سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۲۳ فروردین ۱۳۹۲ در ۹:۳۷ ق.ظ چاپ مطلب
سیروس مقدم در گفتگو با سوره سینما:

«پایتخت ۲» پارسال پخش می‌شد سیاسی‌تر بود/پسرم منتقد کارهایم است

siroos-moghadam

کارگردان مجموعه «پایتخت ۲» از دلایل موفقیت سریال‌های نوروزی خود در مقایسه با دیگر سریال‌ها صحبت کرد.

کارگردان مجموعه های «پایتخت» از دلایل موفقیت سریال های نوروزی خود در مقایسه با دیگر سریال های موجود صحبت کرد.

سوره سینما: احسان ناظم بکایی- ستاره بلادی: مخاطبان شبکه اول سیما در نوروز ۹۰ با اولین سری مجموعه «پایتخت» آشنا شدند و به قدری این مجموعه به مذاق شان خوش آمد که وقتی در نوروز ۹۱ جای خالی آن احساس شد، مدیران تلویزیون تصمیم گرفتند سری دوم مجموعه را تولید کنند. نوروز امسال «پایتخت ۲» علاوه بر نمایش توانایی های تکنیکی کارگردانش نشان داد که قاعده همه دنباله ها شکست می خورند همیشه صدق نمی‌کند.

به نظر شما این استقبال از مجموعه «پایتخت» از کجا می آید؟ «پایتخت ۲» خوب بود و بقیه سریال ها از کیفیت مناسبی برخوردار نبودند؟ یا اینکه سری دوم مجموعه شما از ویژگی های منحصر به فردی بهره می برد؟

سیروس مقدم : واقعیت این است که این اندازه علاقمندی و هیاهو را اصلا تصور نمی کردم. البته وقتی می خواستیم کار را شروع کنیم، با یکدیگر هم عهد شدیم که  اگر «پایتخت ۲» به لحاظ محتوا، قصه ، روابط و همچنین به لحاظ ساختار و جنبه های تکنیکال کار، یک قدم رو به جلو نباشد، اصلا وارد نشویم و بگذاریم خاطره خوب سری اول باقی بماند. به همین دلیل «پایتخت ۲» تنها پروژه من است که از مرحله ایده یابی و پیش تولید و ساخت، چیزی حدود ۲ سال طول کشید. ما برای سری اول مجموعه هم با توجه به تیم بازیگران نه چندان شناخته شده، انتظار این استقبال را نداشتیم و یادم می آید مدیران مالی شبکه را نمی توانستیم برای برآورد بودجه ها متقاعد کنیم و کلی آدرس دادیم تا بفهمند احمد مهرانفر کدام بازیگر است یا ریما رامین فر قبلا کجا بازی داشته است. با این حال، بعد از اینکه بازتاب های « پایتخت ۱» آمد، ما دقیقا از ۲۰ فروردین  دوسال پیش در دفتر نشستیم به بررسی اینکه آیا می توان ادامه « پایتخت ۱» را کار کرد؟

ما هنوز برای سری اول سریال اشباع نشده بودیم و هنوز خیلی ماجراها وجود داشت که به خاطر ۱۳ قسمتی بودن مجموعه، امکان پرداختن به آن وجود نداشت. بخش بزرگی از بازتاب های مردمی این بود که چقدر زود تمام شد و دل شان می خواست باز این خانواده را ببینند. در «پایتخت ۱» در سه،چهار اول قسمت تلاش کردیم تا این خانواده جای خود را پیدا کند و مخاطب بپذیرد و فرصت زیادی برای قصه گویی وجود نداشت. از فروردین سال گذشته بود که پیش تولید به طور واقعی شروع شد و با احمد مهرانفر و محسن تنابنده یک شمال گردی اساسی داشتیم. همینطور جنوب را  دقیقا بررسی کردیم. یادم می آید از بوشهر راه افتادیم تا قشم و در تمام سواحل و بنادر توقف هایی داشتیم. خودمان را با فضاها درگیر می کردیم و یکی از دلایل موفقیت شاید این بود که دو سال روی آن زحمت کشیده شده بود و به خصوص برای نگارش متن و لوکیشن یابی تلاش کردیم ، در بخش بازیگران کار زیادی نداشتیم و تیمی که انتخاب شده بود، امتحان خود را پس داده بودند. نمی خواستیم این خانواده برگردند و پایتخت قبلی را عینا تکرار کنند و دوست داشتیم آنها هم دو سال پخته تر شده باشند. قصد داشتیم به ابعادی از روحیات کاراکترها آشنا شویم که در «پایتخت ۱» فرصت پرداختن به آن وجود نداشت. سری دوم این مجموعه محصول دو سال تفکر و تلاش است و اینطور نیست که تازه از زمستان ۹۱ شبکه به فکر نوروز ۹۲ افتاده باشد.

