به گزارش خبرنگار سوره سینما، در ابتدای این نشست امیر ابیلی در تعریف مفهوم «سینمای روشنفکری» و کاربردهای رسانه آن در سالهای اخیر گفت: واقعیتش این است که امروز وقتی رسانهها از عنوان «سینمای روشنفکری» استفاده میکنند مقصودشان آن دیگری است که در مقابل سینمای انقلاب و آثار فعلی جبهه انقلاب قرار دارد، یعنی هر آن چیزی که محصول جبهه روشنفکری به معنای جبهه مقابل انقلاب است. به این معنا شاید خیلی فرق نکند شما فیلم کمدی این روزهای مانی حقیقی را ببینید یا یک فیلم از عباس کیارستمی چون همه اینها ذیل عنوان «سینمای روشنفکری» طبقهبندی میشوند.
دگرگونی تعاریف «سینمای روشنفکری» از دهه شصت تا امروز
وی ادامه داد: ولی اگر کمی به عقب برگردیم و مثلا برویم سراغ دهه شصت که دوقطبی سینمای روشنفکری- فیلمفارسی بحث روز بود. سینمای روشنفکری مانند امروز به معنای هرچیزی جز سینمای انقلاب نبود. در آن زمان سینمای روشنفکری مساوی بود با سری آثاری که عموما اروپایی هستند، بیمخاطبند، جشنوارهایند و عموما مینیمال و بیقصه هستند، چیزی که این روزها بیشتر در گروه “هنر و تجربه” جریان دارد، اثاری که در دهه شصت تا اوایل دهه هفتاد شاید مهمترینشان فیلمهای عباس کیارستمی بود.
وی با توضیح تقابل آوینی و روشنفکران گفت: به همین دلیل اصلا مسئلهی آوینی با روشنفکران علاوه بر اینکه محتوایی هم بود اما در این زمینه بیشتر فرمی بود. بنابراین اگر شما مثلا سخنرانی او در سمینار سینمای پس از انقلاب را بخوانید میبینید که اکثر بحث او را مسائل ساختاری و فرمی تشکیل میدهد چون آوینی اساسا “سینمای روشنفکری” آن روز را “سینما” نمیدانست. اما سینمای روشنفکری هم به مرور دچار تغییراتی شد، گرچه که امروز هم یکی از آسیبهای اصلی سینمای ایران حضور فراوان فیلمهای “هنر و تجربه” بیمخاطب است اما بهویژه از سال ۷۶ به بعد روشنفکران به ساخت اثار سیاسی- به خصوص کمدیهای سیاسی- و فیلمهای دختر/پسری و امثالهم روی آوردند که اینها هم در ادبیات سینمایی با عنوان «سینمای روشنفکری» شناخته شدند اما با سری اثار قبلی فرق داشتند و مشکلشان بیشتر محتوایی بود نه فرمی.
روشنفکران سینمای عامهپسند را تحقیر میکنند
در ادامه این نشست آرش فهیم در پاسخ سوالی مبنی بر تاریخچه سینمای روشنفکری اروپا گفت: شما وقتی تاریخ سینما را بخوانید متوجه میشوید که از همان روزهای نخست سینما که برادران لومیر اولین فیلمشان را در گراندکافه پاریس نمایش دادند یک مواجهه منفی از سوی روشنفکران با سینما وجود داشت. همان زمان روشنفکران به چند دلیل معقد بودند که اساسا سینما هنر نیست و چیز مبتذلی است. اول آنکه سینما برآمده از یک فعل و انفعالات مکانیکی است، پس درنهایت یک مجموعه عکس متحرک است نه بیشتر. دیگر اینکه مخاطب سینما برخلاف هنرهای دیگر که عموما طبقه سطح بالا و اتوکشیده جامعه را شامل میشد بیشتر کارگرها و طبقه فرودست بودند. روشنفکران از همان زمان نمایش فیلمهای بردران لومیر روی آنها یادداشت منفی مینوشتند و آنها را مورد انتقاد قرار میدادند. مثلا شخصی به نام لوئیس ج.