سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۲۷ دی ۱۳۹۴ در ۱۰:۰۰ ق.ظ چاپ مطلب

گفتگوی «سوره سینما» با سازندگان مجموعه تحسین‌شده‌ی «در محاصره»/ پوروزیری: «در محاصره» به هیچ‌وجه شبیه «آخرین روزهای زمستان» نیست و دو ساختار کاملاً متفاوت دارند/ در شرایطی که سینمایی وجود ندارد، مخاطب تلویزیون، مخاطب مهم‌تری است

dar-mohasere1

به بهانه پخش «درمحاصره» از حاشیه‌های کار و شرایط سخت تولید با کارگردان ،تدوینگر و همچنین بازیگر این مجموعه گفتگو کردیم.

سوره سینمامحمدرضا تاجداری: «در محاصره» که چندوقتی است جمعه‌ها ساعت ۲۰ از شبکه اول سیما به روی آنتن می‌رود یکی از پرمخاطب‌ترین مستنهای تلویزیونی این سالها و یکی از جدی‌ترین مجموعه‌هایی است که در رابطه با حصر ابادان ساخته شده است.

به بهانه پخش «درمحاصره» میهمان امیرمهدی پوروزیری کارگردان اثر، ابوذر حیدری تدوینگر و همچنین سلمان فرخنده بازیگر بودیم و از حاشیه‌های کار، شباهتش به مجموعه «آخرین روزهای زمستان»، شرایط سخت تولید و ….. گفتگو کردیم:

اگر بگویم محاصره‌ی آبادان دغدغه‌ی خودم بود دروغ گفته‌ام

آقای پوروزیری مستند «در محاصره» به یک موضوع مهم در جنگ تحمیلی می‌پردازد که تا کنون راجع به آن خیلی کم صحبت شده است. چه شد که به سراغ موضوع حصر آبادان رفتید؟ دغدغه‌ی خودتان بود یا کار به شما سفارش داده شد؟

امیرمهدی پوروزیری: واقعیت این است که اگر بگویم محاصره آبادان یا چیزی شبیه به این دغدغه‌ی خودم بود دروغ گفته‌ام. حقیقتش کسی چیز زیادی درباره حصر آبادان نمی‌داند. البته این مشکل سیستم رسانه‌ای ماست که به‌شدت درگیر پروپاگاندا هستیم و لفظ حصر آبادان فقط یک لفظ خبری است که همه شنیده‌ایم، اما ماهیت انسانی، دراماتیک، ملی و هر چیز دیگری از آن را هیچ‌کدام‌مان نمی‌دانیم. واقعیت این است که من هم مثل خیلی‌های دیگر نمی‌دانستم. موقعی که دوستان «روایت فتح» داشتند متن این کار را می‌نوشتند از من خواستند نظارتی روی نوع نوشتن متن آن بکنم و من فقط در همین حد آشنایی داشتم. دوستان داشتند متن را جلو می‌بردند و می‌خواستند خودشان فیلمنامه بنویسند و به یک کارگردان بدهند. این اتفاق به این شکل افتاد که دوستان روایت فتح که پروژه‌های دیگری را در سال‌های قبل از من دیده بودند و مرا می‌شناختند، از من خواستند این کار را انجام بدهم و من هم آمدم و انجام دادم. بنابراین آنها طرح را پیشنهاد دادند.

می‌دانستم که قرار است سخت‌ترین کارم را انجام دهم

آقای حیدری، احساس می‌کنم کار تدوین «در محاصره» بسیار سخت‌تر از آثاری نظیر «لکه»، «روبه قبله»، «ایستاده‌ایم» و … است. کنار هم چیدن مصاحبه‌ها، تصاویر آرشیوی، تصاویر بازسازی و … کار سختی است. از تفاوت این آثر با آثار قبلیتان بگویید.

ابوذر حیدری: دقیقاً همین‌طور است. روزی که آقای «پوروزیری» به من گفت می‌خواهیم این کار را شروع کنیم، به او گفتم که این اثر، سخت‌ترین کار ماست. حتی اولش گفتم در این کار نمی‌آیم، چون برای آن dead line زمانی گذاشته بودند که به نظر من غیر منطقی‌ بود.

اولین dead line زمانی کی بود؟

ابوذر حیدری: اول قرار بود کار در هفته دفاع مقدس پخش شود.

یعنی از زمان شروع، چه‌قدر فرصت داشتید تا این اثر را آماده کنید؟

ابوذر حیدری: کار دقیقاً از ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ کلید زده شد. همزمان هم با من حرف زدند که وارد این پروژه شوم و گفتم ۳۱ خرداد تا ۳۱ شهریور برای رساندن این کار یعنی یک کار غیر ممکن. چهار ماهه برای صفر تا ۱۰۰ چنین پروژه سنگینی از نظر من غیر منطقی است. به امیر و تهیه‌کننده هم گفتم.

از همان ابتدا قرار بود ده قسمت باشد؟

ابوذر حیدری: نه، اولش فیلمنامه چهار قسمت بود، ولی چهار قسمت پفکی است که باد می‌کند. یعنی در روغن انداختیمش و باد کرد!

dar-mohasere2

ما به فیلمنامه‌ای که «روایت فتح» آماده کرده بود، وفادار نماندیم

امیرمهدی پوروزیری: در واقع ما به فیلمنامه‌ای که «روایت فتح» آماده کرده بود، وفادار نماندیم. دو روز مانده به اینکه قطعی شود که من کارگردان کار هستم یا نه، از کاراکترهای اصلی کار یک‌سری سئوال پرسیدم و بر اساس آن بقیه‌ی درام را در ذهنم شکل دادم و گفتم کار به این عظمت را نمی‌شود با این متن چهار قسمتی جمع کرد. آنها چهار تا ۲۵ دقیقه‌ای در تصورشان بود، در حالی که ما الان نزدیک به ۴۵۰ الی ۵۰۰ دقیقه کار داریم.

ابوذر حیدری: در تدوینش هم همین بحث بود. یعنی فیلمنامه کامل و مدونی وجود نداشت و این اتفاق تدوین را پیچیده‌تر می‌کرد. یعنی هر روز راش‌ها به من می‌رسید و کارهای اولیه‌اش را انجام می‌دادم، ولی عملاً کار زیادی نمی‌توانستم انجام بدهم و فقط می‌توانستم حدس و گمان‌هایی در صحنه بزنم که این‌جوری یا آن‌جوری است، ما از ابتدای شروع کار، مصاحبه‌ با شخصیت‌های اصلی «در محاصره» را نگرفته بودیم و به اصرار من و خود امیر این اتفاق افتاد که وسط کار شروع به گرفتن مصاحبه‌ها کردیم.