Moghadam-khamseh_007

بخشی از این عقب افتادن به دلیل تداخل زمانی با پروژه محمد (ص) نبود؟

ما اصلا قرار بود سریال را برای نوروز ۹۱ کار کنیم و یادم هست محسن تنابنده ۵ قصه را هم نوشت و چون ساخت آن منتفی شد، قصه ها را وارد «چک برگشتی» کردیم. اگر «پایتخت ۲» سال قبل پخش می شد، به خاطر انتخابات مجلس، مباحث سیاسی و انتخاباتی پررنگ بود و چهار قسمت به بحث انتخابات پرداخته بودیم. به خاطر تداخل کار آقای تنابنده با پروژه آقای مجیدی ، توانستیم هماهنگی لازم را ایجاد کنیم، اما کار متوقف نشد. تحقیقات و سفرها ادامه داشت و نگارش جدیدی آغاز شد.

چرا اسم سریال ، «پایتخت ۲» است؟ سریال شما تهران نداشت و می شد عنوان دیگری انتخاب شود.

شاید یک نوستالوژی بود. از همان ابتدا که دور هم نشستیم به عنوان «پایتخت ۲» از آن صحبت کردیم و مدیران هم در جلسات و طرح برنامه ها کار را با همین اسم می شناختند و ثبت می کردند. مردم هم مرتب سراغ «پایتخت ۲» را می گرفتند و کسی نمی پرسید ادامه ی پایتخت چه می شود؟ کم کم برای خودمان هم جا افتاد و این اسم باقی ماند، در صورتیکه مضمون سریال هیچ ربطی به تهران ندارد و اتفاقا از شمال تا جنوب این کشور را طی کردیم.

Moghadam-khamseh_009

مسیری که از ابتدا طراحی کرده بودید همین شمال تا قشم بود یا این مکان هایی که نام آنها در خبرها به چشم می خورد ، مثل کربلا و تاجیکستان و … هم مد نظرتان بود؟

قصه اول این بود که این گنبد و گلدسته از شمال کشور طی حوادثی به کربلا منتقل شود و بر همین اساس من تابستان سال پیش سفری هم به کربلا داشتم. اما عملا نمی شد کار کرد، چون شرایط آن موقع عراق شرایط خیلی بحرانی تری نسبت به الان بود و مرزها هنوز در بند آمریکایی ها قرار داشت. سخت گیری های خاصی وجود داشت و بمب گذاری ها  شدید بود. قرار بود نیمی از قصه مان در کربلا اتفاق بیفتد و دیدیم هیچ تضمینی برای کار کردن ایمن گروه در کربلا به مدت دو ماه وجود ندارد و به همین خاطر منتفی شد. بعد نشستیم و فکر کردیم به اینکه گنبد و گلدسته اگر کربلا نرود، به کجا می تواند برود؟ به خاطر اشتراکات زبانی و فرهنگی به تاجیکستان فکر کردیم. باز تحقیقات و رایزنی ها شروع شد و از آنجا که در قصه ما مسیر حرکت زمینی بود، می بایست چند کشور را رد می کردیم تا به تاجیکستان برسیم و واقعا شرایط سخت می شد.

