سوره سینما – محمدرضا تاجداری : محسن کیایی در سینما برای اولینبار و بصورت جدی با «ضدگلوله» برادرش مطرح شد، گرچه پیش از آن سابقه بازی در فیلم «بعد از ظهر سگی سگی» را هم داشت. او بازی را با فیلمهای برادرش ادامه داد و در مدت زمان کوتاهی خوب دیده و تبدیل به چهرهای شناخته شده شد، اما همواره با این نقد مواجه بود که تنها در آثار برادرش بازی میکند، اما با «پردهنشین» هم در سطحی گستردهتر مطرح شد و هم در اثری غیر از ساختههای برادرش حضوری جدی را تجربه کرد. به بهانه اکران «بارکد» با محسن کیایی گفتوگو کردهایم، از سابقه بازیهایش، فیلمنامههایی که نوشته و حاشیههای فیلم روی پردهشان:
به نظرم محسن کیایی بیشتر با ایفای نقش فرمانده در «ضد گلوله» شناخته شد. البته در فیلم «بعد از ظهر سگی سگی» هم بودید، ولی در آنجا خیلی دیده نشدید. قبل از «بعد از ظهر سگی سگی» هم کار تصویری انجام داده بودید؟
نه، «بعد از ظهر سگی سگی» اولین فیلم سینماییم بود. البته قبل از آن و از سالهای ۱۳۷۸، ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ دو سریال برای شبکه دو کار کرده بودم. از سال ۱۳۷۷ که هفده سال داشتم، شروع به کار در تئاتر کردم. اتفاقاً از حوزه هنری کرج هم شروع کردم. حوزه هنری جشنوارهای به نام «نمایشگران فردا» برگزار کرد. اولین تئاتری که بازی و کارگردانی کردم در آن جشنواره بود که به عنوان بهترین بازیگر انتخاب شدم و سال بعد هم تئاتر کار کردم. بعد امتحان دادم و برای رشته بازیگری به دانشگاه رفتم. در آنجا هم تئاتر و دو سریال کار میکردم. بعد از آن بیشتر تئاتر کار کردم و عموماً دستیار مصطفی بودم که برای تلویزیون و جاهای دیگری که سفارش میدادند، کار میکرد. طراحی صحنه و لباس میکردم و همزمان در دانشگاه هم بازیگری میخواندم.
دانشگاه آزاد؟
بله، این باعث شد بهتدریج وارد عرصهی بازیگری شوم. یک دوره کامل بازیگری و کارگردانی را در مدرسه حوزه هنری گذراندم. دوره «کارنامه» را در بازیگری گذراندم. در دانشگاه هم بازیگری خواندم. بعد از آن هم بهتدریج شروع به کار کردم. البته کار تصویری نمیکردم، چون تصویرهایی که پیشنهاد میشد کوتاه کوتاه بود که هیچکدام را بازی نکردم تا سال ۱۳۸۷ یا ۱۳۸۸ که «بعد از ظهر سگی سگی» را کار کردم.
مگر مذهب با هنر تناقضی دارد؟
در مصاحبهای که چند وقت پیش با برادرتان کردیم، گفتند خانواده شما مذهبی هستند. چطور از یک خانواده مذهبی دو هنرمند کارگردان و بازیگر در آمده است؟
مگر مذهب با هنر تناقضی دارد؟
بالاخره در خانوادههای مذهبی کمتر چنین اتفاقی میافتد.
خانواده ما مؤمن هستند و ما هم در آن فضا بزرگ شدیم و در کنارش هم کار هنری کردیم و سلیقه و ذوقمان به این سمت رفت.
من و مصطفی ضعفهای یکدیگر را برطرف میکنیم
در سالهای اخیر هر جا نام کیایی برده میشود، همیشه تصویر محسن و مصطفی با هم میآید، یعنی تبدیل به یک زوج شدهاید. به نظر شما این خوب است یا بد؟
خوب است.