مسیر ساخت فیلم را برعکس رفتیم!

مگر می‌شود که با شخصیت‌های اصلی فیلم مصاحبه نگرفت و فیلمنامه‌ای بر اساس زندگی همان شخصیت‌ها نوشت؟

امیرمهدی پوروزیری: می‌دانستیم ساختار درست این است که اول مصاحبه‌ها گرفته شوند و فیلمنامه‌ باید بر اساس مصاحبه‌ها باشد. دوستان یک‌سری مصاحبه گرفته بودند، ولی شما باید در مصاحبه سیر دراماتیک را در نظر بگیرید، یعنی ببینید کجای قصه‌ی هر کاراکتری در آن یک سال حصر جذاب‌تر است. یک‌مقدار اینها کم بود و ما چون مجبور شدیم فیلمنامه دیگری خلق کنیم، مصاحبه‌ها را هم مجبور شدیم دو باره خلق کنیم و یک مسیر برعکس را رفتیم.

قرار نبود تصاویر آرشیوی، داستان ما را پیش ببرد

با این اوصاف کار تدوین بسیار سخت و پیچیده بود. آقای حیدری علاوه‌بر مصاحبه و صحنه‌های بازسازی، در فیلم شما تصاویر آرشیوی هم وجود دارد. این تصاویر را قبل از شروع ساخت «در محاصره» در اختیار داشتید؟

ابوذر حیدری: نه، اوضاع پیچیده‌ای بود. بعد از اینکه فیلمبرداری تمام شد و به تهران آمدیم، پرسیدیم: «پس آرشیو چه؟» جواب دادند: «چیزهایی هست.» رفتم و دیدم هیچ‌چیزی نیست. فقط چهار فیلم نیم ساعته یا یک ساعته بود. تقریباً سه چهار روز روزی ده دوازده ساعت آرشیو روایت فتح را شخم زدم تا یک‌سری تصاویر اولیه پیدا کردم و به یک‌سری آرشیو خوب و مناسب با فیلمنامه رسیدیم، چون ما از آرشیو هم ما‌به‌ازا استفاده نکردیم. یعنی شیوه آرشیوی ما مثلاً این‌جوری نبود که امروز ۳ خرداد در خرمشهر است.

امیرمهدی پوروزیری: اصلاً چنین آرشیوی از زمان جنگ نداریم.

ابوذر حیدری: خیلی سخت بود، چون باید می‌گشتیم و فضایی نزدیک به آن حال و هوا را پیدا می‌کردیم. مثلاً می‌گفتیم نان نیست و ما یک‌سری تصویر داریم از اینکه دارند نان صلواتی می‌دهند. فقط ما‌به‌ازای اولیه برایش پیدا می‌کردیم، نه تاریخی نه چیزی. هدفمان هم این نبود. یعنی قرار نبود تصاویر آرشیوی، داستان ما را پیش ببرد. قرار بود در جاهایی factهایی بدهد و تصویرسازی‌هایی کند. الان هم در کار غیر از قسمت اول ۷۰، ۸۰ درصد کار داستانی صرف است و پنج تا ده درصد آرشیو و مصاحبه.

«سلمان فرخنده» خاک صحنه‌ی تئاتر را قاشق قاشق خورده است!

با این صحبت‌ها معلوم شد که «در محاصره» در شرایط بسیار سختی ساخته شده! کمی فضای بحث را عوض کنیم و به سراغ آقای «سلمان فرخنده» برویم. آقای فرخنده! شما را منحصراً در «پنجاه قدم آخر» دیدیم. شما در حوزه‌ی تئاتر بسیار فعال هستید. چگونه وارد سینما شدید؟

سلمان فرخنده: اولین کار سینمایی‌ام «پنجاه قدم آخر» با آقای پوراحمد بود. بعد از آن دو کار سینمایی دیگر داشتم که نقش‌های کوتاهی را بازی کردم: یکی برای آقای یدالله صمدی در «پدر آن دیگری» و دیگری هم برای وحید امیرخانی در «در مدت معلوم». در یک‌سری تله‌فیلم هم بازی کردم. در تئاتر هم حدود هفده سال است به شکل حرفه‌ای کار می‌کنم. از «جزیره‌ی هرمز» تا «ماکو» را با دوچرخه رکاب زده و شهر به شهر تئاتر اجرا کرده‌ام. چهار پنج کار تئاتری بزرگ داشتم، مثل یک کار سه زبانه. هملت را با ناشنوایان کار کردم، حدود ۱۰۰۰ نمایش خیابانی اجرا کردم، ۵۰، ۶۰ نمایش صحنه‌ای دارم که نویسندگی و کارگردانی‌شان را به عهده داشته و حدود ۲۰۰، ۳۰۰ تئاتر هم بازی کرده‌ام.

پس شما هم از آن خاک صحنه‌ خورده‌های درست و حسابی هستید!

ابوذر حیدری: خاک‌های صحنه را قاشق قاشق و از صبح تا شب خورده‌اند.

سلمان فرخنده: فکر می‌کنم این رزومه برای کار کافی باشد. سئوال بعدی‌تان چه بود؟

«محمد حیدرپور» برخلاف جهت زندگی کارمندی عمل می‌کند

چه شد وارد «در محاصره» شدید و پیرامون جذابیت‌های بازی کردن در نقش یک فردی واقعی با نام «محمد حیدرپور» توضیح دهید.