فضای سیاسی تاجیکستان که نسبتا لائیک هم هست، باعث شد از این ایده صرف نظر کنیم. البته مباحث بودجه و مالی هم اهمیت خودش را داشت. باید به طرحی می رسیدیم که هم محتوای قصه حفظ شود، هم سفر اتفاق بیفتد و هم به لحاظ جغرافیایی تنوع داشته باشیم که از یک وحدت فرهنگی هم برخوردار باشد. بر همین مبنا به قشم رسیدیم که هم بافت سنتی اش را حفظ کرده بود و هم علی رغم منطقه آزاد بودنش از محرومیت هایی رنج می برد. فقر و بی آبی و بی برقی بیداد می کند و قاچاق گازوئیل و سیگار و … از همین مشکلاتش نشأت می گیرد. دیگر اینکه قشم جایی است که اهل تشیع ، سرمایه گذاری دینی چندانی در این مکان انجام نداده اند و این در حالی است که ما به هر منطقه سنی نشین که پا می گذاشتیم حتما با امکاناتی از قبیل مسجد و مناره های شکیل و زیبایی که محل تجمع شاند بود، رو به رو می شدیم. در قشم هیچ مسجدی برای اهل تشیع وجود نداشت و با وجود اینکه زندگی دوستانه ای بین شیعیان و سنی ها برقرار بود، به نوعی مهجور باقی مانده بودند.

این مهجور ماندن یکی از دغدغه های سریال شما را هم شکل می داد؟

نه. دغدغه ما نبود و در تحقیقات مان با آن برخورد کرده بودیم. به این نتیجه رسیدیم که این منطقه محروم را باید به مسوولین نشان بدهیم. این موضوعات را شما در قصه ها نمی بینید، اما ما را متقاعد کرده بود که انتخاب درستی داشته ایم. از طرفی ما به جایی احتیاج داشتیم که بتوانیم به عنوان گروه تولید، سرویس دهی کنیم و از هتل و امکان دسترسی راحت به لنج و … برخوردار باشد. ما می بایست از بندرعباس همه زندگی مان را از طریق کشتی و لنج به جزیره انتقال می دادیم. قشم و لارک تنها جزیره هایی بودند که این امکان را به ما می دادند. آنچه مهم بود فرهنگ و آداب و زبان و دین آنها بود که در عین اینکه متعلق به یک سرزمین اند ، اگر هر فرقه بخواهد با گویش و زبان خودش صحبت کند، متوجه حرف یکدیگر نمی شوند، اما دارند در یک جغرافیا و زیر یک پرچم زندگی می کنند. همه اینها جذابیت های خاصی بود که ما را نگه می داشت. می توانستیم کیش را انتخاب کنیم، اما آنجا مدرن تر و شناخته شده تر است و بومی های آنجا هم یا مهاجرت کرده اند و یا در اقلیت ناچیزی هستند که از ثروت موجود در منطقه هم بهره مند شده اند. نمی شد آن تضاد بین شادابی که در شمال داریم و محرومیتی که در جنوب داریم را با کیش نشان بدهیم. وقتی قشم انتخاب شد، ما رفتیم و مسجد را ساختیم چون مسجدی وجود نداشت.

آیا گلدسته در سریال شما یک نماد است؟ علاقمند بودید که چنین المانی در کارتان وجود داشته باشد؟

هر قصه ای نمادهای خودش را دارد. بنا بود ما از عید صحبت کنیم و تغییر و از حالی به حالی دیگر شدن. بخشی از تغییرات شامل طبیعت می شود و همانطور که شکوفه های درخت خودشان را نشان می‌دهند، مثلا کفش سفید نقی هم نماد سفر از کثیفی گذشته به تمیزی سال جدید است. حتی این کفش واحد در سری اول مجموعه ، معنی دیگری داشت، چون قصه دیگری داشتیم. آنجا کفش نقی نماد تمدن گرایی و علاقمندی او به شهرنشینی بود. گنبد و گلدسته هم یک ابزار و شیء بود که به واسط بار مذهبی داشتن، وجه اشتراک مردم به شدت متفاوت شمال و جنوب کشورمان بود و این را نمی توان انکار کرد. این نماد مذهبی، ورای سیاست و اقتصاد و … عامل وحدت مردم ایران است.

