سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۲۲ دی ۱۳۹۴ در ۱۲:۳۱ ب.ظ چاپ مطلب

دل‌نوشته محمد فوقانی برای دومین سالگرد جواد شریفی / خیلی زود بزرگ شد

mohamad-foghani

محمد فوقانی یادداشتی را به مناسبت سالروز درگذشت جواد شریفی (مدیر جلوه های ویژه) در حادثه معراجی ها و حواشی پوستر سی وچهارمین جشنواره فیلم فجر منتشر کرد.

این هنرمند در این یادداشت که در اختیار سوره سینما قرار داده، آورده است:«جمعه، ۱۸ دی ماه ۹۴، دومین سالگرد عزیزان از دست رفته سینما در حادثه خونین معراجی ها بود. صبح زود به قطعه هنرمندان رسیدم و در آن هوای ابری و خوشایند بعد از مدت ها گویی به میهمانی دوستانم رفتم. دوستانی که با آرامش خاطر و به دور از هیاهوی این دنیا و حواشی سینما در کنار هم با صلح و دوستی خوابیده بودند. نه خبری از جشنواره های سینمایی و حرف و حدیث های قبل و بعد از آن، نه سودای سیمرغ و نه بی دلیل از هم کینه گرفتن…

جای شما خالی، امروز خیلی ها را دیدم و از شما چه پنهان دلم برای خیلی هایشان تنگ شده بود و برگی از خاطراتم را با آن ها ورق زدم. در گوشه ای ایستادم و با خود فکر می کردم دیر یا زود از نزدیک این دوستان را خواهم دید و کلی صحبت… . با خود می گفتم شاید آن ها از این دنیا بی خبرند و اگر خبر هم داشته باشند توسط عزیزی که تازه می رود به آن ها می رسد. فکر می کردم اگر روزی آن ها را ببینم چه نوع خبری باید بدهم که ناراحت نشوند و دلشان نشکند.

قطعا سوال خواهند کرد از سینما چه خبر؟ رونق گرفته؟ از امنیت شغلی چه خبر؟ بالاخره مشکل بیمه هنرمندان حل شد؟ حرف و حدیث های جشنواره ها تمام شده؟ آیا قدر و منزلت هنرمندان حفظ می شود یا مثل زمان ما می ماند؟ دلم می خواهد زمانی که آن ها را می بینم حرف های تازه بزنم به دور از هر تکراری. حرف های پرانرژی و مثبت. چرا که این دوستان در این دنیا با همه این مسائل و مشکلات و بی مهری ها دست و پنجه نرم کرده اند و خیلی از آن ها برای همین آزردگی ها جان خود را از دست داده اند…

خدا کند خسرو شکیبائی را با همه ارادتم نبینم. اگر او سوال کند از جشنواره چه خبر چه بگویم؟ بگویم امسال عکس ات آذین پوستر جشنواره بود و از همان آغاز همه به جان هم افتادند و کلی حاشیه و خبر تیتر یک سایت ها و روزنامه ها شدی! نه اصلا چرا باورهای او را بر هم بزنم. می گویم این قدر بچه های سینما همان هایی که تو را عمو خسرو صدا می کردند از پوستر جشنواره امسال خوشحال شدند که در تمامی خبرگزاری ها و رسانه ها تشکر آن ها از بانیان پوستر، تیتر یک بود.

در همان گوشه ای که ایستاده بودم با خودم حساب و کتاب می کردم از شروع کنم و به کجا ختم به خیر کنم. برای خودم تصویر می ساختم که خیلی از این نازنین ها در این دنیا همانند ما به دنبال هر آنچه بهتر دیده شدن و به هر قیمتی به آرزوهای دیرینه خود رسیده بودند، ولی امروز درآغوش خروارها خاک سردی زمین و زمینی ها را حس می کنند… دیر یا زود همه ما از این دروازه عبور خواهیم کرد و قطعا به خیلی از آرزوهایمان نمی رسیم و خیلی از کارها را نیمه تمام رها خواهیم کرد.

بگذریم… امروز دومین سالگرد جواد شریفی نازنین بود. مردی مهربان و بی ادعا. امروز او را در میان خانواده و دوستانش می دیدم. با همان نگاه گرم و لبخند پر از صداقت… جواد کودکی بود که خیلی زود بزرگ شد. با کوچکترین ناخوشایندی بغض می کرد و با یک حرکت خوشایند از ته دل لبخند می زد. بارها به او می گفتم آخه تو با این روحیه چطور جذب این حرفه خطرناک شده ای؟ خنثی کردن موشک و بمب؟ او با آرامشی از جنس خودش لبخند می زد و می گفت من عاشق کارم هستم .آن لحظه ای که خود را در خطر و تنگنا می بینم تنها چیزی که بعد از یاد خدا مرا به آرامش و درست تصمیم گرفتن می رساند، لبخند مردمی است که من از طرف خداوند ماموریت پیدا می کنم که زندگی را دوباره به آن ها هدیه بدهم.

جواد حق بزرگی بر گردن سینما و مردم این سرزمین دارد. خیلی از مردم او را نمی شناسند و نمی دانند اگر امروز راحت و با آسایش زندگی می کنند مدیون عرق ریختن ها و استرس داشتن های «جواد»ها در زمان خنثی کردن بمب و موشک های دوران دفاع مقدس هستند. بر مزار او خیلی ها می گریستند و از او به حق به نیکی و صداقت یاد می کردند. لحظه ای با خود گفتم ای کاش در زمان بودن مان به جای این گریستن ها به هم لبخند می زدیم… از ته دل سلام می کردیم… ای کاش صدای ضربان قلب هایمان را می شنیدیم و بر این باور بودیم که هر ضربان قلب ما را یک قدم نزدیک تر به قطعه هنرمندان می کند. امیدوارم در زمان نبودمان با یک خاطره و لبخند از ما یاد کنند.

جواد نازنین قطعه ای را به تو تقدیم می کنم و می دانم از جنس بارانی.

«از جنس بارانم…

دلم را به تابلویی از آسمان آبی با لکه ای از ابر سپرده ام…

من از نسل کاهگل و گل گاو زبانم…

گل ریز نقشی در انبوه برگ های سبز…

من از نسل نعناع و بوی زیره ام…

چشم به دستان پرطراوت باغبان که با صدای آبپاش او جان می گیرم…

من از نسل عاطفه… محبت… همدم چلچله های عاشقم…»