سلمان فرخنده: این اثر چند شخصیت اصلی داشت که هر کدام از این آدم‌ها جهان شخصیتی خودشان را داشتند. «مکی یازع» رزمنده است و صبح‌ها می‌رود و می‌جنگد و بعد به آبادان برمی‌گردد. «سلمان» جزو نیروهای مقاومت آبادان و کمیته‌ای است و عراقی‌ها را اسیر می‌کند. این دو تا مثل خیلی از افراد دیگری‌اند که در آبادان در کار دفاع آنجا هستند و دارند کارشان را به صورت بیرونی انجام می‌دهند. اما «محمد حیدرپور» از هر دوی اینها عجیب‌تر بود. «محمد حیدرپور» مثل همه آدم‌های عادی است که اگر بنا بود در مسیر خودش شنا کند باید بارش را جمع می‌کرد و از شهر بیرون می‌رفت، ولی شخصیت او جور دیگری است. او قبل از حصر آبادان به خاطر مرگ پدرش از آبادان بیرون رفت. قبلاً هم از اخبار شنیده بود که احتمال حصر آبادان وجود دارد، ولی جدی نگرفته بود، چون هیچ‌کدام از ایرانی‌ها جنگ را جدی نگرفته بودند و فکر می‌کردند یک جنگ دو سه روزه است و تمام می‌شود. «محمد حیدرپور» وقتی می‌بیند دارند به اتوبوسشان خمپاره می‌زنند و همه‌ی مردم دارند می‌روند، می‌گوید نگه دار، من باید برگردم و به شرکت بروم. در واقع برخلاف جهت مردم عادی که دارند زندگی کارمندی می‌کنند، عمل می‌کند. کارمندها کسانی هستند که یک روال زندگی را طبق نظم و انضباط ثابتی انجام می‌دهند و تکرار می‌کنند و اگر چیزی مانع اینها شود یا این مانع را برطرف می‌کنند و یا از آن می‌گذرند. محمد حیدرپور هیچ‌‌کدام از این کارها را نمی‌کند، بلکه می‌گوید اینجا خانه من است و اینجا را دوست دارم و با همین شرایط هم باز زندگی خودم را می‌کنم.

dar-mohasere3

در زمان جنگ اگر در آبادان بودم، قطعاً کاری را که «محمد حیدرپور» می‌کند، نمی‌کردم!

پس با این اوصاف شما خودتان با شخصیت «محمد حیدرپور» بیشتر ارتباط برقرار کردید و تصمیم گرفتید که از بین کاراکترهای اصلی، این نقش را بازی کنید.

سلمان فرخنده: با امیر درباره‌ی هر کدام از شخصیت‌ها گپ زدیم. امیر از من پرسید خودت کدام را بیشتر دوست داری؟ برای بازیگرهایی که بازیگری را دوست دارند، همیشه آدم‌های بیرونی و کسانی که actشان بیشتر است، جذاب‌ترند. مثلاً بین نقش یک آدم روانی جنایتکار و آدمی که مورد حمله‌ی این جنایتکار قرار می‌گیرد، نقش جنایتکار برای بازیگر جذاب‌تر است، چون او می‌تواند در بیرون کارهای عجیب و غریب بکند، ولی آن یکی دائماً می‌ترسد. برای بازیگر مسلماً نقش اولی جذاب است، ولی برای من برعکس است. می‌گویم اگر من هم در آبادان بودم، اسلحه دستم می‌گرفتم و مثل «مکی یازع» یا «سلمان» و یا آقای «آباد» می‌جنگیدم، ولی قطعاً کاری را که «محمد حیدرپور» می‌کند، نمی‌کردم، مخصوصاً اگر زن و بچه داشتم که اصلاً هیچ‌کدام از این کارها را نمی‌کردم. امیر هم می‌گفت اگر برای تو جذاب‌تر است، چرا که نه؟

مهمترین ویژگی شخصیتی «محمد حیدرپور»

کدام وجه از زندگی و شخصیت «محمد حیدرپور» برای شما جذاب‌تر است؟

«محمد حیدرپور» آدمی بود که شب‌ها چهار پنج ساعت به بیمارستان خودش و بعد به بیمارستان زنش می‌رفت که چهار پنج دقیقه او را ببیند و برگردد. این آدم عجیب است. شاید به لحاظ بیرونی بخواهید نگاه کنید، هیچ اتفاق دراماتیکی در اینجا نمی‌افتد. شاید در این رفت و آمد هر روزه و هر شبه محمد حیدرپور از بیمارستان خودش تا بیمارستان زنش هیچ اتفاق دراماتیکی نمی‌افتد، ولی خودش درام است، چون این آدم در آن شرایط بمباران و در آن شهر با همه‌ی التهاب‌هایی که وجود داشت فقط و فقط برای اینکه زن و بچه‌اش را چند دقیقه ببیند این مسیر را برای دیدن آنها می‌رود. با چیزهایی که شنیدیم و دیدیم خیلی‌های دیگر هم در آبادان این کارها را کردند، ولی همین‌که ما به این آدم‌ها می‌پردازیم، یعنی درام آنها را هم درک می‌کنیم.. وظیفه «محمد حیدرپور» نبود که در بیمارستان آبادان بماند. شرایط جنگی است و می‌توانید خودتان را از همه چیز مبرّا کنید، به‌علاوه اینکه زن و بچه هم دارید، بلند شوید و بروید، ولی «محمد حیدرپور» در آنجا می‌ماند. خود پرداختن به این قصه برایم جذاب بود. من هم «محمد حیدرپور» را دوست داشتم.

انرژی‌ای که «سلمان فرخنده» از همان اول می‌گذاشت برایم جالب بود

امیرمهدی پوروزیری: انرژی‌ای که «سلمان فرخنده» از همان اول می‌گذاشت برایم جالب بود. بعد از اینکه قصه‌ی آدم‌ها و آن یک سال محاصره آبادان را خواند، دائماً می‌گفت عجب حکایتی! چطور ما تا امروز چنین چیزی را نمی‌دانستیم؟ دائماً این را می‌پرسید که چرا نمی‌دانستیم. یعنی موضوع این‌قدر برایش جذاب شده و مسئله‌ی جذاب‌تر این بود که می‌گفت باید «محمد حیدرپور» را ببینم. در مقام کارگردان دوست نداشتم «سلمان فرخنده» و «محمد حیدرپور» همدیگر را ببینند. ولی سلمان روز تولد آقای حیدرپور را در آورد و هدیه‌ای خرید و به این بهانه به خانه‌ی آنها رفت که ببیند چه‌جور آدمی است. خیلی خوشحال هستم که با سلمان کار کردم. بعد از اینکه کار پخش شد، در قسمت دوم یا سوم بود که به سلمان زنگ زدم و گفتم واقعاً به تو تبریک می‌گویم. بارها با من تماس گرفته شد که این کیست؟ چقدر خوب بازی می‌کند. با تماشاگر عام هم که صحبت می‌کنید، کاراکتری را که دوست دارد سلمان است و این خیلی مهم است و نشان می‌دهد علاقه‌ای که بازیگر به نقش‌اش دارد و برای آن تلاش می‌کند به همه منتقل می‌شود.