Moghadam-khamseh_004

زاویه های عجیب و غریبی هم در فیلمبرداری کار هست که اغراق آمیز به نظر می رسد .

من خیلی کنترل شده این زاویه ها را به کار می بستم. برای مثال در ماجرای خروس باید نشان می دادیم که این خروس تا چه حد برای صاحبش اهمیت داشت. این خروس،  خروسی بود که تمام زندگی رحمت بود و بنا بود یک تراژدی را در سریال شکل بدهد! من باید دوربین را در جایی مستقر می کردم که در هنگام خوردن غذا، خود خروس خیلی خواستنی و خوشمزه در قاب تصویر دیده بشود و خود رحمت متوجه نباشد که قرار است گوشت خروس عزیز خودش را بخورد.

درباره آن سکانس های منحصر به فرد زیر آب هم صحبت کنید. چیزی که در همه کارهای شما دیده می شود. آیا اصرار خاصی برای این شیوه کاری که گاهی هم آن را به مستند نزدیک می‌کند، هست؟

 من ملزم بودم که جذابیت را حفظ کنم و معتقدم گاهی می شود  قواعد کلاسیک را به خاطر به دست آوردن  جذابیت فدا کرد. این تغییر آگاهانه چیزی است که در هنرهای دیگر مثل نقاشی و مجسمه سازی هم نتیجه های  خوبی دارد. از نظر من هر چیزی که به باورپذیری صحنه من کمک کند، قابل قبول است. در «پایتخت ۲» اتفاقا این ساختار سریال بود که ما را به زیر آب دعوت می کرد. ما از سه زاویه زیر آب رفتن آن جزیره را به تصویر کشیدیم که بعدها به ما انگ نزنند که ان سکانس را در پلاتو وبا دکور سازی گرفته ایم. جزیره و آن ماشین واقعا بر اثر جزر و مد زیر آب رفتند و دوباره برگشتند. من برای باورپذیری این اتفاق باید دوربینم را زیر آب هم بفرستم. ضمن اینکه آنها باید گوشتکوب را حتما نجات می دادند، چون ناهار آبگوشت داشتند!

نوع سریال سازی شما ویژه شخص شماست و برای تشخیص نام کارگردان نیازی به دیدن تیتراژ نیست و با یک سکانس می توان کار شما را شناخت. این شیوه تا چه حد خودساخته و خودخواسته بوده است؟

این موضوع شاید یک پیشینه تربیتی و آموزشی و فرهنگی در آموزش سیروس مقدم داشته باشد. من در دانشگاه تهران نقاشی و گرافیک خوانده ام و واحدهای زیادی تحت عنوان کمپوزیسیون و پرسپکتیو و طبیعت بی جان  گذرانده ام. به ما یاد داده اند در مبحث طبیعت بی جان، علی رغم عنوانی که روی آن قرار دارد، هر شیء دارای یک  تاریخچه و گذشته است که به آن هویت می بخشد. شما وقتی دارید یک طبیعت بی جان را نقاشی می کنید، مرحله کلاسیک و آکادمیک اش این است که سعی کنید یک کوزه را دقیقا مثل یک کوزه طراحی کنید، ولی وقتی بحث سبک ها جلو می آید همین کوزه، برای مثال در آثار پیکاسو، دارای یک تاریخچه و اندیشه می شود که آن را از اینکه یک کوزه صرف باشد، فرا تر می برد. اینها آموزه های من از رشته تحصیلی ام است و در تجاربی که مثلا با آقای تقوایی به عنوان دستیار یا کارگردانان دیگر مثل آقای کیمیایی داشته ام، یاد گرفته ام که به جای کنار ایستادن و خنثی به محیط نگاه کردن، به عنوان یک فیلمساز دارای فکر، در دل ماجرا بایستم و قصه ام را تعریف کنم تا اینکه بخواهم بی طرف باشم. این ها چیزهایی است که در «دایی جان ناپلئون» یاد گرفته ام و به همین خاطر می توانم بگویم وجه اشتراک این کار با «پایتخت ۲» در باورپذیری آدم هاست. همه اینها به انضمام آزمون و خطاها به کار سیروس مقدم هویت می دهد. من هم اشتباهاتی داشته ام اما به واسطه توجه به نقدها و نظرات بک یک فرم رسیده ام که هم در دل ماجرا باشد و هم به اشیاء دور و بر هویت بدهد و هم توی ذوق نزند.