چرا؟
به خاطر اینکه اولاً سلیقههای ما خیلی به هم نزدیک است. ثانیاً آدمها به شکل گروهی خیلی بهتر میتوانند پیشرفت کنند. ما همدیگر را کامل میکنیم. یکسری ضعفها من دارم که مصطفی کمک میکند رفع شوند. یکسری ضعفها او دارد که من کمکش میکنم تا رفع شوند. کنار همدیگر که هستیم تیم قویتری داریم تا اینکه میخواستیم این کار را تنهایی انجام بدهیم. مصطفی دو سه سال قبلتر از من وارد این حرفه شده بود.
اختلاف سنی شما و برادرتان چند سال است؟
پنج سال. از لحظهای که وارد این کار شدم، همیشه بهطور مستمر در کنار مصطفی بودهام و کارهای مختلفی را با هم انجام میدادیم و در کنارش کار تئاتر هم انجام میدادم و فکر میکنم گروهی کار کردن میتواند اتفاق خوبی باشد و قطعاً حسنهایش بیشتر از معایب آن است.
اشکال ندارد فکر کنند من زیر سایه مصطفی هستم!
احساسم این است که وقتی تیمهای دو نفرهای به این شکل تشکیل میشوند، همیشه بحث نفر اول و نفر دوم مطرح است. محسن کیایی هیچوقت به این فکر نکرده است که مستقل کار کند؟
مصطفی هم به خاطر اینکه از من بزرگتر است، هم به خاطر اینکه در جایگاه کارگردانی است، این شائبه به وجود میآید که زیر سایه مصطفی هستم، در حالی که اولاً هیچ اشکالی ندارد چنین تصویری وجود داشته باشد که زیر سایه مصطفی هستم. ثانیاً اگر کسی سابقه کاریم را بداند، میداند که از سال ۱۳۷۷ دارم تلاش میکنم و تمام کارهایی که مصطفی و من انجام میدهیم، با مشورت هم اتفاق میافتند. از طرح اولیه تا مراحل بعدی. من و مصطفی دربارهشان حرف میزنیم و مشورت میکنیم. مثلاً درباره «خط ویژه» شاید بالغ بر یک ماه فقط دربارهاش حرف زدیم. حرف میزنیم، بحث میکنیم و ایدهای که داریم تپل و چاق میشود و بعد آن را مینویسیم. به نظر من این ایراد نیست، اما کسانی که با ما کار کردهاند میدانند چه تأثیری در کار دارم. اگر هم قاطبه جامعه فکر میکنند من زیر سایه مصطفی هستم، هیچ اشکالی برایش نمیبینم، چون برای هر دوی ما «کیایی» است که اهمیت دارد و محسن و مصطفی مهم نیستند.
میخواستم فیلمنامه خودم را به قیمت چهار برابر بخرم!
تحصیلات شما و همچنین کارهایی که در گذشته انجام دادید و به آن اشاره کردید، همگی در حوزه کارگردانی و بازیگری هستند. چه شد به سراغ نگارش فیلمنامهی سریال «مهمانان ویژه» رفتید؟
من در گذشته نمایشنامهنویسی کرده و برایش جایزه هم گرفته بودم. ایدهای داشتم و در سال ۱۳۸۸ آن را به صورت فیلمنامهای با عنوان «کلاف» درآوردم و دادم به مصطفی بخواند. خواند و گفت چه فیلمنامه خوبی شده است. نظراتی داشت و داد و فیلمنامه را رتوش کردم و فیلمنامه خیلی خوبی شد. بعد هم فیلمنامه را دادم دو سه نفر دیگر هم خواندند و خوششان آمد و همان موقع هم فیلمنامه را بهسرعت فروختم، اما متأسفانه به کسی فروختم که توانایی کار کردن روی آن را تا همین الان نداشته و آن را نساخته است. خیلی هم آن فیلمنامه را دوست دارم. هر چه هم سعی کردم حتی فیلمنامه را به قیمت چهار برابر آنچه که به او فروخته بودم از او بخرم، به من پس نداد. میگوید میخواهد روزی آن را کار کند.
