مجموعه «داستان یک شهر» دومین تجربه کارگردانی اصغر فرهادی این روزها از شبکه آی فیلم روی آنتن میرود.
سوره سینما- علی رضایی: اواخر دهه ۷۰ شمسی، روزگاری که شبکههای تلویزیون هم از نظر تعداد و هم از جهت محتوایی و برنامهسازی تغییر کردند، مجموعههایی روی آنتن رفتند که حال و هوایی متفاوت داشتند. شبکه تهران به دلیل ویژگیهایش بخش مهمی از این تغییر و تحول را نمایش می داد، این شبکه استانی تقریبا همسو با شبکه سوم که شبکه جوان ها بود موجی را رهبری می کرد که فضایی تازه به تلویزیون می داد، جوان ها، مسائل اجتماعی، عشق و بحرانهای خانوادگی موضوع هایی بودند که در این دوره در مجموعههای پربینندهای مانند «خط قرمز»، «روزگار جوانی»، «داستان یک شهر» و … مطرح شده و مورد توجه قرار گرفتند.
در سال ۷۸ اصغر فرهادی که هنوز پا به دنیای فیلمسازی نگذاشته بود و تجربه موفق سریال «روزگار جوانی» را در کارنامه داشت بر اساس برنامه خبری «در شهر» که یکی از آیتم های پربیننده و جنجالی شبکه تهران بود، مجموعه ای کارگردانی کرد. «در شهر» آن روزها یک ابتکار در تلویزیون بود، برنامه ای مستند که ماجراهای پلیسی، حادثه ای و خانوادگی کلان شهر تهران را بازتاب می داد. دوربین برنامه به اداره پلیس، دادگاه خانواده، کوچه ها و بزرگراهها سر می زد تا واقعیت جاری در زندگی مردم را ثبت کند، بسیاری هر شب پای تلویزیون می نشستند تا از رویدادهایی مطلع شوند که روز درباره اش صحبت کرده اند.
اصغر فرهادی بر اساس این جاذبه ها و امتیازها سنگ بنای «داستان یک شهر» را پایه گذاری کرد، مجموعه ای که در آن مقطع به شدت مورد توجه قرار گرفت و موقعیت سازنده جوانش را در تلویزیون تحکیم کرد. این روزها «داستان یک شهر» در شبکه آی فیلم روی آنتن می رود و فرصتی برای بازخوانی نقاط قوت و ضعف این مجموعه که کارگردانش حالا مهمترین سینماگر ایرانی در عرصه بین المللی است به وجود آمده است.
«داستان یک شهر» مولفههای آثار سینمایی فرهادی را دارد، هر چند زبان و تکنیک او هنوز پخته نیست و خامدستیهای یک کارگردان جوان را می توان در این پروژه دید اما اگر حافظه تاریخی داشته باشیم متوجه می شویم که این مجموعه با نمونه های دیگر سریال های ایرانی کاملا فرق دارد و سر و گردنی از آنها بالاتر است. انتخاب موضوعها، دکوپاژ سینمایی، فضاسازی مجموعه و لحن اجتماعی حاکم بر «داستان یک شهر» امتیازهایی است که هنوز کهنه نشده اند و پس از گذشت بیش از یک دهه از تولید این مجموعه به چشم می آیند. در آن دوره در تلویزیون ساخت مجموعه اپیزودیک به شکل فعلی مرسوم نبود، «داستان یک شهر» این شیوه را که هنوز در ایران تازه بود دنبال می کرد و این امتیازی بود که کارگردان فرصت پرداختن به قصه هایی متفاوت و متنوع را داشته باشد و در کنار شخصیتهای اصلی شخصیتهای دیگری را وارد قصه کند. انتخاب شخصیت ها و همدلی فیلمساز با طبقه فرودست، آنانی که برای انتخاب سرنوشتشان و فرار از دایره تنگی که در آن گرفتار شده اند راهی ندارند پای شخصیتهایی را به تلویزیون باز کرد که پیش از این به شکلی کلیشهای در بعضی آثار حضور داشتند و در اغلب مجموعه ها خبری از آنها نبود. فرهادی بعدها در فیلم های «رقص در غبار» و «شهر زیبا» به این شخصیت ها نزدیکتر شد و رنج، اندوه و شوربختی شان را به تصویر کشید.