Moghadam-khamseh_010

چرا به واسطه تحصیلات تان و همچنین روحیه ریسک پذیری که دارید، وارد فضاهای انمیشینی نمی شوید؟

شاید این کار را انجام بدهم. دنیای انیمیشن خیلی رویایی و سخت و پیچیده و پر حوصله است و البته نوعی فانتزی در آن وجود دارد که کمی از حال و هوای من دور است. فانتزی مقوله ای است که به نظرم در آن موفق نبوده ام. سال های خیلی دور هم خودم را در انیمیشن محک زده ام و احساس می کنم آدم این جنس کار کردن نیستم. دنیای خیالات در حال و هوا و روحیات من نیست و مثلا من با تمام احترامی که برای کار آقای مدیری قائلم باید بگویم هیچ وقت نمی توانم به آن فرم سریال بسازم. من کمدی از جنس «چک برگشتی» را بلد هستم.

در ایران معمولا عوامل یک سریال در سری اول نمی توانند با یکدیگر برای سری دوم کنار بیایند، اما مجموعه شما نشان داد حد اقل دو سال می شود این آدم ها را با یکدیگر نگه داشت. با توجه به موج تازه سریال های شبکه خانگی، به فکر ساخت سریال های فصل به فصل نیفتاده اید؟ ضمن اینکه شما چارچوب های تلویزیون را می شناسید شاید بتوان همین فرمت سریال های اپیزودیک را شش ماه به شش ماه برای تلویزیون ساخت.

همه چیز به عوامل فرامتنی زیادی بستگی دارد. اگر ما در غرب سریال هایی مثل «لاست» و «۲۴» و … را می بینیم، به خاطر این است که سیستم مدیریت و برنامه ریزی  آنها طولانی مدت، هدفمند و هوشمندانه است. یک نفر می تواند تا ده سال آینده هم برنامه ریزی فکری و مالی داشته باشد. در مملکت ما نه مدیریت طولانی مدت داریم و نه مدیری که تا سال ها باقی باشد. همه چیز مقطعی است و در ایران طولانی ترین چشم انداز فرهنگی را تنها می توان در یک دوره مدیریت داشت. چرا پروژه های ما طولانی و پر بودجه می شود؟ چون با تغییر مدیران، تغییر سلیقه اتفاق می افتد و برنامه ریزی ها عوض می شود. بخشی از این تغییرات به حوزه مالی برمی گردد و بخشی دیگر حوزه های سلیقه ای  و فرهنگی را شامل می شود، چون پیش بینی خاصی برای آن صورت نگرفته است.

بر خلاف بسیاری از گروه ها، گروه سریال سازی شما مدت هاست از یک انسجام قوی برخوردار است، احتمال کنار زدن مشکلات و پیاده سازی چنین ایده هایی برای شما دور از نظر نیست.

