به گزارش سوره سینما، مهرماه سال گذشته وقتی بهروز افخمی برای قسمت صفرم دور جدید هفت، برای مصاحبه و تجربهآموزی پیش جیرانی رفته بود و هشدارهای او را دربارهی جنس مخاطبان هفت و گفتمان سینمایی غالب کشور میشنید، کمتر کسی فکر میکرد که ماجرای این تقابل گفتمانی در سینمای ایران آن قدرها هم جدی باشد؛ آن قدر جدی که کسی در این میانه محکوم به جاری شدن حد گردد.
اما این روزها که ریتم وقوع حواشی سینمایی تندتر شده است، میتوان جیرانی را تصور کرد که کنار افخمی نشسته و با همان خندهی هشدارآمیز همیشگی، تعلیق موقت هفت را ناشی از گوش نکردن افخمی به تذکرهایش بداند. حتی میتوان پاسخ افخمی را هم تصور کرد که باید چیزی شبیه این باشد که «در عوض به هیجانش میارزید!»
جیرانی، به درستی فهمیده بود که هر نوع مقاومتی در برابر هژمونی غالب سینمای روشنفکری در کشور، به افزایش فشارها خواهد انجامید. هژمونی که محصول یک ساخت مهندسیشدهی لااقل پنجاهساله است و میتوان آن را در شاخصههای زیر جستوجو کرد:
۱- از وجوه نظری-هنری، وامدار عینیتگرایی رئالیسم فرانسوی، چرکنگاری نئورئالیسم ایتالیایی و سمبولیسم سیاسی روسی در دوران ذوب (دورهی پس از استالین) است.
۲- از وجه مدیریت کلان، ضمن اعتراف به صحت و جاافتادگی نظام استودیویی هالیوود و منطق صنعتی- تجاری-رسانهای آن، الگوی شکستخوردهی مدیریت فرانسوی را دنبال و تبلیغ میکند. گذشته از سایر دلایل احتمالی، بدون شک ریشهی این تاثیرپذیری در پیوندی تاریخی، مهندسی شده است که برای ردیابی آن میتوان در بعد تاریخی تا نمایش «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما در سینماتک هانری لانگلوا و در بعد سیاسی تا ذائقهسازی فرهنگی فرح پهلوی و حمایتش از جریان موسوم به موج نوی سینمای ایران، به عقب رفت و دوباره همان مسیر را با کیارستمی و مهرجویی و سهراب شهیدثالث و انبوهی نام دیگر بازگشت.
بنابر این نگاه، این پارادایم، به کلیشههای مدیریتی دههی شصت معتقد است یا دستکم به نوستالژی آن تمسک میجوید.
۳- از وجه کارکردی، سینما را ایستادن بر سکویی برای قرار گرفتن در نظام رتبهبندی فرهنگ جهانی میپندارد و با این نقطهنظر به نوعی، سینما را به ابزاری برای گرفتن ژست شهروند جهانی استاندارد، تقلیل میدهد. بدین ترتیب، بدیهی است که فستیوالهای جهانی اسکار، کن، ونیز، برلین و امثالهم را برندهای معتبر جهانی میداند، برای رقابت در آنها تلاش میکند و تبعا در مرحلهی تولید اثر سینمایی، از ذائقههای آنان متاثر میگردد تا شانس موفقیت خود را بالاتر ببرد.
بنابراین، انکار ابتنا و اتصال سیاسی این جشنوارهها به جهانبینی و سیاست صاحبانشان، در واقع نه اعتقاد اصلی و صادقانهی این پارادایم، بلکه گریزگاهی است تا از این ژست در برابر بیاعتمادی مردم حراست و محافظت نماید. در واقع این هژمونی، هم خدا را میخواهد و هم خرما را! هم محبوبیت نزد مردمانی را میخواهد که با انقلاب اسلامی و مبارزه با استکبار جهانی شناخته شدهاند و هم اعتبار جوایزی را که درست توسط دشمنان همین مردم، ساخته شده و برای اعتباربخشی به این فرهنگ جهانی، به کار گرفته شدهاند.
۴- از وجه سیاسی-فرهنگی، هر نوع همراهی با نگاه رسمی فرهنگی جمهوری اسلامی را مصداق دولتی بودن دانسته و با برچسب سفارشی، ابعاد هنری آن را حاشا میکند و از اقبال اجتماعی، اثرات مثبت فرهنگی و نتایج ارزندهی اقتصادی آن میکاهد. به علاوه هر نوع نظارتی را مصداق دیکتاتوری و سانسور میپندارد و با برچسبهای سیاسی آنان را به حاشیه میراند.
۵- از وجه تکثیر خودی، این هژمونی، عمدتا همراهان فکری خود را در همین دانشگاههای هنری جمهوری اسلامی تربیت میکند و فضای فکری ایشان را با فیلمهای همین سینما و در سایر ساختارهای وابستهاش خصوصا ژورنالیسم، تداوم میبخشد. به همین ترتیب، بدنهی اجتماعی نقشآفرین در این پارادایم که خاستگاه اقتصادی-اجتماعی مشخصی دارد و عموما بخشی از طبقهی متوسط شهرنشین را شامل میگردد، به مرور از اعتقادات و مسائل روزمرهی عامهی مردم فاصله میگیرد، خوراک ادبی-هنری خود را درون خود ترجمه، تولید و مصرف میکند و نام این دروننگری را روشنفکری میگذارد و از آن برای خود رسالت آگاهیبخشی به تودههای بیاطلاع میتراشد.
