به گزارش سوره سینما، «نسیم آنلاین» در ارتباط با فیلم سینمایی «بادیگارد» نوشت: کمال تبریزی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی؛ وجه مشترک همه این نامها و مطالبی که درباره آثار سینمایی آنها نوشته میشود، یک چیز است: این کارگردانها که زمانی «برند» و «معرف» سینمای ایران بودند و درج نامشان در تیتراژ یک فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی برای تضمین حداقلی از کیفیت آن کافی بود، سالهاست که تمام شدهاند و دیگر چیزی برای ارائه به مخاطب در چنته ندارند. نگاهی به آثار این کارگردانان در دهه اخیر، بهترین شاهد برای اثبات این مدعاست که نسل اول کارگردانان مطرح سینمای ایران به پایان راه خود رسیدهاند.
ابراهیم حاتمیکیا هم تا چندی پیش در زمره همین افراد نام میگرفت و برخی از منتقدین سینمایی معتقد بودند که این کارگردان مشهور و مطرح سینمای ایران هم که روزگاری ستاره بی بدیل سینمای کشور بود، همچون دیگر همنسلانش به انتهای دوران اوج خود رسیده و دیگر نمیتواند درخشش سابق خود را تکرار کند؛ نظریهای که با «چ» ترک برداشت و با «بادیگارد» از بین رفت.
فیلم جدید آقای کارگردان به اندازهای حساب شده، دقیق و متفکرانه است که حتی دستهای منتقدین محتوای آن – کسانی که تاب شنیدن سوت و کف تماشاگران در سالن سینما هنگام نقد ایدئولوژیهای تنگ و تاریک سیاسیشان را ندارند – را نیز به نشانه تسلیم، بالا برده است (سرمقاله روزنامه «سینما» در زمان اکران بادیگارد در جشنواره فیلم فجر را بخوانید) و جای هیچ شک و تردیدی را برای اعتراض به سیاسیبازی مسئولان جشنواره در بایکوت کامل آن برای هیچکدام از اهالی سینما باقی نگذاشته است.
«حاج حیدر» قهرمان جدید حاتمیکیاست. یک محافظ شخصیتهای سیاسی که دیگر تحمل بادیگارد شدن برای شخصیتهای نظام و تماشای کمرنگ شدن شخصیت نظام را ندارد و برای همین به دنبال تغییر محل خدمت خود است؛ اقدامی که اتفاقا موجب میشود تا پای جان به حفاظت و حراست از شخصیت نظام بپردازد. اصرار و پافشاری حاج حیدر برای تغییر ماموریت شغلیاش سبب آشنایی او با یک دانشمند هستهای که اتفاقا فرزند همرزم شهید او در دوران دفاع مقدس است، میشود؛ فردی که شاید بتواند شخصیت و اندیشه او را نوعی «حاج کاظم معاصر» دانست؛ حاج کاظمی که از بیتوجهی به آرمانهای عباس – در اینجا، پدر شهیدش – کلافه شده و فضای مبهم زندگی، او را درگیر نوعی تزلزل فکری کرده است؛ تا جایی که نمیتواند میان انگیزهاش برای حمایت از منافع ملی و عشق به نامزدش برای ساختن یک زندگی شخصی آرام، تعادل ایجاد کند و به همین دلیل عصبی رفتار میکند.
فیلمنامه منسجم و قوی حاتمیکیا در کنار بازی درخشان پرستویی و زارعی – و با اندکی اغماض، بابک حمیدیان – توانسته نقاط تاریک بادیگارد – مثل شیلا خداداد که به طرز عجیبی بد بازی میکند و یا مدیر ویلچری که مشخص نیست نماد کدام بخش از مسئولین نظام است – را بپوشاند و نهایتا محصولی را به مخاطب عرضه کند که تنها با آن همذات پنداری میکند، بلکه اساسا آن را برشی از زندگی روزمره خود ارزیابی میکند و فارغ از نگاه سیاسی و اندیشهای که دارد، به احترام روایت صادقانه فیلم، آن را تشویق میکند.
«کهف الشهدا»ی بادیگارد، جای طیف و گروه نیست؛ جای «مردم» است؛ مردمی که دانشمند هستند، محافظ هستند، همسر شهید هستند، دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی هستند و الی آخر. حاتمیکیا به درخشانترین شکل ممکن، انتظارهای مردم از حکومت مردمی را به نمایش گذاشته و حتی گامی به پیش رفته و مانیفست دقیقی طراحی کرده که بگوید اگر حکومت همراه قلب مردم باشد، مردم از قلبشان برای حفاظت از نظام مایه میگذارند. محتوای ارزشمند بادیگارد همراه با فرم دیدنی آن – که بخش قابل توجهی از آن را باید به پای موسیقی اعجاب برانگیز آن گذاشت – توانسته مخاطبان را روی صندلیهای سینما میخکوب کند.
حاتمیکیا در «بادیگارد» گلایه دارد ولی غر نمیزند. خانواده حاج حیدر آنقد معمولی و واقعی هستند که کسی احساس نکند او قرار است نماد طیف خاصی از جامعه باشد. همسرش معلم و فرهنگی است و دخترانش نیز مثل همه جوانان، هم از اندیشه والدین ارث بردهاند و هم عصیانگری خاص خود را دارند. در واقع، فیلم بادیگارد را باید رسالهای در توضیح و توصیف این روزهای آقای کارگردان دانست. ابراهیم حاتمیکیا از همان ابتدای شروع به فعالیت خود، همیشه سردمدار دفاع از شخصیت نظام در سینما بوده است؛ حتی اگر گاهی اوقات مثل حاج حیدر دلخسته و اندوهگین از برخی رویکردها و برخوردها بوده اما نهایتا خودش را محافظی برای ارزشهای اصیل انقلاب اسلامی میدانسته است و توجه به همین مسالهی ظریف سبب شده تا بادیگارد به جای فیلمی ضدساختاری، تبدیل به اثری تقویت کننده شود.
ققنوس «بادیگارد» از میان خاکستر «دعوت»، «به نام پدر» و «گزارش یک جشن» متولد شده است؛ همانطور که جانفشانی حاج حیدر برای حراست از جان یکی از سرمایههای ایران، از دل کوتاهیِ ناخواسته او در حراست از جان «دکتر» برمیآید.