برنامه ریزی طولانی مدت، کوتاه مدت، نگرش مدیریتی به این مسئله، تامین بودجه و … شرایط را سخت می کند. در هنگام ساخت سریال «دیوار» وقتی برای مذاکره به مدیران شبکه جلسه داشتیم، به آنها گفتیم چرا یک مدت کوتاه مانده به هفته پلیس به فکر تامین برنامه برای آن می افتید؟ ما یک گروه داریم متشکل از حمید نعمت اله و دوستانش به عنوان نویسنده های ژانر جدی و تیمی از نویسنده های ژانر کمدی – اجتماعی ما یعنی آقای تنابنده و تیمش و همچنین سروش صحت به عنوان سرپرست ژانر کمدی بزن و بکوب ! شما سیاست های طولانی مدت خود را به ما بگویید و ما متعهد می شویم از امسال در سیزن های ۱۰ قسمتی به مقوله سریال پلیسی بپردازیم و مثلا سال آینده در قالب سیزن های کمدی، پلیس مبارزه با قاچاق و عتیقه جات را معرفی کنیم و در سیزن سال های بعد پلیس های مربوط به کلانتری را و … . اما اتفاق نیفتاد با وجود اینکه سیناپس ها را هم به آنها داده بودیم.  جمله ای که شنیده می شود این است که فعلا بگذارید همین یک مورد را بسازیم! پس از پایان این یک مورد به خاطر عدم وجود برنامه ریزی طولانی مدت، گروه از هم پاشیده می شود. همان مدیر که به ایشان اشاره کردم، با حفظ سمت پست بالاتری هم گرفت و مدتی بعد ما را صدا زد که برای مبحث پلیس مبارزه با مواد مخدر سریال بسازید! اگر همان وقت که بحث برنامه ریزی بلند مدت را مطرح کرده بودیم، پذیرفته بودند، این امکان وجود داشت که طی یک سال یک فیلمنامه منسجم نوشته شود. همه چیز به مدیریت ها وابسته است وگرنه سیروس مقدم و تیم اش همین الان می توانند قول بدهند تا ۵ سال آینده سریال های نوروزی شبکه اول را تامین کند. به هر حال یک تخصص حاصل شده است و همین ویژگی است که یک تکنوکرات را با یک آماتور متمایز می کند.

قرار است در آینده هم همچنان یک کارگردان باقی بمانید؟

مطمئن باشید مثلا برای طراحی گریم بابا پنجعلی، سیروس مقدم از تخصص نقاشی خودش استفاده کرده و به گریمور مشورت داده است. همچنین در طراحی صحنه و لباس، سیروس مقدم به کفش بازیگر هم فکر کرده  و به دنبال آن رفته و بعد به این نتیجه رسیده که کفش نقی باید سفید باشد. اینها چیزهایی است که یک کارگردان باید به آن اشراف داشته باشد و البته هر فن برای خودش اختصاصا یک حرفه است. مخصوصا هر چیزی که به تدوین بر می گردد اهمیت زیادی پیدا می کند. کارگردانی که برای هر پلانش زحمت کشیده باشد نمی تواند در هنگام تدوین به راحتی از کنار آن عبور کند و البته از طرف دیگر در «پایتخت ۲» یک سکانس ۴ دقیقه ای روی دریا داشتیم که من خیلی برای آن زحمت کشیده بودم و تدوینگر به من گفت به نظرم دارد به کار تو صدمه می زند و من هم گفتم بریز دور! من دارم سلیقه ام را سفارش می دهم اما قرار نیست به جای تدوینگر فکر کنم. من می توانم در همه بخش ها اظهار سلیقه کنیم، اما چگونگی به کارگیری این سلیقه بر عهده مسوول هر بخش است، از فیلمنامه نویس گرفته تا دیگران.

اعتماد شما به عوامل چطور شکل گرفت که تا این حد پایدار باقی مانده است؟

بدون وجود یک برداشت واحد ،هیچ گروهی به موفقیت نمی رسد. اگر برداشت من از کمدی حشو و هزل و هجو بود، به هیچ وجه با تنابنده که تعریف اش از طنز نگاه واقعی به یک زندگی پر از تضاد است، نمی توانستیم کنار هم قرار بگیریم. به همین ترتیب من و نعمت الله اگر برداشت واحدی از اجتماع و آدم های آن نداشتیم، نمی توانستیم با هم کار کنیم. نویسنده ای که یک نگاه کاملا فانتزی به تمام جهان دارد، شبیه من نیست و همکاری خوبی هم بین ما رخ نمی دهد.  حتی وقتی نویسنده ای دیگر وارد گروه می شود و چند قسمتی را به نگارش در می آورد، ما به هنگام اجرا تغییراتی درمتن لحاظ می کنیم و به عبارت دیگر متن را متعلق به خودمان می کنیم. یک برداشت واحد از کلیات، تفاهم در جزئیات را هم به وجود می آورد. ایده «چک برگشتی» تنها یک خط بود که سروش صحت نوشته بود، اما محسن تنابنده از همان آغاز می دانست چطور باید به یک ماجرای کمدی و اجتماعی ختم شود و روی همین حساب وقتی سروش به کار دعوت شد، او هم به قالب جهان بینی خاص ما در آمد. می بایست ذهن خود را از فانتزی «ساختمان پزشکان» دور می کرد و به رئالیسمی نزدیک می‌کرد که جنس کار ما بود. دنبال کرد خط بازیگردانی تنابنده و کارگردانی من نشان می دهد ما دو نفر قبلا به چه اشتراکاتی دست پیدا کرده ایم.

