر و تجربه چگونه جای خود را در جامعه، حتی در هیاهوی پیادهرو پاساژ علاءالدین باز کرده است. شاید خود فیلمساز هم باور نمیکرد که روزی بادکشهای برآمده از فیلم او با موبایلهای پاساژ علاءالدین کنتراستی چنین عجیب بیافرینند!
۵- فیلمساز در لایه زیرین فیلم خود تاکید دارد که ما نباید آدمها را قضاوت کنیم و قضاوت کردن کار کسی دیگر است.
طرح پیشنهادی بر اساس «بهمن»
خرداد ماه است. پدری دوست دارد فرزندش شنا یاد بگیرد. او یک معلم شنا را استخدام میکند تا شبها به فرزندش شنا یاد بدهد چون روزها بقیه همسایهها از استخر استفاده میکنند. در طول مدت آموزش شنا صدای داد زدن یک خر از خارج کادر به گوش میرسد. ما هم صدای داد زدن خر را در تمام طول فیلم میشنویم. اما مربی شنا هم پسری دارد که به شب ادراری دچار است. رابطه سرد مربی شنا و همسرش باعث شده تا محیط خانه برای فرزند آنها محیطی پراضطراب باشد و او دچار شب ادراری شود. حال که مربی شنا مجبور است این شبها را تا به صبح در استخر و میان آب باشد، به زجری که پسرش در اینهمه سال بعلت شب ادراری کشیده پی میبرد و دریچه ای جدید از علم اورولوژی به روی او باز میشود. در انتهای فیلم در حالی که همچنان صدای داد زدن خر به گوش میرسد، مربی شنا و همسرش که به نشانه برطرف شدن کدورتها به یکدیگر لبخند میزنند، پسر خود را توی دستشویی سرپا میگیرند. اسم این فیلم را میتوانیم «خرداد» بگذاریم!
جالب بود