حساسیت‌های عجیب و غریب «سلمان فرخنده»

ابوذر حیدری: سلمان را از قبل نمی‌شناختم. در آبادان همه‌ی ما یک جا زندگی می‌کردیم و همه‌ی بازیگرها بودند و دورادور سلمان را می‌دیدم. یک روز در سلفی که صبحانه می‌خوردیم، سلمان آمد و پرسید: «ابوذر هستی؟» جواب دادم: «بله.» گفت: «من با تو کار دارم.» همان شب یا فردای آن ملاقات سلمان گفت: «بیا کارت دارم.» رفتم و گفت:«ببین! من یک پلان در اتوبوس بازی کردم که به نظرم زیاد چشمم را این طرف و آن طرف کرده‌ام.» این جزئی‌ترین لحظه‌ی‌ بازی است که امکان دارد اصلاً دیده هم نشود. گفتم: «حساسیت تو را کاملاً درک می‌کنم، ولی به نظرم این در تدوین درست می‌شود. نگران نباش و فکر می‌کنم صحنه‌ی بسیار خوبی هم در آمده و از صحنه‌های خوب کار است.» برای من خیلی جذاب است که بازیگر این‌قدر روی کارش حساس باشد. بازیگرها این را خیلی کم می‌دانند که تدوین می‌تواند بزرگ‌ترین کمک را به بازی آنها کند و بدترین بلا را هم سر بازی آنها بیاورد. یک تدوین‌گر خوب می‌تواند یک بازی را چند درجه بالاتر ببرد و یا آن را به زمین بزند و این آگاهی سلمان را نشان می‌دهد که چنین کاری کرده‌ام. از من پرسید: «خراب نمی‌شود؟» جواب دادم: «نه، پلان را چک کرده‌ام و مشکلی نیست» و حتی هفته‌ی بعد هم پلان را به او نشان دادم.

امیرمهدی پوروزیری:‌ البته این اتفاق بدون اطلاع من بوده است!

کارگردان کاری کرد که بازیگر احساس عروسک بودن نکند

آقای فرخنده! تعریف‌ها و تمجیدها از شما زیاد شد …

سلمان فرخنده: دوستان لطف دارند در کارهایی که آدم‌ها با هم دوست می‌شوند و فقط یک موقعیت کاری نیست که تند تند پیش بروی و کارمندی کاری کنی، بلکه می‌بینی آدمی که دارد می‌سازد، آن کسی که دارد فیلمبرداری می‌کند، کسی که بازی می‌کند همگی با همدیگر دوست هستند و دارند از کار لذت می‌برند، بنابراین شما هم لذت می‌بری و این سمپاتی که بین شما برقرار می‌شود اعتمادی را هم به وجود می‌آورد و اغلب به خاطر همین اعتماد است که بسیاری از اتفاقات خوب رقم می‌خورند. اتفاقی که برایم افتاد و در همان روزهای اول رابطه‌ام با امیر خوب شد، در کل کار هم تأثیر گذاشت و به من این نوید را داد که تو نگران آن طرف دوربین نباش، امیر بارها و بارها قبل از من می‌پرسید ایده‌ای داری؟ چون خود آن آدم ایده‌هایی دارد و می‌داند می‌خواهد چه کار کند، ولی به تو هم فرصت و امکان می‌دهد که ایده‌هایت را بیان کنی و تصور نکنی قرار است تو عروسک یا بازیگر باشی، بلکه تو هم مؤلفی و حق داری که راجع به پلانی که می‌خواهی بازی کنی نظر بدهی. این سریال برایم چیزهای جدید زیادی داشت. من انگیزه دارم که سر کاری بروم و خوب هم بازی کنم، اما این انگیزه را باید کسی از من بیرون بکشد و کسی هر روز آن را به من بدهد و تزریق کند.

هر روز گرفتار آمپول، سرم و بیمارستان بودیم!

آقای پوروزیری عزیز! برگردیم به فضای ساخت و مشکلات فیلم «در محاصره». شما در فصل تابستان و در بدترین شرایط آب و هوایی، فیلمبرداری کار را در آبادان شروع کردید. چه اصراری بود که در تابستان این اثر را کلید بزنید؟

امیرمهدی پوروزیری: «روایت فتح» قرار بود کار را در هفته دفاع مقدس پخش کند. قول داده بودند که این کار را برای هفته دفاع مقدس برسانند. ما که اصرار نداشتیم و می‌دانستیم چه کار سختی است. اصرار سفارش‌دهنده بود. شرایط کاری فوق‌العاده سخت بود. ما نگران بودیم، البته خوش‌ترین روزهایمان را داشتیم و خیلی به ما خوش گذشت.

سلمان فرخنده: خوش گذشت، ولی هر روز گرفتار آمپول، سرم و بیمارستان بودیم.

امیرمهدی پوروزیری: باورتان می‌شود نزدیک به ۳۰ فاکتور بیمارستان داریم؟ بچه‌ها به طرز خطرناکی گرمازده می‌شدند. سخت‌ترین روزهای ممکن بود. ده سال قبل در همین زمان در آبادان کار کرده بودم و یکی دو نفر از آن تیم در اینجا هم بودند. این کار بسیار سخت‌تر و شرایط گرما هم فرق کرده بود. هوا فوق‌العاده گرم و شرجی بود. می‌گفتند گرم‌ترین تابستان در سال‌های اخیر بوده است. داشتیم در گرم‌ترین ماه سال آن هم ظهرها فیلمبرداری می‌کردیم.

ابوذر حیدری: همه افقی شده بودند!

هوا آنقدر گرم بود که مردم آبادان که اصلاً از خانه‌هایشان بیرون نمی‌آمدند!