Moghadam-khamseh_003

امسال در کنار سریال شما، سریال کسانی را دیدیم که چندین سال بود کار نکرده بودند. داریوش فرهنگ و مرضیه برومند. آنها به موفقیت دست پیدا نکردند ، شاید چون با جهان بینی ۹۲ همراه نشده بودند و نگاه آنها هنوز جهان بینی «سلطان و شبان» و … بود. این در حالی است که شما یا تیم طهماسب و جبلی مدام در حال کار هستید و با مردم درگیرید. با این موضوع موافقید؟

بگذارید اینطور جواب بدهم. اولین و جدی ترین منتقد من پسر ۱۴ ساله من است. با خودم می گویم اگر پسر من که به او یاد داده ام بدون رودروایسی با من صحبت کند، نتواند چیزی را از توی سریالم کشف کند چه انتظاری از دیگران است؟ تفاوت مقدم با دیگران این است که در تمام وجوه سعی می کند خودش را به روز نگاه دارد. این به معنای تماشای زیاد فیلم و سریال نیست. به روز بودن یعنی نزدیک شدن با جامعه و طبقات مختلف مردم و نیازهای گوناگون آنها. من همیشه سعی کرده ام چه در هنگامی که وضع مالی ام خوب بوده و چه در هنگامی که اینطور نبوده، در طبقه متوسط رو به پایین خودم باقی بمانم . هنوز وقتی وارد خانه ای می شوم، کفشم را در می آورم. من با یک اندیشه تربیتی بزرگ شده ام که همیشه با من است. عذاب الیم من روزی است که مجبورم برای تفریح به سفر خارجی بروم! ترجیح من قشم و کهنوج است نسبت به آنتالیا ! هر کسی روحیاتی دارد و طبق همین روحیه بیشتر با مردم زندگی می کنم. دارم ۶۰ ساله می شوم اما هنوز جدی ترین مشاور من پسر ۱۴ ساله ام است. کودکی در من هست که نمی خواهد پیر شود. همیشه خودم را به روز نگه می دارم و می دانم لحن ادیب گونه «پلیس جوان» دیگر برای مخاطب امروز جواب نمی دهد. به شدت حساسم بر اینکه موضوعی را که می خواهم روی آن کار کنم بشناسم و درک درستی از آن داشته باشم. اگر به من بگویند درباره سیاره ای سریال بساز که موشکی در برخورد با آن آدم هایش را نابود می کند، می گویم این سوژه برای سیروس مقدم نیست چون آن را نمی فهمد. از طرف دیگر در برخورد با سوژه کلیشه طلاق والدین و بلاتکلیفی فرزند، می توانم جرقه های تازه ای در ذهن داشته باشم. حتی یک روز از طرف مدرسه پسرم از من برای ساخت مستندی درباره زندگی دانش آموزان دعوت شد و آنها یک موضوع خیلی تکراری را برای من تعریف کردند، اما همان سوژه چند روز ذهن من را درگیر کرد. قصه درباره یک بچه کلاس اولی بود که مجبور می شود شب را در سرایداری مدرسه سر کند چون پدر و مادرش با هم مشاجره دارند و هیچکدام به دنبال فرزندشان نیامده  است. من خودم را جای بچه گذاشتم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. تا این تاثیرپذیری در من به وجود نیامده باشد، نمی توانم به شکل اثرگذاری سریال بسازم.