سوره سینما – حسین ساعیمنش : اگر بعد از تماشای چند فیلم از سری فیلمهای پرتنش خانوادگی به تماشای «شکاف» رفته باشیم، احتمالا آن را یکی از کپیکاریهای بدلی دستدوم خواهیم دانست که کلیشههای این نوع آثار را میگیرد و نه آنها را میشکند و نه ارتقایشان میدهد و در نتیجه خودش تبدیل به یک اثر کلیشهای میشود؛ اما اگر دو هفته متوالی گذشته را به تماشای شاهکارهای بیمانندی همچون «چهارشنبه خون به پا میشود» و «این سیب هم برای تو» اختصاص داده باشیم و بعد به سراغ «شکاف»رفته باشیم، این فیلم از این جهت که به ما توهین نمیکند و سعی در منتقل کردن بلاهت کاراکترها به مخاطب ندارد، میتواند واجد ارزش باشد. حداقل مخاطب موقع تماشای فیلم خسته نمیشود و حوصلهاش سر نمیرود، به آدمها و دیالوگهایشان هم نمیخندد، وارد ماجرا میشود و تا انتها آن را دنبال میکند. شاید بگوییم اینها ملزومات اولیه یک فیلم سینمایی است و حضورشان ضروری است و بهخودیخود ارزش نیستند و در نتیجه نباید نقطه قوتی برای فیلم به شمار بیایند. بله، درست است. اما نه برای کسی که دو هفته طلایی را با آثار ذکرشده گذرانده. شاید او قضیه را جور دیگری ببیند: بالاخره آدمهایی که سر هم داد میزنند و با هم دعوا میکنند نسبت به آدمهایی که معلوم نیست چه میخواهند و چه میکنند، دیدنیترند!
***
با این حال وقتی وارد سالن میشویم و فیلم شروع میشود و کمی از آن میگذرد، دیگر کسی نیستیم که از تماشای فیلمهای دیگری آمده. حالا «تماشاگر این فیلم» هستیم. و با این وصف، دیگر روند نزولی «شکاف» چیزی نیست که به چشم نیاید. فیلمی که تقریبا امیدوارکننده شروع شده بود، به سرعت سقوط میکند. انگار فیلمساز تنها دو موقعیت جذاب داشته (بیماری هانیه توسلی و طلاق زوج پیروزفر و دولتشاهی) و بعد آنها را به هم ربط داده (سپرده شدن بچه طلاق به زوج دیگر) اما بعد از آن، هیچ ادامهای برای قصه در نظر نگرفته و دستش خالی شده است. در نتیجه بعد از سپردن بچه به بابک حمیدیان (که در همان اوایل فیلم صورت میگیرد)، موقعیتهای تکراری آزاردهنده و بیفایده زیاد میشوند: شخصیتها دعوا میکنند، یکبار جلوی استخر، یکبار در بیمارستان، یکبار در دادگاه. صحبت بیماری و باردار شدن زن چند بار تکرار میشود. واکنش فوقالعاده تند بچه به والدینش چند بار دیده میشود. و هیچکدام نه به لحاظ شخصیتپردازی و نه به لحاظ پیشبردن قصه تاثیری ندارند و تنها فایدهشان پر کردن زمان فیلم است. حتی انگار بعضی علتها هم به نفع این تکرارها نادیده گرفته شدهاند؛ مثلا معلوم نیست چرا پدر بچه توصیه دوستش را درباره مشکل تنفسی فرزندش جدی نمیگیرد و همین امر منجر به بستری شدن بچه و شکلگیری چند دعوای دیگر بین شخصیتها میشود.
نهایتا هم، درحالیکه معلوم نیست چرا این تکرارها زودتر تمام نشدند یا بیشتر ادامه پیدا نمیکنند، بچه میمیرد و داستان به پایان میرسد. البته «مردن بچه» هم بیش از آن که به عنوان پایانبندی فیلم و جمعبندی آن به شمار بیاید، حکم نقطهای را دارد که بالاخره باید ته جمله گذاشته شود.
***
وقتی پسر میمیرد و قصه فیلم عملا تمام میشود، دوربین لحظهای روی صورت هانیه توسلی مکث میکند. اما این مکث که میتواند نشانگر تغییر نظر او درباره باردار شدن باشد، پایان فیلم نیست. بعد از آن صحنه دیگری هم هست که زن و شوهر کنار هم نشستهاند و اعلام میکنند که قصد بچهدار شدن ندارند. این صحنه پایانی که عملا تاثیر آن مکث قبلی را زائل میکند، میتواند وادارمان کند که آن را به عنوان دلیل دیگری برای اثبات روند نزولی فیلم و بهکارگیری تکرارهای زائد آن بدانیم و آن را همسنگ سریالهای درجه دوم تلویزیونی که خودشان را موظف میدانند که اطلاعات ریز و درشت را بارها تکرار کنند، قلمداد کنیم. اما این تاکید اضافه، در عین اینکه این حرف را تایید میکند، نشان میدهد که مهمترین هدف برای «شکاف» این است که «حرف»ش را بزند. حرفش هم تقریبا واضح است: اگر بچهدار شدن، همراه با تلخ شدن زندگی برای آن بچه باشد، باید قید آن را زد؛ حتی اگر راه نجات جان مادر باشد. فارغ از اینکه این حرف چقدر درست است، مهمترین مشکل «شکاف» در مقدمهچینی و نتیجهگیری این حرف بروز میکند: فیلم برای اینکه این حرف را بزند چه چیزهایی به ما نشان میدهد؟ اول، خانوادهای که زن و شوهرش با هم مشکل دارند (که چیزی از علت دعواهایشان نمیدانیم) و بچهشان دستخوش تلاطم زندگی آنها میشود؛ و دوم، زوجی که هیچ مشکلی با هم ندارند و در کمال آرامش زندگی میکنند و به خاطر بیماری زن مجبورند «زودتر» بچهدار شوند (دقت کنیم که از دیالوگها چنین برمیآید که این زوج قصد داشتند در آینده بچهدار شوند) و البته پای مشکلات زوج اول به زندگی زوج دوم هم باز میشود (اما نهایتا منجر به هیچ اختلافی میان آنها نمیشود). خب واقعا این دو زوج چه شباهتی به هم دارند که فیلمساز اصرار دارد که سرنوشت فرزند اولی را به تصمیم زن ربط دهد؟ کاملا بدیهی است که اگر بچهدار شدن برای یکی کار درستی نباشد، با توجه به شرایط، میتواند برای دیگری کار درستی باشد (تازه به فرض اینکه قبول کرده باشیم بچهدار شدن زوج اول کار اشتباهی بوده). اما فیلمساز به جای اینکه سعی کند شرایط دو خانواده را به هم نزدیک کند که نتیجهگیری نهاییاش منطقی باشد، میخواهد با واکنشهای اغراقآمیز بچه و احساساتگرایی سطحی، حرف نامعقولش را قانعکننده جلوه دهد. و هیچ ابایی ندارد که این وسط بچه را بمیراند و مادرش را از غصه در هم بپیچاند و اشک همه را درآورد. غافل از اینکه مشکل غیرمنطقی بودن حرف فیلم (که مهمترین هدف آن هم هست) با اینها حل نخواهد شد و در نهایت، تردید و تغییر نظر زن بیمار به شدت احمقانه، و سکوت شوهرش بسیار منفعلانه جلوه میکند.
***
راستش «شکاف»، در برهوت اکران این روزها شاید «قابل دیدن» باشد، اما بعید است که «قابل دفاع» هم محسوب شود.