نگارش سری سوم «آژانس دوستی»
آن فرد کارگردان است؟
نه، سرمایهگذاری است که در این زمینهها کار میکند. بعد از آن سری سوم «آژانس دوستی» را برای جوزان فیلم نوشتم که دارد در دفتر جوزان فیلم خاک میخورد. ۲۵ قسمت کامل! در شبکه یک همه کارهایش انجام و بعد قرار شد کار کنند که نکردند. نمیدانم چرا. بعد از آن سریال «مهمانان ویژه» را برای جواد رضویان نوشتم که بهترین سریال کمدی سال ۱۳۹۰ شد.
از اول هم این فیلمنامه را برای جواد رضویان نوشته بودید؟
نه، «مهمانان ویژه» را به صورت یک فیلم نوشتم. بعد بهقدری زیاد شد که به ۱۷۰، ۱۸۰ دقیقه رسید. اصلاً جواد را نمیشناختم، اما خبر این فیلمنامه به او رسیده بود. جواد رضویان به من زنگ زد و گفت: «یک سر به دفتر ما بیا.» رفتم و گفت: «بازی تو را در سریال «راه در رو» سعید آقاخانی دیدم و خیلی دوست داشتم. این متن را هم خیلی دوست دارم. به من پیشنهاد شده است که عید امسال برای شبکه پنج یک سریال کار کنم. همین الان این فیلمنامه پنج قسمت است. میتوانی آن را گسترش بدهی؟» گفتم: «خیلی ایده دارم. خودم را کنترل کردهام اینقدر شده است.» گفت: «پس اگر مشکل نداری، طرحش را به شبکه میدهم، وقتی قبول شد کار میکنیم.» گفتم: «باشد.» طرح را دادیم و قبول شد و روزی که فیلمبرداری شروع شد، دقیقاً چهارده قسمت فیلمنامه آماده داشتیم. خوشبختانه کل فیلمنامه را نوشته بودم که خوشبختانه بهترین سریال کمدی سال ۱۳۹۰ شد.
«مهمانان ویژه» بهترین کار رضویان است
جواد رضویان معمولاً کارگردان موفقی نبوده است.
ولی به نظر من سریال «مهمانان ویژه»اش بهترین کار اوست.
نمیخواستید فیلمنامهتان را کارگردان بهتری بسازد؟
آن موقع چون هنوز هیچ کار نوشته شدهای نداشتم، برایم بهترین موقعیت بود که کار کنم و این سریال را با جواد رضویان ساختیم و سریال «مهمانان ویژه» آن سال خیلی گرفت. پیشنهادهای زیادی از طرف مردم بود که حتماً سری دوم این را کار بسازید، ولی گفتم دوست ندارم این کار را انجام بدهم. بعد از «مهمانان ویژه» شبکه پنج پیشنهاد سریالی را داد به نام «مارادونا ول کن، مرا بگیر.» یک سریال طنز در دو فصل ۲۵ قسمتی بود که ۲۵ تای اول را نوشتم و تأیید شد و همه چیز هم عالی بود. من هم پول ۲۵ قسمت را کامل گرفتم و الان فیلمنامه دارد در شبکه پنج خاک میخورد و پول ندارند بسازند.
کلاً استاد نوشتن فیلمنامههایی هستید که قرار است خاک بخورند!
آن فیلمنامه را خیلی دوست دارم، چون درباره دو نوجوان است که از شهرستان میآیند و میخواهند فوتبالیست شوند، ولی اتفاقاتی برایشان پیش میآید. خودم قبلاً فوتبال بازی میکردم.
ساخت فیلمنامه «لانه زنبور»
دیگر فیلمنامه خاکخورده چه دارید؟
یک فیلمنامه سینمایی با نام «لانه زنبور» نوشتهام که خدا را شکر از خاکخوردگی در آمده و قرار است کار شود.
