سوره سینما – محمدرضا شهبازی : یک کلاه کاملا معمولی!
اولین فیلمی که روز دوم جشنواره در برج میلاد نمایش داده شد، فیلم «یک شهروند کاملا معمولی» بود. تا پیش از دیدن این فیلم ما فکر میکردیم که روشنفکرها فقط بلد هستند سر نهادها و سازمانهای جمهوری اسلامی را کلاه بگذارند و پول بگیرند و فیلم خودشان را بسازند. اما الان فهمیدیم که روشنفکرها جوانمردتر از این حرفها هستند و در پول کندن خودی و غیر خودی برایشان فرق ندارد و سر هر کسی را که بتوانند کلاه میگذارند! نمونهاش همین فیلم که با سرمایه چک و هلند ساخته شده! بابا پدر جان! میخواهی پول بگیری بگیر، اما آخه چک و هلند؟! این دو تا کشور خودشان سینمای درست و حسابی ندارند بعد تو پولی را که میتوانست خرج سینمای آنها بشود، کش میروی که توی ایران فیلم بسازی؟ یک لحظه به کارگردانها و نویسندههای گشنه چکی و هلندی فکر نکردی؟ حالا خداوکیلی چقدر کندی برای این فیلم؟ بیشتر از ۵۰ میلیون گرفته باشی نامردی!
زود بیا شمعها رو فوت کن که داعش داره میاد!
«جشن تولد» فیلم بعدی روز دوم بود. ما در این فیلم دیدیم که چطور در عرض سه ساعت یک شهر سرپا و خوش و خرم که همه چیز در آن عادی بود یکدفعه توسط داعش تسخیر شد و به یک ویرانه تبدیل شد. انگار که داعش تا سه متری شهر با لباس مبدل و برای مثلا انجام طرح واکسیناسیون آمده بود بعد یکدفعه لباسش را عوض کرده بود و همه فهمیده بودند که ای وای… دیدی چی شد؟ داعش اومد!
طناب بیاورید!
«دلبری» فیلم خوب و سالمی بود که میتوانست روی مخاطب تاثیر مثبت بگذارد و پیامهای خوبی را در لایههای مختلف خود به مخاطب منتقل کند. فقط مشکلش این بود که اگر مخاطب را با طناب به صندلیهای سینما نمیبستی احتمالا انقدر سر جایش نمینشست که این اتفاقها بیفتد!
نه… فقط تو سحر رو دیدی!
«آخرین بار کی سحر را دیدی» آخرین فیلم روز دوم بود که همانطور که از اسمش «سحر» و موضوعش «قتل» انتظار میرفت نیمههای شب در برج میلاد اکران شد.
با دیدن این فیلم ما فهمیدیم که نباید به حرف مردم اهمیت بدهیم. چون ممکن است مردم با دیدن دختری با ظاهری آرایش کرده و موهایی که هر روز یک رنگ است و هر شب ساعت دوازده و یک سوار بر ماشینهای مدل بالای مردهای غریبه به خانه میآید، در مورد او فکر بد کنند. در حالی که هر آدم عاقل و منصفی با دیدن دختری با آن ظاهر در آن موقع شب و همراه با آن مردها باید فکر کند که او یک خانم دکتر است که هر شب شیفت میایستد و بعد هم توسط آخرین بیماری که ویزیت کرده تا خانه همراهی میشود و اینکه آخرین بیمارهایش همه مردهای پولدار هستند کاملا اتفاقی است! تنوع رنگ موهایش هم بخاطر بازتاب نور است!
از آنطرف هم نباید با دیدن پسری که توی کار مشروب و… است فکر کنیم که او غیرت ندارد، چرا که اگر قرار باشد یک نفر خواهرش را بخاطر حرف مردم و تهمتهایی که به او میزنند بکشد، همانا یک پسر اهل مشروب و… است. اصلا افزایش غیرت یکی از اثرات جانبی مشروب است!
میبینید؟ اصلا وقتی آدم نمیتواند به چشمهایش هم اعتماد کند چرا باید قضاوت کند؟ بیایید همدیگر را قضاوت نکنیم، مخصوصا خانم دکترها را!
این بخشهای طنز جالب هستند ممنون