اربینا بعد از تماشای فیلم برادران لومیر مینویسد: “انبوه تماشاگران بیفرهنگ و خام هنگامی که جلوی پرده نشستهاند ما کودکانی هستند که مادربزرگشان برایشان قصه پریان تعریف میکند. نتوانستم بفهمم که چرا هرشب گروهی از مردم که باید متمدن باشند خود را در سالنهای سینما به حماقت میزنند. تکرار بیوقفه صحنههایی که در آنها کژروی، ناهمزمانی و ناواقعنمایی وجود دارد موقتا برای جماعتی نشان داده میشود که در پایینترین سطح ذهنی قرار دارند و از ابتداییترین مفاهیم آموزشی غافلاند.” این یکی از واکنشهای منفی روشنفکران در همان زمان است. البته بعدها گروه دیگری از روشنفکران به اهمیت سینما پی بردند و جریان نگرهپردازی در سینما آغاز شد و از ۱۹۲۰ سینما از سوی روشنفکران بصورت جدیتری مورد قبول قرار گرفت. این را گفتم که بگویم این نوع برخورد با مخاطب عام و سینما را در ایران و بین روشنفکران خودمان هم میتوان دید. در ایران هم مشابه همین جریان روشنفکری با سینمایی که برای مخاطب عام و ایجاد هیجان در او ساخته شده باشد مخالف است و آن را تحقیر میکنند.
آثار «هنر و تجربه» اصلا «سینما» نیستند
ابیلی در ادامه این نشست در پاسخ به سوالی در مورد برخورد محتوایی با فیلمهای روشنفکری گفت: مشکل نود درصد آثار “هنر و تجربه” اساسا مضمونشان نیست. گرچه که بسیاری از آثار این گروه به دلیل مضامینشان در آن گروه به نمایش درمیآیند، اما عمده اثار این گروه اساسا مضمونی ندارند که مشکلشان محتوایی و مضمونی باشد. آنها اساسا “سینما” نیستند و مشکل اصلیتر حمایت شدید دولت از این مدل سینما و این فیلمهاست. فیلمهایی که اساسا نمیتوانند جریان اصلی سینمای کشور باشند اما دولت دوست دارد عمده اثار تولید شده در سال از فیلمهای مشابه آنها باشد.
سینمای روشنفکری در دنیا محتواگراست
ارش فهیم در تکمیل این بحث گفت: نکته جالب این است که چیزی که در دنیا به عنوان “سینمای روشنفکری” رواج دارد برخلاف ادعای روشنفکران ایرانی اساسا محتواگراست و روی محتوا و مضمون تعصب دارد. شما میبینید که حتی ایزنشتاین به عنوان پدر نگرهپردازی فرمالیزم جهان صراحتا میگوید که سینما باید در خدمت ارمانهای انقلاب شوروی باشد و تاکید میکند هرچیزی خارج از این را اساسا به عنوان سینما قبول ندارد. حالا اگر مشابه این تعریف را یک فیلمساز فرمالیست در ایران در مورد انقلاب اسلامی به کار ببرد میتوان مطمئن بود که هیچچیز از او در سینمای ایران باقی نخواهند ماند و او را از صحنه سینما محو خواهند کرد!
استقبال جبهه انقلاب از نقد اجتماعی
در ادامه بحث توسط دانشجویان حاضر سوالی مطرح شد مبنی بر اینکه یکی از تقابلهای جدی این روزها با روشنفکران بحث “سیاهنمایی” است و این تصور پیش آمده که هر نقد اجتماعی در نگاه جریان انقلاب مساوی با سیاهنماییست که منتقد حاضر در جلسه پاسخ داد: چرا اتفاقا جبهه انقلاب از نقد اجتماعی استقبال هم میکند. مثلا فیلم “بوتیک” حمید نعمتاله یکی از تلخترین آثار اجتماعی سینمای ماست اما همین فیلم در نظرسنجی که بین اکثر سینمایینویسان جبهه انقلاب برگزار شد به عنوان یکی از ۲۰ فیلم برتر بعد از انقلاب انتخاب شد. بحث سر تصویری است که روشنفکران از جامعه امروز ایران ارائه میدهند و آن تصویر واقعی نیست.