فشارهای همین هژمونی بود که جیرانی را از افق یک نود سینمایی پرچالش به یک هفت دستبهسینهی مودب به آداب این هژمونی قانع کرد و او را -که خودش هم با «شام آخر» و «من مادر هستم»، به این هژمونی عرض ارادت کرده بود- به عضویت افتخاری درآورد و مبدل به تریبون تلویزیونی آن شد. جیرانی عزم پنجه افکندن در پنجهی این هژمونی را نداشت چرا که انگیزهی کافی هم برایش نداشت؛ ژورنالیست متوسطی که بهترین سالهای سینماییاش را در لالهزار گذرانده و غایتی که به دنبال آن است یک سینمای قهرمانمحور به معنای پر از آرتیستبازی آن است، اصلا چرا باید فشار سرمقالههای نشریات و ستونهای سینمایی روزنامهها و اعتراضات اصناف و نامههای سرگشادهی کارگردانان و مشابه اینها را تحمل کند؟ حالا یک کمی هم قصه و قهرمان کمتر! به جایی برنمیخورد.
هفت اول که رام شد، هفت دوم، عبرت گرفت و اصولا حتی به رجز خواندن هم تن نداد. اما هفت سوم، با کسی وارد میدان شد که خود را «دنکیشوت سینمای ایران» نامیده بود تا بگوید که هم قهرمان هست و هم نیست؛ هم سودای شوالیهگی و جنگ و فتح در سر میپروراند و هم این فتوحات احتمالی را توهمی بیش نمیداند و این، شاید دقیقترین پیشبینی او بوده باشد.
اما برگ برندهی افخمی این بود که با همهی گفتمانهای سینمایی ایران یک عکس یادگاری داشت؛ در هر سبک و ژانری فیلم ساخته بود و طبع خطرطلب و کنجکاوش حتی او را تا نمایندگی مجلس ششم نیز کشانده بود. با همین روحیه قدم به استودیوی هفت گذاشت و از همان ابتدا اعلام کرد که مخاطبش را از بدنهی اجتماعی هژمونی غالب سینمای ایران نمیگیرد و برایش مهم نیست که آنان، جمعهشبها، شبکه سه را نبینند.
جیرانی تلاش میکرد تا او را از فشارها و خطرات تهدیدکنندهتر مقاومتش آگاه سازد اما افخمی خود را جسورتر، و اهدافش را مبنی بر تغییر دادن جریان تولیدات سینمایی به سمت سینمای مخاطب عام -که آن را در دو ژانر کمدی و ترسناک خلاصه میکرد- مهمتر از آن میدید که به این نصایح گوش دهد.
اما حالا ریتم اتفاقات سینمایی تندتر شده است و مخاطبی که به ادعای جیرانی عمدهی مخاطبان هفت را تشکیل میدهد و به همین هژمونی غالب، تعلق خاطر دارد، نبض به شماره افتادهی هفت افخمی را در دست گرفته است که:
۱- هفت، چیزی از جنس ذائقهی عامهپسند فیلمهای هالیوودی را تبلیغ میکند.
۲- هفت، مدیران دههی شصت را در کنار زدن آرتیستهایی چون «جمشید آریا» مقصر میداند.
۳- هفت، فستیوال کن را جشنوارهی دگرباشان میخواند، آن هم درست در زمانی که کارگردان اسکاری ما دو افتخار ملی دیگر را از آن کسب کرده است.
۴- هفت، به کسی تریبون میدهد که قادر است «اخراجیها» را بپسندد. پس «ژدانوف»ها را برای مدیریت تایید و «شعبان بیمخ»ها را برای تولید تشویق میکند.
۵- هفت، مخالف ما روشنفکران است. ما که به سینما میرویم، ما که فیلم میسازیم، ما که برای فیلمها مینویسیم…
و البته گناه نابخشودنیِ شایستهی شلاق هفت، این است که چیزهایی در سینما هست که هفت، آنها را به درست یا غلط «دیاثت فرهنگی» مینامد. عبارتی که چه «دوندهی زمین» را دیده باشیم و چه نه، باید شدیدا مورد تهاجم قرار گیرد تا باب اعتراض به لختی پادشاه باز نشود. فراستی، شاید مثل همیشه کودکانه فریاد زده است اما حقیقتی در نسبت «دوندهی زمین» با بی تعصبی نسبت به ملت خویش هست که برای تردیدافکنی در آن نه تنها میارزد که کمال تبریزی، دست از موقعیت بازتولید سریال متوقفشدهاش بشوید بلکه میشود با توسل به شلاق، حتی از گفتمان لیبرالیستی آزادی بیان و درود بر مخالف من هم هزینه کرد.
به هر ترتیب آن چه تا امروز آشکار شده آن است که هژمونی غالب سینمای روشنفکری، اگرچه تاکنون گلوگاههای گفتمانسازی را در اختیار داشته اما هر بار بیش از پیش، تضادها و تناقضات درونی و فکری آن نزد مردم باز میشود و اعتبار خود را متناوبا از دست میدهد. اگرچه فاکتور مهم باقیمانده یعنی مدیریت دولتی در عرصه سینما نیز سالهاست در برابر این هژمونی زانو زده اما انتظار میرود که مدیران صداوسیما، در مقابل آن، از دفاع از این اندک مقاومت باقی مانده آن هم با این ادبیات حداقلی نسبت به آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی در عرصهی فرهنگ جهانی، باز پس ننشینند و در تغییر گفتمان سینمایی کشور، نقش رسانهای را که باید دانشگاه باشد، فعالانه برعهده گیرند.
منبع: نسیم آنلاین