سوره سینما – حسین ساعیمنش : با توجه به مرگ استیو جابز که زمان خیلی زیادی از آن نگذشته و اهمیت ویژهای که شخصیت او داشت، شنیدن خبر ساخته شدن فیلمی به همین نام و بر اساس زندگی او، میتوانست نوید اثری جالب توجه و در عین حال پیشبینیپذیر را بدهد. اینکه قرار است هالیوود، فیلمی بر اساس شخصیتی تا این حد تاثیرگذار و تازه درگذشته بسازد، تقریبا نتیجه را از پیش مشخص میکند: ساختن شمایلی اسطورهوار از نابغهای که دنیا را تکان داده و بار دیگر قرار است در قالب قهرمان آمریکایی، در یک فیلم هالیوودی بدرخشد و همه را به تحسین وادارد (البته گویا کسانی که با آثار قبلی آرون سورکین آشنایی داشتند، چنین چیزی را حدس نمیزدند).
فیلم البته مخاطبش را نهایتا به تحسین وامیدارد. ولی از این طریق که تمام انتظارات او را به هم میریزد. اوایل فیلم، وقتی که کریسان به دیدن جابز آمده و حتی قبلتر از آن، وقتی که جابز با جووانا و اندی هرتزفلد جر و بحث و مشاجره میکند، تعجبمان شروع میشود و مرتبا این سوال برایمان تکرار میشود که پس چرا استیو جابز این شکلی است؟ چرا عوض اینکه با یک نابغه طرف باشیم و آثار حیرتانگیز نبوغش را ببینیم که در موقعیتهای حساس، همه را انگشت به دهان میکند، با آدم بداخلاقی مواجهیم که انگار به کسی هم اهمیت خاصی نمیدهد؟ و هنگامی که فصل ملاقات جابز با کریسان و دخترش به پایان میرسد و مشخصا بعد از آن حرفهای بهتآوری که درباره نام دختر پنج سالهاش به او میزند، فیلم شوک اصلی را در همان پرده اولش به ما وارد میکند: جابز در فیلم «استیو جابز» قرار است خرد شود و فروبریزد. فیلم، شخصیت اصلیاش را آنقدر (نسبت به تصورات) پایین میکشد که بر اساس آن شخصیت پر از تناقضی طراحی کند که بهترین کاراکتر برای پیشبرد قصه و ایجاد روابط باشد و به راحتی بتواند حدود دو ساعت مدت زمان فیلم را پر کند. نتیجه اتخاذ این رویکرد در شخصیتپردازی، بعد از آن غافلگیری اولیه که میتواند همپای یک سکانس نفسگیر در یک فیلم اکشن، ما را به تماشای ادامه فیلم ترغیب کند، اثری است که در کنار ریتم تند و اجرای پرشور و دیالوگنویسی تحسینبرانگیزش، یکی از آن دو صفتی را که در ابتدا گفته شد کاملا دارد و از دیگری کاملا مبراست: «استیو جابز» جالب توجه است، نه صرفا از آن جهت که درباره نابغهای به نام استیو جابز است، بلکه از این جهت که از نابغهای به نام جابز، برای ساخت یک فیلم سینمایی پرکشش، حداکثر سوءاستفاده (!) را میکند. و ذرهای از آن چیزی که قبل از تماشا دربارهاش فکر میکردیم و حدس میزدیم، در آن دیده نمیشود.
***
اما همه چیز به همین شکل پیش نمیرود. نه، فکر نکنید که جابز قرار است در ادامه قهرمان فیلم بشود و فیلم به همان مسیر تکراری و ملالآور قابل حدس بیفتد. فیلم تا پایان، بر همان تصویر ناآشنایی که از جابز ارائه داده پایبند میماند. اما مساله این است که فیلمی که با چنین رویکرد شدیدی نسبت به شخصیت اصلیاش آغاز کرده (باز هم یادآوری صحبتی که جابز در پرده اول، راجع به نام دخترش میکند ضروری است)، وقتی در ادامه ماجرا، به مرور از این شدت کم میکند تا جایی که حتی در لحظات پایانی میتواند فیلم «مهربان»ی محسوب شود، مخاطب غافلگیرشدهای را که مجذوب آن رویکرد نامتعارف شده، سرخورده میکند، ولو اینکه فیلم، همچنان «نوع» برخوردش با شخصیت را عوض نکرده باشد. وقتی این خط سیر ملاطفت، در پایان به جایی میرسد که دوباره جابز با دخترش صحبت میکند و حتی دوباره بحث نامش را پیش میکشد (و بیاختیار ما را به یاد آن بیرحمی در موقعیت مشابه ابتدایی میاندازد)، به این تردید میافتیم که نکند همه آن چیزهایی که تا اینجا دیدهایم، با وجود نامتعارف بودنشان، باز هم بازیای در زمین «فیلم آمریکایی» بودهاند و تمام رجزخوانی فیلم به همین چارچوب ختم میشده. پایانبندی فیلم سوال آزاردهندهای را (در مقابل آن سوال وجدآور اول) برایمان ایجاد میکند: آیا همه اینها تنها یک ظاهر فریبدهنده بود؟! آیا «استیو جابز» همانی است که از اول حدس میزدیم؟ روی سن رفتن نهایی جابز و لبخندی که به دخترش هدیه میکند، آیا ترجمه دیگری از همان «بازگشت به آغوش خانواده» نیست که بارها و بارها در فیلمهای آمریکایی (مثلا فصل پایانی «پل جاسوسها»ی اسپیلبرگ) دیدهایم؟
***
نه. همچنان و در نگاهی کلی «استیو جابز» فیلم جسورانهای است که با خیلی از فیلمهای متعارف جریان اصلی، تفاوت اساسی دارد. اما این عقبنشینی و تلطیف آن لحن صریح و گزنده، به قدری حرصدرآر است که هیچ بدمان نمیآید این سوالات تهمتآلود را (با وجود اینکه میدانیم منصفانه نیستند) درباره فیلم، مطرح کنیم!