سوره سینما_ حسین ساعیمنش: قبل از شروع فیلم، یکی از تماشاگران به بغلدستیاش که او را از مسئولیت امیرشهاب رضویان باخبر کرده بود، گفت: «من اگر رئیس کورش بودم فیلم نمیساختم، پول خرج میکردم فقط». بغلدستیاش اصلاح کرد که «رئیس کورش نیست، رئیس سینماهای کورشه». اولی گفت: «اگه رئیس سینماهای کورشم بودم فیلم نمیساختم، پول خرج میکردم فقط!»
***
سوال مهمی که پیش میآید این است که آیا آن دسته از فیلمهای کمدی این روزها (مشخصا «۵۰ کیلو آلبالو» و «یک دزدی عاشقانه») که قصه پررنگتری نسبت به آن دسته دیگر از کمدیهای اخیر (مشخصا «من سالوادور نیستم» و «رسوایی۲») دارند، آیا در عمل به این دلیل، فیلمهای «بهتر»ی محسوب میشوند؟ با در نظر گرفتن این نکته که پررنگ بودن قصه این فیلمها، صرفا در مقام مقایسه با فیلمهای گروه دوم است، و با بررسی جزئیتر «یک دزدی عاشقانه»، شاید بشود جوابی برای این سوال (حداقل درباره فیلم مورد بررسی) یافت.
***
اگر قائل به این باشیم که «هر فیلمی که مردم به آن بخندند، لزوما کمدی نیست» پیشاپیش این فرض را پذیرفتهایم که «فیلمی که مردم به آن نخندند، قطعا کمدی نیست»! حالا اگر این دستهبندی جدید را در نظر بگیریم و مثلا «من سالوادور نیستم» را متعلق به آن عبارت اول بدانیم، به راحتی و با کمال اطمینان میتوانیم «یک دزدی عاشقانه» را در میان فیلمهای متعدد دسته دوم، صدرنشین بدانیم. اگر قبلا با فیلمهایی مواجه میشدیم که لحظات مثلا خندهدارشان با استقبال اندک تماشاگران و صداهای پوزخند تکوتوک در گوشه و کنار سالن، رنگ میباخت، اینجا با لحظات متعددی از همان جنس طرفیم که با بیتوجهی «مطلق» تماشاگر روبهرو میشود: انتخاب نامهای کمالک و جمالک برای دو پرنده، پیرمردی که با ذرهبین فیلم میبیند، مجموعه دیالوگهای ناصر در باب اینکه «فلانچیز، خوبش خوبه»، سر در نیاوردن جمال و کمال از واژه «اینترنت»، دیالوگهای لهجهدار محمدعلی شاه قاجار و اغلب لحظاتی که از دستوپاچلفتی بودن فرهاد آییش ثبت شده، از همین جنس لحظات هستند که عدم توجه حتی اندک به آنها بعید است به خاطر درک پایین مخاطب یا سطح بالای شوخیها باشد و برعکس، طنین مایوسکننده «به چی اینها باید بخندیم؟» از سکوت محض سالن، کاملا قابل تشخیص است. با این وصف، «یک دزدی عاشقانه» میتواند به عنوان یکی از بیمزهترین فیلمهای سالهای اخیر باشد که تحت عنوان فیلم کمدی/ خندهدار عرضه شدهاند.
***
حالا با در نظر گرفتن این که عاملی در فیلم وجود ندارد که با خنداندن مخاطب، مدت زمان فیلم را مفرح و لذتبخش کند، میشود یک بار دیگر «قصه» فیلم را (که احتمالا تنها وجه ممیزه آن با اغلب آثار سخیف خواهد بود) مورد تامل و بررسی قرار داد تا دید که آن عامل فرحبخش و لذتآور، چقدر در قصهگویی فیلم یافت میشود: دو نفر خلافکار، که حاضر به لو دادن همکارهایشان و محل پولهایی که دزدیدهاند، نشدهاند، پس از مدتی از زندان آزاد میشوند و به سراغ آن همکارها میروند و سهمشان را طلب میکنند. ولی در کمال ناباوری میشنوند که آن دو همکار، کل پول را خرج ساخت فیلم کردهاند و هیچ سودی نبردهاند و حالا هم هیچ پولی موجود نیست. بعد از آن، دو خلافکار تصمیم میگیرند… اما نه! صبر کنید. «قصه» همین بود. تا همین جا (چه مدت از فیلم؟). حتی اگر از ایرادهای اساسی همین چند خط هم بگذریم و مثلا نپرسیم که آییش چطور قانع شد به این دلیل که «سینما ریسکه» از سهمش بگذرد، ادامه این چیزی که گفته شد، به هیچ وجه دنباله منطقی داستان نیست و ربطی به پول از بین رفته و سارقان و کسانی که پول را به باد دادهاند ندارد و فیلم در واقع با شخصیتهای دیگری ادامه پیدا میکند. به عبارت دیگر قصه فیلم همین جا نا تمام میماند؛ از اینجا به بعد، فیلم هر چه را که تا اینجا تعریف کرده بود (همان «قصه»، همان وجه ممیزه) ول میکند و بقیه زمانش را به لحظات خنکی میگذراند که احتمالا قبل از اکران گمان میرفت که قرار است سالنها را منفجر کند: مهدی هاشمی به دختری دل میبندد که مهندس هم خاطرخواه اوست و آییش هم دلبسته خواهر او میشود. و این موقعیت کاملا نامرتبط بهانهای میشود تا جناب فیلمساز مدت زمان طولانیای را به نمایش مجتمع کورش، قر دادن سه نفر پیرمرد سبیلکلفت، مقدمات کسالتبار یک دزدی، نمایش کسالتبارتر خود دزدی و رفتارهای بلاهتباری که به اعتراف پوستر فیلم قرار است نوعی «پت و مت» داخلی را عرضه کند، اختصاص دهد که البته تنها حاصلش، پایین آوردن جایگاه بازیگر توانمندی مثل هاشمی، تا حد کسی چون آییش در ذهن مخاطبان است. با این روند، دیگر توضیح واضحات است اگر بگوییم که پایانبندی فیلم که در آن تصمیم میگیرد کمی هم اهمیت رفاقت و مرام و معرفت را بهمان یادآوری و نهایتا هم کار را دوباره به زندان برگرداند تا محمل جدیدی برای قر دادن دوباره سبیلکلفتها فراهم کند، تا چه اندازه مضحک و غیرمنطقی است.
***
بله، «قصه» به تنهایی فیلمی را از مبتذل بودن تبرئه نمیکند. لزوما هم فیلمی نباید حتما شوخیهای جنسی نامتعارف داشته باشد و روابط زننده را وقیحانه به تصویر بکشد تا بتوان آن را مبتذل نامید. نادیده گرفتن آن قصه، و برگزار کردن همه روابط و به تصویر کشیدن همه جزئیات به سطحیترین شکل ممکن، اولین و بدیهیترین شکل ابتذال است.
***
چیزی که آن تماشاگر عزیز، قبل از تماشای فیلم به دوستش گفت هر چند قضاوت عجولانه و اغراقآمیزی بود، اما بعید است بعد از تماشای فیلم هم، حتی اگر میخواست بیش از اینها مبادی آداب باشد، نظری ملایمتر از «سازنده این فیلم، بهتر است به چیزی غیر از کمدیسازی مشغول شود» داشته باشد.