امیرمهدی پوروزیری: خودم دو سه بار به بیمارستان رفتم. سلمان هم چندین بار به بیمارستان رفت و همین‌طور خیلی از دوستان، ولی این شریف بودن بچه‌ها را می‌رساند که همه می‌دانستند چند برابر یک روز معمولی باید کار کنند و باز تحمل می‌کردند. مردم آبادان که اصلاً از خانه‌هایشان بیرون نمی‌آمدند. در آن گرما فیلم جنگی بسازی و اسلحه به دست بازیگر بدهی، کنارش انفجار ایجاد و در همه جا آتش درست کنی. شرایط عجیب و غریبی بود. از بس هوا شرجی بود، صبح که بیرون می‌آمدیم لباس‌های همه‌مان خیس بود و لباس‌ها از شدت گرما و رطوبت به تن همه می‌چسبید. اینکه گروهی به این خوبی داشته باشی که همه این مشکلات را تحمل کنند خیلی عالی است.

dar-mohasere4

«روایت فتح» همیشه کمترین هزینه و بالاترین راندمان را داشته است

و احتمالا باید پول خوبی به عوامل پرداخت کرده باشید که تحمل سختی، برایشان اندکی راحت‌تر شود.

امیرمهدی پوروزیری: واقعیت این است که اصلاً پول خوبی نداشتیم. از دوران دانشجویی علاقه‌ی خاصی به مجموعه روایت فتح داشتم و دوست داشتم با این مجموعه کار کنم و عجیب بود که بعد از این همه سال، تازه اتفاق افتاد، آن هم کاری که بیشتر داستانی است تا مستند، در حالی که روایت فتح فقط مستند کار می‌کند. روایت فتحی‌ها عادت داشتند در زمان جنگ حتی غذای بچه‌های جنگ را نمی‌خوردند و از تهران با خودشان نان خشک می‌بردند و در آنجا آب می‌زدند، فیلمبرداری می‌کردند و برمی‌گشتند. به همین دلیل روایت فتح برعکس سایر مجموعه‌ها که به نهادهایی وصل هستند، همیشه کمترین هزینه و بالاترین راندمان را داشته است. خوشحالم این اتفاق در این کار هم افتاد. این کار یازده قسمت جنگی است. تاریخ هم دارد، یعنی باید لباس، گریم و فضای انقلاب را دو باره بسازی و خیلی هزینه برمی‌دارد و می‌تواند خیلی سخت باشد. بچه‌ها با حداقل دستمزد کار کردند. واقعاً آدم‌های بسیار شریفی هستند. آن هم در فصلی که کار برایشان زیاد بود، ولی به ما اعتماد کردند و آمدند و این خیلی مهم است.

«در محاصره» به هیچ‌وجه شبیه «آخرین روزهای زمستان» نیست و دو ساختار کاملاً متفاوت دارند

نترسیدید کارتان زیر سایه‌ی کار مشابهی به اسم «آخرین روزهای زمستان» قرار بگیرد؟ اثری که خیلی مورد استقبال قرار گرفت.

امیرمهدی پوروزیری: به نظر من «آخرین روزهای زمستان» یک کار با ارزش و خلاقانه بود و خودم همیشه قبل از این ماجرا از آن کار تعریف کرده‌ام. زمانی که این کار در ایران پخش می‌شد، اینجا نبودم و داشتم در افغانستان مستندی می‌ساختم. سریع برگشتم و در جشنواره فجر آن را دیدم، مضافاً بر اینکه اساساً این نوع آثار را دوست دارم. همیشه هم از این کار تعریف کرده‌ام، ولی «در محاصره» به هیچ‌وجه شبیه «آخرین روزهای زمستان» نیست و دو ساختار کاملاً متفاوت دارند.

«در محاصره» به سمت داستانی رفت و «آخرین روزهای زمستان» به سمت مستند

ولی هر دو اثر در قالب مستند داستانی هستند.

امیرمهدی پوروزیری: بله، ولی اصرار «آخرین روزهای زمستان» این است که مستندنمایی کند و اصرار دارد صحنه‌هایش شبیه مستند باشد، ولی مستند ما داستانی است. در عین حال که کار ما کم‌خرج‌تر بود. آنها پروژه‌ی سنگینی داشتند که سه سال و نیم طول کشید. ما ۴۵ جلسه فیلمبرداری داشتیم، ولی آنها ۱۱۰ جلسه فیلمبرداری کردند. نکته‌ی دیگر اینکه حدود ۸۰ درصد «در محاصره» تصاویر داستانی است و بازیگرها دیالوگ می‌گویند، به همین دلیل به بازیگرهای حرفه‌ای نیاز داشتیم. بازیگری که بتواند دیالوگ و صحنه را در بیاورد. در «آخرین روزهای زمستان» هیچ‌وقت از دیالوگ استفاده نشد، مگر اینکه صدایی نوار ضبط‌شده قدیمی روی فیلم باشد. به نظر من این دو شبیه هم نیستند. آرشیو ما بسیار کم است، در حالی که در «آخرین روزهای زمستان» از آرشیو زیادی استفاده شده و آرشیو خوبی هم بود و کارگردان هم خلاقانه استفاده کرد. از آن سریال تعریف می‌کنم، ولی می‌گویم جنس این دو سریال یکی نیست. ما به سمت داستانی رفتیم و آنها به سمت مستند رفتند.

«آخرین روزهای زمستان» درام را به مستند تزریق کرده است و ما برعکس عمل کرده‌ایم

یعنی ژانر این دو اثر یکی نیست؟

ابوذر حیدری: به نظر من حتی ژانرشان هم یکی نیست. این طرف و آن طرف می‌زنند مجموعه مستند داستانی «در محاصره». من می‌گویم مجموعه داستانی است. شاید مهم‌ترین تفاوت «آخرین روزهای زمستان» و «در محاصره» این باشد که «آخرین روزهای زمستان» درام را به مستند تزریق کرده است و ما برعکس عمل کرده‌ایم، یعنی مقدار بسیار کمی مستند را به داستان تزریق کرده‌ایم. تفاوت ۱۸۰ درجه است.

امیرمهدی پوروزیری: مستندش فقط در این حد است که بعداً فقط سند می‌آوریم که این داستانی که می‌بینید سندش این است. درام ما به هیچ‌وجه در صحنه‌ی مستند اتفاق نمی‌افتد، در حالی که در «آخرین روزهای زمستان» درام هم در تصاویر آرشیوش، هم در factها، یادداشت‌ها و اتفاقات جنگی که می‌آورد شکل می‌گیرد. برای ما اتفاقات و سندهای جنگی چندان مهم نیستند، یعنی document آن‌قدرها در کار ما تأثیر ندارد، بلکه درام، یعنی کاراکتر و قصه و اینهاست که درام را پیش می‌برد. شاید شبیه‌ترین کار به این کار Band of Brothers باشد. مجموعه‌‌ای که تهیه‌کنندگان آن «استیون اسپیلبرگ» و «تام هنکس» هستند. اولش کاراکترهایی که در جنگ بوده‌اند می‌آیند و آن قصه را تعریف می‌کنند و چیزی را می‌گویند و بعد قصه شروع می‌شود. البته آن خیلی بیشتر داستانی است.

