سوره سینما – محسن دریالعل : داستان های پلیسی بالذات دارای کشش و جذابیت های درونی هستند و کافی است راوی، داستان را هم خوب تعریف کند تا بر جذابیت آن بیافزاید. مخاطب داستان مانند پلیس قدم به قدم به کشف حقیقت نزدیک می شود و این پژوهش و رمز گشایی ماجراست که مخاطب را با خود همراه می کند، البته باز هم باید تکرار کرد که روایت خوب لازمه این اتفاق است.
موتمن در آخرین اثرش دست روی داستانی پلیسی- جنایی گذاشته است تا بعد از چند فیلم ضعیف اینبار فیلمی سر و شکلدار را به مخاطب ارائه کند، او با اینکه بستر اصلی داستان را از فیلم «زندگی با چشمان بسته» رسول صدرعاملی کپی کرده است اما پرداخت پرجزییات و روایت پلیسیتر و یک دستتر فیلمش کار را شاخصتر از فیلم ضعیف «زندگی با چشمان بسته» کرده است.
فیلمنامه دارای پیچیدگیهای خاصی نیست و داستان را خیلی آرام و منطقی پیش می برد تا بیننده مانند پلیس درگیر کشف حقیقت شود، البته سادگی فیلمنامه به معنی حل شدن راحت معمای داستان نیست، منظور پیچیدگیهای اداواری است که خوشبختانه موتمن به سمت آن ها نرفته و مهمترین مسئله برایش روایت داستان و جذب مخاطب بوده است.
اما با اینهمه مشکل استفاده از کلیشههای ساختاری همیشگی فیلم های پلیسی-جنایی باز هم به چشم می آید، پلیس کارکشتهای که برای تامل همیشه رو به پنجره میایستد و پلیسهای جوانی که مدام برای او خودشیرینی می کنند. همین نقاط ضعف است که باعث جدا شدن مخاطب از اتمسفر داستان می شود و همین رفت و برگشتهای ذهنی مخاطب، هم کشش داستان موتمن را کم تر از آنچه باید می کند، و هم گاهی داستان جنایی را فانتزی و خنده دار.
از داستان و فیلمنامه که بگذریم به تصویربرداری اغراقشدهای میرسیم که سعی دارد خودش را به فیلم های کلاسیک نزدیک کند اما انقدر ناشیانه این کار اتفاق افتاده است که فقط کلافگی مخاطب را به همراه دارد. کاتهای اشتباه نماها به یکدیگر، قاببندیهای اشتباه و در کل تدوین بینظم هم این اشتباهات فاحش را بیش از پیش بزرگ می کند.
اما موتمن همانقدر که در ارائه فیلمنامه بی نظم و شلخته عمل کرده است در بیان حرف فیلمش هم همانقدر الکن است. حرفی تکراری که نه ایده جدیدی برای بیان دارد نه جزییات جدیدی برای نمایان شدن.
قصه، قصهی تکراری دختر مظلومی است که حرف پشت سرش زیاد است اما او در اوج بی گناهی دچار تعصبات خشک مذهبی/سنتی خانواده/مردم شده است. زن جوان طلاق گرفتهای که هر روز با تیپی خاص از خانه بیرون میرود و نیمه شب با مردهای غریبه و ماشین جدید به خانه بر می گردد، اما مخاطب بدون هیچ منطقی باید بپذیرد او زن خوبی است و کار بدی انجام نداده است و همه حرف های پشت سرش از نگاه عقب مانده جامعه نشات می گیرد.
این حرف کلی فیلم است، حرفی تکراری و نخنما شده که چند سال است تحت عنوان زیبای «قضاوت نکردن» و با تفسیری غلط و سادهانگارانه از این مفهوم و با یک داستان و تم تکراری مدام بیان میشود و اینبار موتمن سراغ آن رفته است و خروجی، یک فیلم بیش از یک فیلم شکستخورده دیگر نیست.