سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ در ۹:۴۵ ق.ظ چاپ مطلب

نجات سرباز میثم!/ نقد «سوره سینما» بر «بادیگارد»-۴

badigard

این اندازه از سرکشی و اعتراض را در قهرمان های هیچ یک از فیلمسازان دیگر نمی توان پیدا کرد؛ همین سرکشی قهرمان های حاتمی کیا است که سینمای او را منحصر به فرد کرده است.

سوره سینما – مسعود غزنچایی: حاتمی‌کیا فیلمسازیست که دوران جوانی را در جبهه‌های جنگ به مستندسازی مشغول بوده و به همین دلیل بخش اول آثار وی، الهام گرفته از فضای جبهه و مسائل و زندگی سربازانی است که برای دفاع از کشورشان، سالها جنگیده اند. مسائلی که نه فقط مربوط به زندگی سربازان، بلکه تا حدودی (هرچند اندک) به مسائل و مشکلاتی که خانواده این افراد با آن دست و پنجه نرم کردند هم مربوط می‌شود، که در بین آثارش بیش از همه در «بوی پیراهن یوسف» خودش را نشان داد.

«بوی پیراهن یوسف»، فیلمی ملودارم و البته بیشتر مردانه است. اگرچه در این فیلم، با زاویه دید یک زن (شیرین – نیکی کریمی) که برای پیدا کردن برادرش خسرو که در جنگ مفقود شده به ایران آمده وارد قصه می شویم، اما همذات‌پنداری مخاطب، با پدری است که رنج دوری فرزندش را سال‌هاست تحمل می‌کند و برای درددل با او، بر بلندای تپه‌ای می‌ایستد و فریاد می‌زند.

بخش بعدی آثار حاتمی‌کیا، قصه‌ی قهرمان‌های تنهایی است که برای رسیدن به هدف خود می‌کوشند و سپس در بستری تراژیک، قربانی وضعیت موجود می‌شوند. وضعیتی که برای تغییر آن تلاش می‌کنند، اما حاصلی برایشان ندارد.

می‌توان گفت که حاتمی‌کیا از «به نام پدر» تا «بادیگارد»، علاقه شدیدی به ساخت آثار ملودرام پیدا کرده و فیلم‌هایش حال و هوایی احساسی پیدا کرده است. همسو کردن خواسته‌های شخصیت اصلی قصه‌ای که قهرمانش به دنبال دفاع از آرمان و ارزش‌هایش است، از یک سو و ایجاد ابعاد ملودراماتیک در قصه از سوی دیگر، کار بسیار سختی است و می توان این موضوع را پاشنه آشیل حاتمی‌کیا در این برهه از فیلمسازی و به خصوص در اثر آخر او دانست.

او فیلمسازی است که تمامی فیلم‌هایش را برای بیان دغدغه‌هایش ساخته است و بسیاری از آثارش با بغض‌های فروخورده‌ای همراه بوده که در یک موقعیت خاص و دراماتیک از زبان قهرمانش گفته می‌شوند. قهرمان‌های آثار حاتمی‌کیا، اگر نگوییم همگی، اما برخی از آن‌ها آنارشیست و هنجارشکن هستند و علیه وضعیت موجود و نظمی که جامعه را مدیریت می کند، قیام کرده و نظم سیستماتیک را به هم می‌زنند.

badigard2

حاج کاظم که هنوز از محبوب ترین شخصیت های سینمای پس از انقلاب است، در “آژانس شیشه ای” وقتی سد بزرگی را در مقابل خواسته اش -که بهبود همرزم سابقش است- می بیند و راه دیگری نمی یابد، همه چیز را بر هم می زند و تلاش می کند تا صدای بغضی را که سال هاست فروخورده است، همه دنیا بشنوند چون احساس می کند، روشی که مدیریت جامعه در وضعیت موجود در پیش گرفته شده، اشتباه است.