جنگ یک لایه‌ی زیرین هم دارد که زندگی و عشق است

آقای پوروزیری، شخصیت‌های اصلی فیلمتان را چگونه انتخاب کردید و چه شد که به این شخصیت‌ها رسیدید؟ کاراکتر‌های اصلی «در محاصره» افرادی عادی هستند و فرمانده یا مسئول سطح بالایی در بین آن‌ها دیده نمی‌شود.

امیرمهدی پوروزیری: می‌خواستیم یک نگاه انسانی را به کار تزریق کنیم، این نگاه انسانی از عشق و از دل زندگی می‌آید. معتقدم مشکل امروز فیلم‌های ما این است که دائم به دنبال آرمان‌های بزرگ، رویدادهای بزرگ و شهیدان بزرگ هستند. این درست است، ولی جنگ یک لایه‌ی زیرین هم دارد که زندگی و عشق است. موضوعی که فکر می‌کنیم اگر بدان بپردازیم، سخیف است، در حالی که خیلی مهم است. دائماً می‌پرسیم چرا تمایل به ازدواج و بچه‌دار شدن در جامعه‌ی ما حاکم نمی‌شود. سئوالم این است. آخرین بار که فیلمی در باره عشق پدر و فرزند ساخته شد کی بود؟ لذت بچه داشتن این است که این «محمد حیدرپور» وقتی می‌بیند بچه‌اش فقط با نان سیر می‌شود و در آبادان نان گیر نمی‌آید، می‌رود و آرد پیدا می‌کند، نان می‌پزد و به بچه‌اش می‌دهد. این عشقی است که در زندگی عادی جاری است. اتفاقاً مطمئن بودم این مجموعه با مخاطب عادی ارتباط بهتری برقرار می‌کند.

دولت کاملاً آبادان را رها کرده بود

چیزی که در مستند شما مشهود است یا حداقل من به آن رسیده‌ام این است که انگار آبادان بی‌صاحب است و فقط مردم هستند که دارند می‌جنگند. این نکته خیلی عجیب است. هیچ نظم و سیستم خاصی در جنگیدن ایرانی‌ها دیده نمی‌شود.

امیرمهدی پوروزیری: واقعیت این است که همین‌طور هم بود. با خود این آدم‌ها که صحبت می‌کنی، می‌بینی دولت کاملاً آبادان را رها کرده بود. این یک قسمت جدی از تاریخ ماست. ما این را در کارمان داریم که هیچ‌کسی در هیچ‌جا به دادشان نمی‌رسد و اسلحه ندارند. واقعیت این است که همان حس علاقه به شهر، آبادانی، عشق به زندگی و اینکه داری می‌بینی دشمن دارد جایی را که متعلق به تو، زن و بچه‌ات هست از تو می‌گیرد. این چیزی است که باعث می‌شود آدم‌ها بمانند. موضوع خیلی روشن‌تر از این حرف‌هاست تا وقتی که همه چیز عوض می‌شود.

dar-mohasere5

الان در اروپا و امریکا هم خیلی‌ها دارند از داعش، بمب‌گذاری و این حرف‌ها می‌ترسند

سلمان فرخنده: در اوایل جنگ، رئیس‌جمهور آدم دیگری بود. در همین زمان اتفاقات دیگری دارد رخ می‌دهد. ما تعدیل نیرو در نظام ارتش داریم. ارتش دارد پاکسازی‌ می‌شود. جنگ هم به‌طور ناگهانی شروع شده و عراق گفته است می‌خواهم بروم و سه روزه تهران را بگیرم. تهران دارد بمباران می‌شود. شهید تندگویان وزیر جنگ که می‌بیند این اتفاقات دارد می‌افتد می‌گوید اینجا نمی‌مانم و در جاده آبادان ـ اهواز اسیر می‌شود. ۳۰ سال هم بیشتر ندارد. خیلی اتفاقات عجیب و غریبی است. وزیر نفت ما در این اتفاقات اسیر و سپس شهید می‌شود. حالا یک مشت جوان ۲۰ ساله با تفنگ‌های شکاری پشت یک خاکریز سنگر گرفته‌اند که با این تیپ زرهی بجنگند. اگر امثال اینها نبودند، قطعاً آبادان سقوط می‌کرد. یادم نیست در آبادان چه اتفاقی افتاد که امام گفتند باید حصر آبادان شکسته شود و همه نیروها به سمت آبادان حرکت کردند. مثل اتفاقی که در پاوه افتاد. الان را نگاه نکنید که مملکتی داریم که خیلی چیزهایش درست است. الان در اروپا و امریکا هم خیلی‌ها دارند از داعش، بمب‌گذاری و این حرف‌ها می‌ترسند، ولی در ایران هیچ‌کدام از این وقایع رخ نمی‌دهند. الان است که به این سطح امنیتی رسیده‌ایم و مرزها و امنیت‌مان را داریم، در حالی که در اوایل انقلاب و جنگ هیچ‌کدام از اینها، ژاندارمری و نیروی انتظامی وجود نداشتند و این مردم بودند که این چیزها را نگه داشته‌‌اند. به همین دلیل هم پرداختن به مردم خیلی مهم است.

تصور می‌کنند ما سامسونگ هستیم و آمدیم به‌زور این آنتن را گرفته‌ایم

از نحوه‌ی پخش «در محاصره» از شبکه‌ی یک راضی هستید؟ من ندیدم که تلویزیون تبلیغ خاصی بکند.

