سوره سینما – محمدرضا شهبازی : اولین فیلمی که دیروز در برج میلاد نمایش داده شد، فیلمی از گروه هنر و تجربه بود که با توجه به اینکه صبح کمی دیر از خواب بیدار شده بودم و نیازی به خواب عصرگاهی نداشتم به دیدنش نرفتم! فیلم بعدی «ابد و یک روز» بود. این فیلم توانسته بود با نشان دادن بدبختی متراکم یک خانواده مردم را بخنداند. کارگردان احتمالا در زمان ساخت فیلم بصورت همزمان عاشق فیلمهای رضا عطاران و رخشان بنیاعتماد بوده است!
یکی دیگر از نقاط ضعف فیلم عدم پرداختن به ذق ذق کردن شست پای راست مرد همسایه است. اینکه فیلمساز از این مقدار هرچند کوچک از بدبختی که در حوالی خانواده وجود دارد گذشته و آن را نشان نداده جای تعجب دارد! امید است در فیلمهای بعدی این کارگردان جوان شاهد این دست اشتباهات نباشیم.
پارک دوبل مساوی پنچری است!
فیلم بعدی، «هفت ماهگی» بود. فیلمساز در نوشتن فیلمنامه این اثر از روش نقطه بازی استفاده کرده است. بدین معنی که اسامی شخصیتها را نوشته و بعد آنها را با خط به هم وصل کرده است! در نتیجه شما در فیلم شاهد این هستید که هر دو شخصیت بصورت دو به دو با یکدیگر رابطه داشته و در حال خیانت به یکدیگر هستند.
اما این فیلم پیامهای اخلاقی فراوانی داشت که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
– لطفا در هنگام زلزله خیانت نکنید!
– پارک دوبل مساوی است با پنجری!
– اگر تصمیم به خیانت گرفتید حتی نزدیکترین دوست خود را هم در جریان نگذارید.
مسئولان رسیدگی کنند!
آخرین فیلم روز سوم «ایستاده در غبار» بود که یک تحریف آشکار و مهندسی شده در روایت دفاع مقدس به حساب میآمد. در این فیلم کارگردان تصویری غیر واقعی و مضحک از حاج احمد متوسلیان و تمام رزمندگان نشان داده است. متاسفانه شخصیت اصلی این فیلم در هیچ کجای فیلم تاکید نمیکند که برای دفاع از وطن و خاک به جبهه آمده است. حتی او با وقاحت تمام دفاع از اعتقادات و اسلامیت را دلیل مبارزه میداند.
جدای از محتوا، گریم فیلم هم مشکل دارد. متاسفانه شخصیت اصلی در زیر بمب و موشک و گلوله و گرد و خاک موهایی خاکی و محاسنی آشفته دارد و لازم است گریمور فیلم درباره چرایی عدم استفاده از ژل به مقدار کافی، توضیح دهد.
به همین اینها اضافه کنید این را که وقتی تانکهای دشمن به ۱۰ متری خاکریز خودی رسیدهاند، شخصیت اصلی انگشت اشارهاش را بالا نمیآورد تا یکدفعه یک گنجشک روی آن بنشیند و جیک جیک کند! پس جای احساسات شاعرانه در جنگ چه میشود؟ گنجشک نبود؟ باشد، لااقل میتوانست به خورشید زل بزند و به بیسیمچیاش بگوید «خورشید رو میبینی چقدر طلائیه؟ برای دیدن این شکوه باید هر روز خدا رو شکر کنیم»! این را هم نمیتوانست بگوید!
اصلا گور بابای احساسات شاعرانه! وقتی تانکهای دشمن انقدر به خاکریز خودی نزدیک شده اند، کاری داشت سرباز عراقی یک توک پا از تانک بیاید پایین و دو رکعت نماز بخواند یا چه میدانم عکس دختربچهاش را نشان حاج احمد بدهد تا ما بفهمیم که این جنگ لعنتی چقدر برادرکشی بوده و چقدر چیز بدی است!
در هیچ کجای فیلم – حتی مطمئنم در پشت صحنه آن! – شخصیت اصلی عاشق هیچ کسی نشده است. اینهمه اصرار برای غیر عاشقانه نشان دادن دفاع مقدس واقعا ناامید کننده است… تُف!
ای کاش بجای این فیلم بار دیگر فیلم «پنجاه قدم آخر» را نمایش میدادند… مسئولان رسیدگی کنند لطفا!
جناب شهبازی. بسیار زیباست. خسته نباشید.