تلخی حاکم بر اغلب آثار فرهادی، به ویژه آنهایی که رنگ و بوی اجتماعی بیشتری دارند در «داستان یک شهر» دیده می شود. نوجوانی که برای جراحی خواهر خردسالش به تهران آمده و در نهایت قربانی مناسبات بیمار شهر میشود، زنی که فرزندش را سر راه میگذارد، مردی معتاد که برای احیای زندگی اش تن به سرقت میدهد و … نمونه ای از شخصیت هایی هستند که قصه شان در این مجموعه روایت می شود. نوع کار گروه مستندسازی شبکه پنج کارکرد دراماتیک مناسب برای درگیر شدن شخصیت ها با این قصهها را فراهم میکند. فرهادی در «داستان یک شهر» با خلق فضایی مستندگون می کوشید فاصله بین اثری داستانی و گزارشی واقعی را به حداقل برساند. شخصیت مونس توانا یکی از شخصیت های ویژه زن در تاریخ مجموعه سازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی است، شخصیتی پرتحرک، مستقل و قوی که دافعه و جاذبه را توامان دارد، کوشش و تلاشش برای حل مشکل دیگران برای بیننده دوست داشتنی است و اما سردی و افسردگی حاکم بر این شخصیت برای آنکه او به ستاره مجموعه تبدیل شود مانع ایجاد میکند. فرهادی از این که یکی از پنج جوان اصلی قصه به شخصیت اصلی تبدیل شوند پرهیز کرده و جذابیت را میان آنها تقسیم کرده است.
حالا و در اوایل دهه ۹۰ شمسی که شبکه های تلویزیونی افزایش یافته و ساعت پخش برنامه ها محدودیت ندارد شاید تماشای مجموعهای که در آن چند جوان حضور دارند، عاشق می شوند، با بزرگترها چالش دارند و سهم خود را از دنیای امروز می خواهند تکراری و پیش پاافتاده به نظر برسد اما در آن سال ها «داستان یک شهر» عرصه ای بود برای نمایش دنیای جوانها. جوانهایی از جنس مونس (آتنه فقیهنصیری)، رفیع (علی قربانزاده)، شهاب (رامبد جوان)، محسن (امیرحسین صدیق) که هر یک ویژگی های یک گروه را نمایندگی میکنند. فرهادی از همان زمان روی نمایش جزئیات روابط انسانی تمرکز می کردند و عیان کردن وجوه پنهان این روابط را دوست داشت.
«داستان یک شهر» الگویی برای مجموعه سازی اپیزودیک شد، از سری دوم به اندازه سری اول استقبال نشد، اما هر دو مجموعه از پربیننده ترین آثار یک شبکه تازه تاسیس بودند. حالا که نام فرهادی با سینما گره خورده شاید کمتر کسی به یاد بیاورد که او زمانی بهترین و متفاوت ترین مجموعه های تلویزیون را کارگردانی میکرد. فرهادی از معدود کارگردانهایی است که بر اساس تجربههای تلویزیونیاش گامهایی بزرگ در سینما برداشت و وقت و هزینهای که برای رشدش در این رسانه صرف شده بود پاسخی شایسته داد. شاید این وجه از کارنامه او بخشی است که کمتر درباره اش صحبت می شود. حاصل کار فرهادی به عنوان نویسنده و کارگردان در تلویزیون متنوع و قابل بررسی است و مسیر خلاقیت و رشد فیلمسازی را نشان می دهد که از امکان هزاران دقیقه سریال سازی به بهترین شکل استفاده کرده است، طبیعی است این مسیر با فراز و فرود همراه بوده اما آنچه باقی مانده انبوهی نمای به یادماندنی، دیالوگ دوست داشتنی و شخصیتهای خاطره انگیز است.