امیرمهدی پوروزیری: تلویزیون ما ضعف‌های زیادی دارد. یکی از شبکه‌های GEM مثلاً امروز قسمت سیصدم سریالی را پخش می‌کند و شبکه دیگرش قسمت ۲۰۰ را، یعنی به هر شکلی که شده است می‌خواهد مخاطب، هیچ قسمتی را از دست ندهد. این را تلویزیون خودمان هم خوب می‌داند که بازپخش از پخش مهم‌تر و این جزو اصول رسانه است. تلویزیونی‌ها خوب می‌دانند، من هم خوب می‌دانم. امسال سیزدهمین یا چهاردهمین سالی است که دارم برای تلویزیون تهیه‌کنندگی و کارگردانی می‌کنم و فارغ‌التحصیل این رشته هستم، به همین دلیل می‌دانم این کاملاً آگاهانه است که چرا اثری که برایش بازخورد خوبی از مردم گرفته‌اید، تکرار نمی‌شود؟ کافی است صحنه‌های این سریال با صحنه‌های سریال دیگری که از همان مقطع ساخته شده‌اند مقایسه شود. نگاه تلویزیون به مقوله‌ی جنگ و فرهنگ این‌گونه است که تصور می‌کنند ما سامسونگ هستیم و آمدیم به‌زور این آنتن را گرفته‌ایم. شش سال پیش آنتن روایت فتح را گرفته بودند و اگر شخص آقای سرافراز این یک ساعت آنتن را به ما نداده بود مطمئن باشید کار ما پخش نمی‌شد، چون دیگر دلشان نمی‌خواست آنتن را به روایت فتح بدهند. چرا؟ مهم نیست رئیس سازمان یا رئیس شبکه چه کسی باشد و یا حتی مدیران میانی دوست دارند آنتن را به جای دیگری بدهند.

از یک طرف صحبت از اقتصاد مقاومتی است و از طرف دیگر تشویق مردم به مصرف‌گرایی

ولی برنامه‌های سرگرم‌کننده‌ای که سود خاصی ندارد، از تلویزیون زیاد پخش می‌شود .

امیرمهدی پوروزیری: بله، الان ببینید تلویزیون چند برنامه آموزش آشپزی دارد. از یک طرف صحبت از اقتصاد مقاومتی است و از طرف دیگر از صبح تا شب مردم را به مصرف‌گرایی تشویق می‌کنند. آیا می‌دانید دارید با فرهنگ این مردم چه می‌کنید؟ نه‌تنها حاضر نمی‌شوند، بلکه آنونس‌های این کار فقط دو بار پخش شده است.

شبکه‌ی یک حاضر نشد تیزر «در محاصره» را پخش کند، ولی شبکه‌ی «نسیم» پخش کرد

الان تلویزیون دارد هر شب به شکل زیرنویس سریال‌های تلویزیونی را معرفی می‌کند که قرار است مثلاً دو هفته دیگر پخش شوند، ولی از «در محاصره» خبری نیست.

امیرمهدی پوروزیری:‌ روابط عمومی سازمان دارد دائماً برای افراد پیامک می‌فرستد که فلان برنامه در فلان ساعت پخش می‌شود، ولی فقط فکر می‌کنند یک ساعت آنتن را به برنامه‌ای داده‌اند و برایشان فرقی نمی‌کند که دارم در باره یخچال یا فلان پودر لباسشویی تبلیغ می‌کنم یا دارم یک کار نمایشی جدی و پرزحمتی را که برایش پولی هم از تلویزیون نگرفته‌ایم پخش می‌کنم. روایت فتح کار را با بودجه خودش ساخته است.

ابوذر حیدری: نکته‌ی جالب اینجاست که کلیپ خیلی خوبی برای معرفی کار ساختیم و وقت گذاشتیم و خواننده‌اش آمد و خیلی دوستانه کار باارزشی را تولید کردیم که هم کار دیده شود و هم معرفی خوبی برای کار باشد. هم شعر و آهنگ خوب است و هم کلیپ فضای قشنگی دارد.

امیرمهدی پوروزیری: مهم‌تر اینکه دارد در باره یک موضوع ملی، یعنی دفاع از آبادان حرف می‌زند.

ابوذر حیدری: اصلاً شبکه یک حاضر نشد این را پخش کند. جالب بود که دو سه هفته بعد همه گفتند ما این را دیده‌ایم. پرسیدیم: «کجا؟» گفتند: «در شبکه نسیم.»

امیرمهدی پوروزیری: ما این کلیپ را با کیفیت بالا در اینترنت گذاشته بودیم و خود شبکه نسیم دیده کار خوبی است، دانلود و پخش کرده است. برای شبکه نسیم مخاطب مهم است، به همین دلیل در ایام مناسب آن را پخش کرده است.

در سایت تلوبیون که search کنید، فقط یک قسمت به اسم «در محاصره» می‌آید. بقیه به اسم روایت فتح خورده است.

ابوذر حیدری: شیطنت‌ها کاملاً آشکارند.

امیرمهدی پوروزیری: دو سه دلیل هم دارد. یکی اینکه یک وقت مجموعه‌ای پخش نشود که باز آنتن در اختیار روایت فتح قرار بگیرد و دیگر قیاس این مجموعه با مجموعه‌های خودشان است. یک قسمت معمای شاه بیشتر از یازده قسمت سریال ما هزینه برده است.

تعداد هنرورها خیلی نبود و ما زیاد نشانشان داده‌ایم

کار با هنرورها هم باید خیلی سخت باشد. در کار شما هنرور زیاد است، آن هم با هوای ۶۰ درجه آبادان. چگونه کار کردید؟

امیرمهدی پوروزیری: تعداد هنرورها خیلی نبود و ما زیاد نشانشان داده‌ایم. تدوین قطعاً نقش دارد. همین‌طور جلوه‌های ویژه. نکته مهم این است که بدانید دوربین به شما چه خواهد داد. خودم چون مدت‌ها عکاسی و فیلمبرداری کرده‌ام، می‌دانستم اگر لنز wide و دوربین را روی ریل بگذارم حتی ۵۰۰ هنرور هم فضایم را پر نمی‌کنند. چگونگی جایگذاری دوربین و استفاده از لنز این امکان را به شما می‌دهد که فضا را پر کنید. این صحنه‌هایی را که به نظر می‌رسد ۱۰۰ نفر در آن هستند، گاهی با هجده نفر یا حداکثر ۳۰ نفر پر کرده‌ایم. در پرجمعیت‌ترین صحنه ما که صحنه‌ای است که اتوبوس از بین جمعیت رد می‌شود، ۳۸ هنرور داشتیم. می‌گویند ۲۰۰ نفر می‌آوریم، بعد می‌گویند ۱۰۰ نفر آورده‌ایم، می‌شماری می‌بینی ۳۰ نفر هستند.

