سوره سینما – حسین ساعیمنش : یک: به دنبال خونخواهی
«از گور برخاسته» میتواند در نگاه اول فیلمی درباره انتقام باشد. از همان فیلمهایی که میتوانند از پسرهای نوجوان که تازه به روابط خشونتآمیز بین کاراکترها علاقهمند شدهاند، دل ببرند. اینجا هم همان فرمول تکراری که هیچوقت کهنه نمیشود، به چشم میخورد؛ کاراکتر شروری، عزیز قهرمان قصه را میکشد و به گمان اینکه خود قهرمان را هم از بین برده، متواری میشود. اما قهرمان برمیگردد. از گور برمیخیزد. و در پی قاتل میرود تا انتقام خون عزیزش را بگیرد. قاتل با دیدن حتی نشانهای از قهرمان، ذلیلانه فرار میکند و به حیله و فریب متوسل میشود تا کارش را تمام کند و قهرمان را از پا درآورد. ولی عاقبت کار این میشود که مجازات همه شرارتها و پلیدیهای او، به دست همان قهرمان رقم میخورد. از این منظر، «از گور برخاسته» میتواند همان کارکردی را داشته باشد که اغلب قصههای انتقاممحور موفق دارند؛ از «کنت مونت کریستو» گرفته تا «شیرشاه» و «دارودستههای نیویورکی» و حتی «قیصر» خودمان (و بعید است اگر بخواهیم همهشان را نام ببریم، به این زودیها تمام شوند). اما نهایتا «از گور برخاسته» به راحتی در این دسته قرار نمیگیرد. یک جای کار میلنگد؛ بعید است هیچ پسر نوجوانی با علاقه و به راحتی، این فیلم را تا انتها دنبال کند.
دو: نمایش زجر
بله، قهرمان از گور برمیخیزد و انتقام خون عزیزش را میگیرد. اما بین این دو فاصلهای بسیار طولانی است. فاصلهای که در آن، قهرمان نیمهجان، که حتی مرده پنداشته شده، باید خودش را به جایی برساند که بتواند آن آدم شرور را به سزای عملش برساند. فاصلهای که با نمایش شرایط طاقتفرسا و انواع زجرها و مصیبتهایی که قهرمان را احاطه کرده، پر میشود. قهرمان باید در بدترین وضعیت، هم چیزی برای خوردن پیدا کند (جگر خام گاومیش)، هم جایی برای خوابیدن (داخل شکم اسب تازهمرده) و هم جراحات و آسیبهای عمیقش را مداوا (بستن زخم گلویش با آتشزدن باروت روی آن)، و در همین حال از دست سرخپوستها هم فرار کند (با شنا کردن در آب یخ). قطعا تماشای این همه تلاش و این همه جانکندن، آسان نیست و ریتم کند فیلم و مکثی که بر تکتک این موقعیتها میکند، اگرچه میتواند مسیر فیلم را از «خونخواهی» صرف تغییر دهد و حوصله جمعی از مخاطبانش را سر ببرد، اما نهایتا، این فاصلهای که اینچنین پر میشود، نقشی حیاتی در لمس وضعیت قهرمان و زنده شدن ذره ذرهاش توسط مخاطب دارد. و البته میتواند شخصیت را از وجهی دیگر هم به او بشناساند؛ گلس، تنها یک مرد مورد ظلم واقع شده نیست. فقط در نگاه خشمآلودش خلاصه نمیشود. حالا خودش مصداق درختی شده که اگر در توفان، شاخههایش تکان بخورد و حتی بشکند، ساقه و ریشهاش محکم است. حالا یاد گرفته زنده بماند. اهمیت زنده ماندن را فهمیده. اهمیت نفس کشیدن را.
سه: در ستایش نفس کشیدن
اگر به شرارت نفرتانگیزی که فیتزجرالد دارد و در برخوردش با گلس، حتی قبل از مجروحشدن او، به چشم میخورد، دوباره و عمیقتر نگاه کنیم، احتمالا به نتیجه متفاوتی میرسیم. فیتزجرالد دقیقا چه میکند؟ با توافق خود گلس، اقدام به کشتن او میکند که ناگهان پسر او سر میرسد و بیخبر از همه جا جنجال به پا میکند و در این موقعیت ملتهب، به دست فیتزجرالد کشته میشود. البته که نمیشود با تاکید بر این چند جمله و اشاره به همان چند لحظه، فیتزجرالد را به کلی تبرئه کرد. نهایتا باز هم او قاتل است، منفعتطلب است، فریبکار است و عهدی را که بسته زیر پا میگذارد. اما همین توافقی که صورت گرفته و در نهایت هم به آن اشاره میشود، میتواند تا حدی آن سیاهی مطلق را مخدوش کند. حالا با در نظر گرفتن این مورد، اگر تندخویی و کلکلکردنهای او قبل از مجروحیت گلس را صرفا نوعی کلیشه شخصیتپردازانه درباره نقش منفی بدانیم و آنها را نادیده بگیریم، با نکته هولناکتری روبهرو خواهیم شد؛ آن چیزی که گلس را روانه گور کرده است، نه جاهطلبی فیتزجرالد، بلکه خرس درندهای بود که لحظهای حس کرد گلس برای فرزندش، تهدید محسوب میشود و این بلا را به خاطر نجات جان فرزندش به سر او آورد (همان کاری که خود گلس نتوانست در قبال فیتزجرالد بکند). از این زاویه، فیلم میتواند روایتگر گوشمالی سنگینی باشد که مجموعه عناصری به نام «طبیعت» به گلس تحمیل میکنند (حمله خرس و در ادامه جراحتها و خونریزیها، سرمای استخوانسوز و…) و بعد، تلاش حیرتانگیز او با استفاده از همان طبیعت برای زندهماندن در دل آن. دقیقا همینجاست که تماشاگر میتواند با نادیدهگرفتن این موارد، فیلم را کسلکننده بنامد و از انحراف مسیر فیلم گلایه کند و آن را تا حد یک «مستند درباره طبیعت» تنزل دهد. غافل از اینکه «از گور برخاسته» از این زاویه، اصلا فیلم انتقام نیست و مساله انتقامگیری از فیتزجرالد، تنها نقش «انگیزه»ای برای قهرمان اصلی را بازی میکند تا بتواند بر عاملی وحشیتر و بیرحمتر غلبه کند (اصلا به همین دلیل نیست که در پایان گلس، فیتزجرالد را شخصا نمیکشد؟) و از دل همین جدال با طبیعت است که «نفسکشیدن» و «زندهماندن» اهمیت ویژهای مییابد. و بعید است که فیلمی تقریبا دو ساعت و نیمه درباره «نفسکشیدن» که با نمایش انبوه مشقتها و مرارتها همراه است، به آن فیلم «انتقامگیری»ای که مد نظر آن پسر نوجوان است، شباهت داشته باشد و لحظات لذتبخشی را برایش فراهم کند.