ابیلی ادامه داد: روشنفکران خودشان فکر میکنند در حال “نقد” هستند درحالیکه آثار اجتماعی فعلی اساسا نقد نیستند. نشان دادن صرف یک معتاد، یک دختر که به تنفروشی افتاده یا امثال این بدون هیچ تحلیل و حتی قصه دراماتیک، مانند فیلم “قصهها” اسمش نقد نیست. این صفحه حوادث روزنامه است. شما به صفحه حوادث به چشم نقد نگاه میکنید؟ پس این اسمش “واقعنمایی” هم نیست. واقعنمایی چیزیست که مثلا در “بوتیک” میبینیم. در آن خانه کنار یک دکتر بیکار، یک جوان هم میبینیم که مشغول به کار شده و ازدواج کرده و در حال ترک خانه مجردی است. خوب و بد در کنار هم. یک “جهانگیر” هم میبینید که در عین سادگی قهرمان فیلم است.
وی در پاسخ به سوالی در مورد مرز دقیق “نقد” و “سیاهنمایی” گفت: نشان دادن خوبی و بدی در کنار هم. شما باید در فیلمت یک نیت خیر برای حل مشکل هم نشان بدهی. اساسا فرق سینمای روشنفکری به معنای اروپاییش با هالیوود در همین است. در هالیوود هم شما فیلم منتقدانه زیاد میبینید اما در تمام این آثار منتقدانه حتما یک قهرمانی هست که دارد برای حل مشکلات تلاش میکند و در نود درصد مواقع هم موفق میشود. شما وقتی این اراده برای حل مشکل را نشان نمیدهی به مخاطبت هم ظلم کردهای چون او را به آینده ناامید کردهای و با احساس یاس از سینما بیرون فرستادهای.
مسئلهی «هویت» در نقد اجتماعی
ارش فهیم هم در توضیح تفاوت نقد اجتماعی و سیاه نمایی گفت: یکی از تفاوتهای نقد اجتماعی و سیاهنمایی هم مسئلهی هویت است. وقتی شما وارد مسائل اجتماعی میشوید و هدفتان نقد معضلات اجتماعی است اگر نگاهتان دارای عقبه و پشتوانه و چشمانداز مشخصی نباشد شما در مقابل معضل منفعل خواهید بود و کارکرد اثرتان صرفا حضور در جشنوارهها خواهد بود، بدون آنکه تاثیر مثبتی در داخل برای مخاطب داشته باشد.
ایرانیان خارج از کشور هم منتقد فیلمهای جشنوارهای هستند چون باعث افتخار نیستند!
در ادامه این نشست یکی از دانشجویان در انتقاد به رفتار رسانهای جبهه انقلاب گفت که “سیاه نمایی” حاصل یک نگاه سیاسی است و چون تصویر ارائه شده در این فیلمها مخالف تصویر مطلوب حکومت است مورد هجمه قرار میگیرد.
ابیلی در پاسخ به این انتقاد گفت: اولا وقتی حکومت پول ۹۰درصد تولیدات سینمای ایران را میدهد حق دارد که از سینما مطالبه هم داشته باشد. حکومت البته این کار را نمیکند، اما آیا منِ منتقد حق دارم به عنوان یک ایرانی از فیلمسازی مثل رخشان بنیاعتماد بپرسم وقتی با فیلم “قصهها” در ونیز شرکت میکنی داری چه تصویر سیاهی از ایران ارائه میدهی یا نه؟ جالب است که ایرانیان مقیم خارج از کشور نیز عموما منتقد اغلب آثار ایرانی حاضر در جشنوارهها هستند چون تصویر بدی از ایران و ایرانی ارائه میدهند که هیچ افتخاری ندارد.
«سیاه نمایی» را باید موضوع پایاننامههای دانشگاهی قرار داد
فهیم در ادامه این نشست در تکمیل تعریف “سینمای روشنفکری” گفت: ببینید من اساسا با بهانه برگزاری این جلسه مخالف هستم. چون ظاهرا این جلسه با موضوع “سینمای روشنفکری” به بهانه نمایش همزمان دو فیلم مانی حقیقی تشکیل شده است اما واقعیت این است که نه فیلمهای مانی حقیقی اثار روشنفکرانهای هستند نه خودش روشنفکر است. “۵۰ کیلو البالو” زیر خط فیلمفارسی حساب میشود و اساسا با روشنفکری فرق دارد. “اژدها وارد میشود” هم با وجود یکسری المانها که آن را شبیه اثار روشنفکرانه میکند فیلم روشنفکری به حساب نمیآید بلکه اسم آن را “شارلاتانیزم” گذاشت.