با صحبت‌هایی که آقای «فرخنده» کردند، به نظرم دغدغه‌ی ایشان خیلی فراتر از یک بازیگر است. این جزئیات این‌قدر برایتان مهم هستند؟

ابوذر حیدری: کلاً سلمان فراتر از همه چیز است.

سلمان فرخنده: اگر برایم مهم نبود این کار را انتخاب نمی‌کردم.

من «سلمان فرخنده» و بازیگر هستم

مصاحبه‌های خیلی از بازیگرها را که می‌خوانید این موارد اصلاً برایشان مطرح نیست.

سلمان فرخنده: آنها بازیگر نیستند. کمی برمی‌گردد به آدم‌هایی که محافظه‌کاری دارند یا کمی متواضع‌اند، اما بخشی هم به بی‌سوادی برمی‌گردد. وقتی که بی‌سواد باشی قاعدتاً نمی‌توانی از چیزی حرف بزنی. لازمه حرف داشتن سواد است. وقتی بی‌تفکر، کاری را انجام می‌دهی playing می‌کنی و بسیاری از بازیگرهای ما اینگونه هستند. از خودش نمی‌پرسد باید برای این کاراکتر چه کار کنم. درست است که می‌گوییم عده‌ای از بازیگرها غریزی و تعدادی تکنیکی بازی می‌کنند، ولی بسیاری از بازیگرهای تکنیکی ما هم play می‌کنند، قاب دوربین را می‌شناسد و می‌داند مثلاً الان باید این کار را بکند یا نکند، دارد play می‌کند، act نمی‌کند و خودش را در پلان جا نمی‌گذارد. من «سلمان فرخنده» و بازیگر هستم. خوب هم بازیگرم. نمی‌گویم بازیگر خوبی هستم، بلکه می‌گویم خوب بازیگرم. باید درونم انگیزه ایجاد شود. اگر چند کار بکنم و دیده نشود و اتفاقی برای‌اش نیفتد، حالا هر چه شمایی که مرا می‌شناسی بگویی بازی خوبی کردی، درست است که حال می‌کنم، ولی آن اتفاق اصلی که می‌تواند مرا جلو ببرد نمی‌افتد. اینها با این همه زحمت فیلم می‌سازند و چنین رفتاری با آنها می‌شود. خود من یک روز از روی دوچرخه افتادم و بی‌هوش شدم. به‌هوش که آمدم دیدم لباس‌هایم را در آورده‌اند و دارند رویم آب می‌ریزند تا مرا به بیمارستان ببرند.

امیرمهدی پوروزیری: مدام می‌پرسید چرا لباس‌هایم را در آورده‌اید؟

dar-mohasere6

کار ما موقعی معنا پیدا می‌کند که دیده شود

سلمان فرخنده: هی می‌گفتم خوبم، خوبم، چون می‌دانستم همان روز امیر و آقای حمید شهیری طراح صحنه در گرمای ۶۰ درجه و ۸۰ درصد رطوبت رفته‌اند location مناسب پیدا کنند که بتوانند پلان‌ها را بگیرند. دائماً می‌گفتم خوبم و آنها می‌گفتند نه باید تو را به بیمارستان ببریم و صحنه‌ها را بعداً می‌گیریم. می‌دانستم زمان کم است و باید به تهران برگردم، به خاطر اینکه اجرای تئاتری داشتم. همه اینها باعث می‌شود منِ بازیگر به خودم بگویم امیر پوروزیری دارد کار ارزشمندی را انجام می‌دهد و این کار باید دیده شود. بدبختی کار ما هم همین است. کار ما مثل نقاشی نیست که آن را بکشی و بگذاری گوشه‌ای تا به وقتش دیده شود یا نشود. کار ما موقعی معنا پیدا می‌کند که دیده شود و تا مخاطب نداشته باشد اتفاق نمی‌افتد. همه این کارها را برای مخاطب انجام می‌دهیم. مخاطب باید ببیند که بگویند کار خوبی بود یا نه.

آقای «پوروزیری» بعد از «رو به قبله» خیلی‌ها منتظر بودند کار داستانی بعدی‌تان را بسازید. یک بار هم داشتید برای جام جهانی به برزیل سفر می‌کردید و قرار بود فیلمی با این موضوع بسازید.

امیرمهدی پوروزیری: بله، مجوزش را هم گرفتم.

در شرایطی که سینمایی وجود ندارد، مخاطب تلویزیون، مخاطب مهم‌تری است

چه شد؟ کار داستانی بلند شما را چه زمانی خواهیم دید؟

امیرمهدی پوروزیری: تجربه الان به من می‌گوید در شرایطی که سینمایی وجود ندارد، مخاطب تلویزیون مخاطب مهم‌تری است. شمایی که دوست داری مردم کارت را ببینند، در تلویزیون بهتر دیده می‌شوی. سینمایی ساختن فقط برایت اسم می‌آورد، ولی تعداد مخاطبان سینما با تعداد مخاطبان تلویزیون اصلاً قابل مقایسه نیست. این را حتی برنامه‌های غیر سریالی هم نشان می‌دهند. خندوانه نشان داد می‌تواند با مخاطب چه کار و چگونه یک رسانه مرده را دو باره زنده کند. بعد از این تجربه دوست دارم با سریال در تعداد قسمت‌های زیاد با مخاطب ارتباط برقرار کنم. دوست دارم به هر قیمتی که شده است چیزهایی را که دوست دارم برای مردم بسازم، حتی اگر مرا نشناسند. تلویزیون برای مردم کار می‌کند، در حالی که در سینما خیلی وقت‌ها برای خودت می‌سازی و چندان به فکر مردم نیستی. ترجیح‌ام این است که برای تلویزیون کار کنم. نه اینکه کار سینمایی را دوست ندارم، ولی ترجیح‌ام تلویزیون است، چون تأثیر بیشتری دارد و بارها دیده می‌شود و می‌توانی خطی را از خودت در بین مخاطبان واقعی به یادگار بگذاری، چون مخاطبان سینمای ما غیر واقعی، جشنواره‌رو و تحت تأثیر سایت‌ها و رسانه‌ها هستند. اگر بخواهم با مردم عادی رابطه داشته باشم، ترجیح می‌دهم سریال بسازم.

با سپاس از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.         ‌