در «ارتفاع پست» قهرمان فیلم، (قاسم-حمید فرخ نژاد) وقتی که هیچ راهی برای ادامه زندگی در مقابلش نمی بیند و از وضعیتی که در آن به سر می برد خسته شده است، تصمیم شتابزده ای می گیرد، هواپیماربایی می کند و می خواهد به طور غیرقانونی از ایران خارج شود تا به هرجایی برود جز جایی که در آن زندگی می کرده.

در به «رنگ ارغوان» نیز، قهرمان فیلم (هوشنگ – حمید فرخ نژاد) که یک مامور سرویس اطلاعاتی است، در هنگام انجام ماموریت، به کاری که در حال انجام آن است، شک می کند و تصمیم می گیرد که برخلاف وظیفه ی طراحی شده برایش، طبق تشخیص خودش عمل کند.

در «به نام پدر» اما کمی وضعیت فرق می کند. قهرمان فیلم (ناصر – پرویز پرستویی) که روزگاری خودش از رزمنده های جنگ بوده، شک بزرگتری می کند و با بغض از همرزمش می پرسد: «ما چرا جنگیدیم؟!»

این اندازه از سرکشی و اعتراض را در قهرمان های هیچ یک از فیلمسازان دیگر نمی توان پیدا کرد. همین سرکشی قهرمان های حاتمی کیا است که سینمای او را منحصر به فرد کرده است.

اما بادیگارد (بخوانید محافظ!) از یک منظر، متمایزترین فیلم حاتمی‌کیا در این رده از آثار وی است. حاج حیدر ذبیحی، قهرمان فیلم بادیگارد بیشتر از سایر قهرمان‌های آثار حاتمی کیا، درونِ سیستمی است که در مقابلش می ایستد و به آن اعتراض می کند. همین موضوع است که باعث می شود بتوان حاج حیدر زبیحی را تلفیقی از شخصیت های اصلی دو فیلم “به نام پدر” و “به رنگ ارغوان” دانست. با این تفاوت که نقطه ضعف حاج حیدر ذبیحی در شخصیت پردازی، این است که او بیش از حد، درون سیستمی است که خودش منتقد آن است و همین باعث می شود که مخاطب نسبت به سایر قهرمان های آثار حاتمی‌کیا، با او همذات پنداری کمتری پیدا کند.

از سوی دیگر، بادیگارد به لحاظ کارگردانی و دکوپاژ، فیلم فوق العاده درستی است. تعدد رویدادها، ریتم فیلم را به خوبی تا پایان حفظ کرده است و تماشای فیلم برای مخاطب بسیار جذاب است.

سکانس آغازین فیلم که مربوط به ترور معاون اول رئیس جمهور (دکتر صولتی – محمود عزیزی) است، فوق العاده جذاب کارگردانی شده و تا دقایقی بعد از اتمام آن نیز، مخاطب را روی صندلی میخکوب می کند. همچنین سکانس اختتامیه فیلم (مربوط به ترور میثم زرین) و شهادت حاج حیدر و نمای پایانی که می توان گفت نمای پرواز روح او و عبورش از آن فضای بسته ی تونل به سمت نور است، بسیار دیدنی و جذاب ساخته شده است.

badigard

اما همچنان مشکل اصلی بادیگارد، در طراحی شخصیت اصلی فیلم و همچنین ترتیب رویدادهای فیلمنامه است که در ادامه به آن می پردازیم.

فیلمنامه بادیگارد، ۲ نقطه عطف دارد. یکی صحنه ترور که بسیار خوب کارگردانی شده و فیلمساز برای تاکید بر روی آن، به درستی آن را به شکلی اسلوموشن به نمایش می گذارد. این رویکرد یکی از عادت های ابراهیم حاتمی کیا در نمایش رویدادهای مهم فیلم هایش است. یک بار چنین صحنه ای را در فیلم “آژانس شیشه ای” و جایی که حاج کاظم با عصبانیت، با مشت بر شیشه می کوبد تا شلیک گلوله، صحنه ها به صورت اسلوموشن و با تقطیع پخش می شوند. همچنین در فیلم “به رنگ ارغوان”، جایی که مامورین اطلاعات، ارغوان را دستگیر می کنند و روستا را به هم می ریزند، حاتمی کیا از این شیوه برای تاکید بیشتر رویدادها استفاده کرده بود.