چرا فیلمنامههای شما را برادرتان نمیسازد؟
چون فیلمهایی را که قرار است در دفتر پیش ببریم و مصطفی بسازد، از شکلگیری و نگارش و بقیه مراحل شکل دیگری است. «لانه زنبور» صرفاً یک فیلم کمدی است و در راستای کارهایی که داریم در دفتر انجام میدهیم نیست، به خاطر همین قرار است با کس دیگری کار کنم.
کارگردانی، تا یکی-دو سال دیگر
هیچوقت به کارگردانی فکر کردهاید؟
بله، فکر کردهام.
به چه نتیجهای رسیدید؟
به این نتیجه رسیدم که الان نه، ولی یک وقتی حتماً انجامش میدهم. تا یکی دو سال دیگر انشاءالله.
فیلمنامههایی را که تماشاگر آن را دوست ندارد نمیفهمم
با برادرتان که صحبت میکردیم، معتقد به سینمایی بودند که مخاطب در آن نقش برجستهای دارد. شما در فیلمنامههایی که نوشتید ـ که ما اکثرشان را ندیدهایم ـ همین خط را دنبال کردید یا فیلمنامههای ضد قصه هم دارید؟
کلاً فیلمنامههایی را که تماشاگر آن را دوست ندارد نمیفهمم. دوست دارم به سینما بروم و جذب فیلم شوم و فیلم مرا با خودش ببرد. خودم هم وقتی به سینما میروم، اگر ده بیست دقیقه از فیلمی بگذرد و نتوانم با آن ارتباط برقرار کنم، حوصله دیدنش را ندارم. پس سینمای ضد قصه سلیقهام نیست. وقتی چیزی را مینویسم حتماً به مخاطب فکر میکنم.
شما در صفحه اینستاگرامتان مثلاً توصیه میکنید مردم بروند و فیلمهای «زاپاس» و «دراکولا» را ببینند. آیا به نظر شما «دراکولا» فیلمی است که مردم بروند و ببینند و از آن لذت ببرند؟
فیلم را ندیدهام.
مردم گفتند «عصر یخبندان» تلخ است
پس چطور به مردم توصیه میکنید؟
چرخه سینما باید بچرخد. شاید بروم و فیلم «دراکولا» یا «زاپاس» را ببینم و دوست نداشته باشم، اما اعتقاد کامل دارم که چرخه سینما باید بچرخد. این تماشاگر است که به سازنده آلارم میدهد. باید آلارمهای «بارکد» را بگیرم. رضا عطاران و تهیهکننده «دراکولا» باید آلارمهای آن را بگیرند، ولی فیلم باید دیده شود. مردم تا نبینند و آلارم ندهند، ما متوجه نمیشویم که چه باید بکنیم. همه میگفتند «عصر یخبندان» تلخ است. همه چیز خوب است و بازیها خوبند، ولی چرا شما که میتوانید شیرین حرف بزنید، اینقدر تلخ صحبت میکنید؟ این یک آلارم از طرف مردم است. من و مصطفی این را گرفتیم و گفتیم بیاییم یک فیلم کمدی کار کنیم و «بارکد» را ساختیم. وظیفهام این است که بگویم مردم! بروید و فیلم را در سینما ببینید تا چرخه سینما بچرخد و آلارمها را سازنده یک فیلم است که باید بگیرد.
درصد بالایی از سینماگرهای ما جشنوارهزده هستند
مگر در طی سالهای گذشته مردم آلارمهای مختلفی دربارهی فیلمهای تلخ و ضد قصه ندادهاند؟ ولی باز میبینیم این جریان هنوز وجود دارد و جشنواره فجر که میشود حداقل ۷۰ درصد فیلمها تلخ هستند و خیلیهایشان هم قصه ندارند. چرا سینماگران ما این آلارمها را نمیگیرند؟
موضوع بسیار پیچیده و عمیقی است و نیاز به بحث و بررسی زیادی دارد، اما نکتهای که درک میکنم و به آن رسیدهام این است که احساس میکنم درصد بالایی از سینماگرهای ما جشنوارهزده هستند.