وی ادامه داد: فکر میکنم مشکل اصلی ما در خیلی از مباحث فرهنگی این است که ما خیلی از تعابیر را بطور دائم به کار میبریم بدون اینکه پشتوانه تئوریک و نظری مشخصی داشته باشد. مفاهیمی مثل همین “سینمای روشنفکری”، “سینمای انقلاب”، “فیلم سیاهنما” و … را به کار میبریم درحالیکه واقعا برای همه مشخص نیست که بازتاب هرنوع معضل اجتماعی مساوی با سیاهنمایی است یا خیر. یا “سینمای دفاع مقدس” همان “سینمای جنگ” است یا خیر. این هم چیزی است که خارج از دعواهای جناحی و سیاسی باید در جاهایی مثل همین دانشکدهها روی آن بحث شود و مثلا موضوع “سیاهنمایی” یا “سینمای روشنفکری” باید موضوع پایاننامههای دانشگاهی قرار گیرد.
فهیم در ادامه گفت: “سینمای روشنفکری” هم از همین مفاهیم است که دقیقا خط و مرز تئوریکش مشخص نیست و بیشتر حالت ژورنالیستی پیدا کرده است. ظاهرا امروز هرآنچه که در مقابل سینمای انقلاب قرار دارد به اشتباه سینمای روشنفکری نامیده میشود اما من آنچیزی که در ادبیات سینمایی ایران از آن به عنوان “سینمای روشنفکری” یاد میشود را شامل دو گروه از آثار میدانم گروه او “لمپنیزم کاسبکار” و گروه دوم “شارلاتانیزم طلبکار”. فیلمی مثل “۵۰ کیلو آلبالو” در گروه اول قرار میگیرد و “اژدها وارد میشود” در گروه دوم.
فیلمهای افسرده اجتماعی نهاد «سینما» را از بین میبرند
در ادامه ابیلی در تکمیل بحث در مورد سیاه نمایی و آثار افسرده اجتماعی گفت: ببینید مسئلهای که در مورد سیاهنمایی باید اصلا قبل از بحثهای محتوایی درباره تاثیر فیلم گفت این است که این سری فیلمها اساسا خود سینما را نابود میکنند. ببینید هیچگاه مخاطبی که خودش درگیر مشکلات روزانه است علاقه ندارد پول بدهد و کلی هم وقت و انرژی برای رفتن به سینما بگذارد تا عین مشکلات خودش را به رئالیستیترین حالت ممکن دوباره روی پرده ببیند بدون هیچ جذابیت داستانی یا حداقل امید به اینده. شما فروش این فیلمها را هم نگاه کنید اکثر این آثار شکستخوردهاند و آن سالهایی که اوج ساخت این فیلمها بود فروش سینما در کمترین میزان خودش بود. یعنی شما فقط سینما هم باشد باید بدانید این فیلمها برای سینما سم هستند و این سینمای رویاپرداز است که میتواند سینما را سرپا نگه دارد.
وظیفه رسانههای انقلاب تاثیرگذاری نظری در سینماست
در ادامه اما امیر ابیلی در پاسخ به سوالی در مورد هدف منتقدان و رسانههای جبهه انقلاب از نقد آثار روشنفکری و اینکه هدف جلوگیری از اکران این فیلمهاست گفت: اول بگذارید این را توضیح بدهم که مشکل سینمای ایران این است که به یکباره یک جریان در فیلمهای ساخته شده توسط روشنفکران شکل میگیرد. دقت کنید که مثلا اگر در امریکا یک فیلم منتقدانه و خارج از سیاستگذاری مطلوب ساخته شود اساسا در اکران گم میشود چون آن چند فیلم مورد تائید هرکدام ۲۰۰۰-۳۰۰۰ سالن دارند و فیلمهای منتقدانه در حجم عظیم تبلیغات آنها اساسا ناپدید میشوند. یعنی ممیزی در آنجا بیشتر در چرخه توزیع است نه تولید. اما در ایران به یکباره در یکسال از بین ۳۰ فیلم جشنواره فجر ۱۰ فیلم کاملا مشابه هم نمایش داده میشود با نشانهها و فرم یکسان. این یعنی سی درصد اکران سالیانه و طبعا نمیشود در مقابلش سکوت کرد و نادیدهاش گرفت.