در بادیگارد نیز، فیلمساز با نمایش آهسته اتفاقات و تقطیع نماها، زمان روانی شخصیت اصلی (حاج حیدر) را به خوبی به ما نشان می دهد. این شیوه نمایش، تا جایی ادامه پیدا می کند که حاج حیدر، در حالی که دکتر صولتی را در جلوی بدن خودش قرار داده، با چشمانش به دنبال نفر دومی در اطراف می گردد. نفر دومی که ترور را تکمیل کند. چرخش چشمان حاج حیدر تا جایی ادامه پیدا می کند که نفر دوم، با فشار دادن دکمه ریموت، ترور را تکمیل می کند.

نقطه‌ی عطف دوم دیگر فیلمنامه، صحنه ی بازسازی رویداد ترور در مقابل بازپرس شورای امنیت است که متاسفانه در تصویر کردن این سکانس، فیلمساز برای تاکید بیشتر دست به دامن عناصر ملودراماتیک فیلمش می شود و از تدوین موازی حضور حاج حیدر در مراسم ختم دکتر صولتی استفاده می کند تا شاید مخاطب متوجه اهمیت این بازپرسی نشود و کمی گیج بشود و به ناچار دلش به حال قهرمان (حاج حیدر) بسوزد.

مشکل فیلمنامه دقیقا همنیجاست. فاصله این دو رویداد در فیلم، بیشتر از آن چیزی است که در واقعیت اتفاق می افتد و به نوعی، فیلم کشدار شده و فیلمساز با روی آوردن به ملودرام و حتی در برخی صحنه ها، سانتی مانتالیسم، مخاطب را به زور تا پایان فیلم بر روی صندلی می نشاند تا سرانجام حاج حیدر را ببیند. در حالی که بازسازی صحنه ترور و بازپرسی از حاج حیدر باید خیلی زودتر و حتی قبل از ارائه ماموریت جدید به او برای حفاظت، صورت بگیرد.

در مورد شخصیت پردازی قهرمان فیلم، تناقض هایی وجود دارد که باعث می شود مخاطب نسبت به همذات پنداری با او دافعه پیدا کند. رویداد اصلی که موتور محرک فیلم است، ترور معاون رئیس جمهور است. بدون هیچ شک و شبهه ای حاج حیدر به عنوان بادیگارد یک شخصیت سیاسی، مقصر اصلی در این ترور است. علاوه بر اجازه دادن به حضور مردم در کنار شخصیت در یک فضای باز، مهمترین و اساسی ترین اشتباه حاج حیدر، این است که در لحظه ای که باید شخصیت را به پشت سر بفرستد تا راهی برای فرار داشته باشد، او را جلوی خودش قرار می دهد و او را محافظ خود می کند. این بزرگترین اشتباه یک بادیگارد (و یا محافظ) است. با توجه به اینکه فیلمساز با مکث بر روی چهره ی حاج حیدر و توجه او به اطراف در لحظه ای قبل از زدن دکمه ی ریموت، نشان می دهد که حاج حیدر نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفته، آگاهی دارد، عدم نجات شخصیت توسط حاج حیدر یک اشتباه محسوب می شود. حال برخورد فیلمساز با حیدر چگونه است؟ از او یک قهرمان می سازد. با بازگشت او به تهران، همه از او به نیکی یاد می کنند. خبرنگار (کامران نجف زاده) با دیدن او ذوق می کند و او را قهرمان این اتفاق خطاب می کند. در ادامه با نمایش چهره حاج حیدر در تلویزیون، همه فامیل به خانه او زنگ می زنند و دخترانش ذوق می کنند. در ادامه نیز، مافوق او در حفاظت، که متاسفانه از ابتدا مرعوب کاریزمای او قرار دارد، به جای پرسش از او درباره اینکه چرا وظیفه اش را درست انجام نداده، از او تقدیر می کند.