وی ادامه داد: با این حال هدف از نقد این فیلمها جلوگیری از کران نیست. شاید در چند مورد معدود مطالبه عدم اکران بوده به عنوان یک مسکن برای بهبود کوتاه مدت شرایط و جلوگیری از آغاز یک جریان، اما هدف غایی تاثیرگذاری نظری روی سینماست. چنانکه برخی از نشریات روشنفکری ایران بیش از وزارت ارشاد روی سینمای ایران تاثیر داشتهاند چون از ابتدای دهه شصت سلیقه نسل فعلی فیلمسازی ایران را آنها جهت دادهاند و همچنان در حال تاثیر روی نسل بعدی هستند. جریان رسانهای انقلاب هم طبعا از این به بعد روی اینده سینمای ایران تاثیر خواهد داشت و اساسا وظیفهاش همین است. این تاثیر همین حالا هم مشخص است اما ده سال اینده تاثیرش را بیشتر هم خواهید دید.
تعریف مفهوم «سینمای انقلاب»
در ادامه بحث آرش فهیم در تعریف مفهوم “سینمای انقلاب” گفت: سینمای انقلاب به معنای نمایش درامتیک ذهنیت انقلابی و عینیت انقلابی است. ذهنیت انقلابی درواقع ارمانی است که ما از انقلاب داریم و عینیت هم درواقع چیزی است که تا الان در دل انقلاب اتفاق افتاده است. طبعا این به معنای توجه صرف به اتفاقات خود جریان انقلاب هم نیست. مثلا موضوعات خانوادگی هم ذیل ذهنیت انقلاب قرار میگیرد، خانواده مطلوب انقلاب چیست؟ ازدواج یا حتی کشمکشهای درونی ادمها و …… میتواند موضوع فیلم سینمای انقلاب باشد.
معیارهای روشنفکران سیاسی است نه سینمایی!
در انتهای این نشست سوالی از سوی دانشجویان مطرح شد مبنی بر اینکه؛ در “مجمع منتقدان سینمای انقلاب” معیارهای انتخاب آثار برتر چه فرقی با مثلا “انجمن منتقدان خانه سینما” که منتسب است به جبهه روشنفکری یا نشریات روشنفکری دارد. خب آنها هم میگویند دارند بهترین بازی، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم را انتخاب میکنند. تفاوت در چیست؟
ابیلی در پاسخ به این سوال گفت: ببینید ظاهر قضیه این است که همه دارند با معیارهایی سینمایی بهترین اثار را انتخاب میکنند، اما خب بهترین بازی و کارگردانی و فیلمنامه قالب هستند و هرکس با نگاه خود اینها را انتخاب میکند. مثلا در نظرسنجی مجله فیلم دوسال قبل فیلم “چ” ابراهیم حاتمیکیا شد سیزدهمین فیلم جشنواره و فیلم “متروپل” مسعود کیمیایی که خود روشنفکران در سالن به آن میخندیدند در رتبهای بهتر قرار گرفت. یا امسال “بادیگارد” در این نظرسنجی هشتم شد. ببینید ظاهر قضیه انتخاب بهترین آثار سینمایی است اما در باطن معیارها کاملا سیاسی و باندی و ایدئولوژیک است. اما در همین اولین دوره معیارهای انتخابهایمان را رسما اعلام کردیم و گفتیم “قهرمان” داشتن و “داستانگو بودن” و اینکه فیلم برای مخاطب عام ساخته شده باشد برای ما مهم است و از معیارهای اصلی است. بنابراین فیلمهایی مثل «بادیگارد» و «ایستاده در غبار» و «سیانور» بهترین انتخابهای ما شدند.