badigard3

و در تمام این موقعیت‌ها این مسئله عجیب است که چرا هیچ کس توجهی به اشتباه حیدر در حفاظت از معاون اول رئیس جمهور(!) نمی کند. جواب این سوال را فیلمساز در فیلم بیان می‌کند: «اگر هر شخصیت سیاسی از بین بره، ما یک نفر دیگه رو داریم که جاش بگذاریم». وقتی این جمله را از زبان مسئول حفاظت سازمان انرژی اتمی خطاب به حیدر می‌کنیم، واقعا متعجب می‌شویم. از اینکه چرا فیلمساز چنین تصوری از شخصیت های سیاسی پیدا کرده است؟ چرا اصلا چنین جمله ای در چنین فیلمی که این همه مخاطب دارد، گفته می شود؟ تاریخ سیاسی معاصر نشان داده است که لااقل در جمهوری اسلامی، تصمیم‌های شخصی افراد و حضور موثر آن ها در موقعیت های حساس باعث تغییرات بسیار زیادی در روابط کشورمان و حتی سیاست های داخلی شده است. حال اگر فرض کنیم که این گزاره دست است، واقعا بیان چنین جمله ای که خودش بوی ترور شخصیتی می دهد، در چنین فیلمی خطرناک نیست؟

به سراغ شخصیت پردازی قهرمان فیلم برویم. انگیزه حاج حیدر در طول فیلم این است: دفاع از نظام و تبدیل نشدن از یک محافظ به یک بادیگارد. در هدف اول، سایر شخصیت های فیلم نیز با او همسو هستند. هیچکس، به جز تروریست ها را نمی شناسیم که به دنبال ضربه زدن به نظام باشند.

اما مشکل از جایی شروع می شود که حیدر، بارها بر هدف دوم خودش تاکید می کند. اینکه نمی خواهد بادیگارد باشد. می خواهد محافظ بماند. بر خلاف او، مافوقش سعی می کند او را تبدیل به یک بادیگارد کند و همچنین بازپرس شورای امنیت نیز، به او به عنوان یک بادیگارد نگاه می کند. تعبیر حیدر از بادیگارد، “مزدور” است. یعنی کسی که فقط باید از جسم طرف مقابل دفاع کند و عقاید و آرمان هایش نباید هیچ تاثیری در انجام وظیفه اش داشته باشد. این همان چیزی است که حاج حیدر نمی خواهد. او می خواهد که با توجه به اعتقاد و آرمانش، و بنا به تشخیص فردی اش، وظیفه اش را انجام دهد. به زعم نگارنده، این خواسته قطعا برای حوزه ای که حیدر ذبیحی در آن فعالیت می کند، اشتباه و حتی خطرناک است. همین دیدگاه باعث شده تا او برای فرار از اشتباهش، به بازپرس شورای امنیت بگوید: “مواظب باشید این کشتی سوراخ نشه.” آیا کسی که وظیفه خودش را به درستی انجام نداده، با مظلوم نمایی می تواند دیگران را متوجه یک خطر بزرگتر بکند؟ بله می تواند اما این اعلان خطر نباید با نگاه حق به جانب و همراه با تبرئه خودش باشد. اما فیلمساز چنین نگاهی ندارد و حاج حیدر را تبرئه می کند. احتمالا به دلیل اینکه اگر شخصیت ها بمیرند، افرادی جایگزین آن ها خواهند شد اما اگر امثال حاج حیدر نباشند، مشکل پیش خواهد آمد. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، متوجه می شویم که دکتر نه تنها یک شخصیت سیاسی محسوب می شود، بلکه پیش از این جایگاه علمی در سازمان انرژی اتمی داشته است. پس انگار دشمنان نظام با کشتن او، با یک تیر دو هدف زده اند. آیا حفاظت از چنین فردی، نیاز به دقت بیشتری ندارد؟

badigard2

این رفتار متناقض، یعنی داعیه دفاع از نظام و در عین حال عدم دقت کافی در حفظ شخصیت های آن، تنها تناقض قهرمان فیلم نیست. یکی دیگر از تناقض های حیدر ذبیحی، نوع برخورد او با جوانی است که خواستگار دخترش است. جوانی که اتفاقا از اعضای گروه حفاظت و فردی نزدیک به خود حیدر است. وقتی دختر حیدر شرط خروج جوان از حفاظت را برای ازدواج می گذارد، حیدر در خلوت با همسرش، به آرامی گفت و گو می کند و همسر حیدر به او می گوید “من به انتخاب دخترم احترام می گذارم تا او هم به انتخاب دخترش احترام بگذارد.” و حیدر هم نسبت به چنین حرفی، نه تنها هیچ واکنشی نشان نمی دهد بلکه به آرامی قبول می کند که این شرط را به جوان عاشق بگوید. از طرف دیگر این جوان بارها برای مشورت سراغ حیدر می آید اما حیدر می گوید که خودت باید تشخیص بدهی. در انتهای فیلم، وقتی که این جوان تشخیص می دهد که به دلیل برخوردی که با حیدر شده است، او هم بهتر است از حفاظت بیرون بیاید و با دختر حیدر ازدواج کند تا چنین بلایی بر سر او نیاید، واکنش حیدر این جمله است که “من دختر به کسی که کارش رو بازیچه زنش می کند، نمی دم.” مخاطب وقتی این جمله را می شنود خنده اش می گیرد. دلیل این خنده چرخش ناگهانی حیدر از یک پدر مهربان و دلسوز و آزاداندیش به یک پدر سخت گیر است. انگار حیدر، دخترش، همسرش، جوان عاشق و مای مخاطب را سرکار گذاشته است.

از طرف دیگر، در جایی که حیدر به همراه تیم حفاظت در یک شب بارانی به دنبال میثم هستند و با بازیگوشی دانشمند جوان برای خلاص شدن از دست محافظین –که هیچ دلیل درستی برای این عدم تمکین ارائه نمی شود- حیدر زمین می خورد و زخمی می شود، وقتی به خانه برمی گردد گویی برای ادامه ماموریت و حفاظت از دانشمند جوان، دچار شک شده و شاید دیگر وظیفه حفاظت از او را بر عهده نگیرد. سوالی که پیش می آید این است: با توجه به اینکه حیدر می فهمد که شخصیت های اصلی دهه ۹۰ نظام، امثال میثم زرین هستند، ممکن است به خاطر بازیگوشی شبانه در بزرگراه های تهران توسط یک استاد دانشگاه(!) از حفاظت او صرف نظر کند؟ در این جا فیلمساز برگ برنده اش را رو می کند. حیدر و به همراه او، مخاطب متوجه می شود این دانشمند جوان، فرزند همرزم به شهادت رسیده ی حیدر در جنگ بوده. طرح این موضوع که به خودی خود کمی عجیب است (زیرا مشخص می شود حیدر سال های زیادی خانواده همرزم شهیدش را ندیده است و پسر همرزم سابقش را نمی شناسد.) باعث شده که فیلمساز دست به دامن عاملی بشود که بتواند حیدر را برای حفاظت از دانشمند جوان، مجاب کند. شاید هم حس حیدر برای به آغوش گرفتن میثم در لحظه شهادتش، به همین خاطر باشد. حالا اگر شرایط به نحو دیگری بود و دانشمند جوان، فرزند کسی بود که نه تنها رزمنده جنگ نمی بود بلکه عقیده ای برخلاف حیدر ذبیحی می داشت، آیا انگیزه ای برای ادامه حفاظت از او پیدا نمی کرد؟