۴۰ دقیقه از فیلم گذشته و ده دقیقه است سماور دارد چکچک میکند. خب که چه؟!
یعنی چه؟
یعنی عموماً دارند برای جشنواره و جلب نظر کارشناسها کار میکنند و برای مردم کار نمیکنند. نکته مهمتر این است که آدرسهایی هم که جشنوارهها به سینماگران میدهند غلط است. بازیگری بازی درست و دقیق و در اختیار فیلم را بازی میکند که از هیچ جای فیلم بیرون نمیزند، اما در فیلم معلق و پشتک وارو نمیزند و بازیش را میکند. او را نمیبینند و به او اهمیت نمیدهند، اما به یک بازی تلخ غلوشده جایزه میدهند. این یعنی آدرس غلط دادن به یک جریان بازیگری. فیلمی میآید که تلخ است و دارد حرف بدی میزند و هزاران عیب دارد. در کنارش یک فیلم کمدی سر و شکلدار میآید. همین که به عنوان کمدی میآید، فیلم را کنار میگذارند و آن را جدی نمیگیرند. بعد میآیند و روی آن فیلم تلخ دست میگذارند. منی که کمدی کار کرده و زحمتم را کشیدهام میبینم جایزه را به او دادهاند. جوان هم هستم به خودم میگویم سال دیگر از آن نوع فیلمها بازی میکنم که جایزه بگیرم. کارگردان هم میگوید دارند به آن نوع فیلم بها میدهند. ما هم برویم و آن شکلی بسازیم. مثلاً آقای فرهادی با اندیشه و ایدئولوژی خاص خودش میآید و آن مدل فیلم میسازد و مورد استقبال جهانی قرار میگیرد و همه ما تحسینش میکنیم، ولی یکسری فیلمسازی که آن ایدئولوژی را ندارند و فقط دوربین روی دست را میبینند و اینکه بازیها در یک سکوت اتفاق میافتند و اتفاق خاصی نمیافتد، در صورتی که فرهادی میداند دارد چه کار میکند، اما این نمیداند او دارد چه کار میکند و میآید و از روی او کپی برمیدارد و اتفاقی که میافتد این است که در دو سال جشنواره قبل اصلاً نمیشود فیلمها را نگاه کرد. ۴۰ دقیقه از فیلم گذشته و ده دقیقه است سماور دارد چکچک میکند. خب که چه؟ یا مثلاً بازیگری در بالکن ایستاده است و دارد سیگار میکشد. سیگار را تا ته میکشد و تمام میشود و داخل خانه میآید. خب، این یعنی چه؟ اگر هدفی پشت اینها باشد مشکلی نیست، ولی هدفی وجود ندارد، چون او میداند دارد چه کار میکند، اما این نمیداند و آدرس برایش غلط از کار در میآید. او دارد در جشنوارههای خارجی جایزه میگیرد و این فضا برایش به وجود میآید. به خاطر همین فکر میکنم آدرسها غلط هستند. در طول سال چند فیلم با استاندارد خوبی که هدفش تماشاگران سینمای ایران باشند ساخته میشوند؟
خیلی کم.
ما هم که داریم این کار را میکنیم. میگویند مصطفی کیایی فهمیده است باید چگونه کار کند و خیلی خوب مشخص است برای تماشاگر میسازد. او تماشاگرش را دارد و سیمرغ جایزه تماشاگرانش را میگیرد. آقا! به فیلمسازان دیگر آدرس بده و بگو این دارد کارش را درست انجام میدهد و همه فیلمهایش پرفروش هستند. فیلمنامهها میآیند، همه داغان، روانی و عصبی! خودم این فیلم را نمینشینم نگاه کنم. چگونه بروم و بازی کنم، چون پسفردا در سینما هم برایش اتفاقی نمیافتد.
باید در داروی تلخی که به مخاطب میدهیم کمی شربت شیرین هم بریزیم
تا حالا این موضوع که محسن کیایی این همه نقش طنز بازی کرده و دیده نشده است و حالا بیاید و یک نقش تلخ بازی کند تا دیده شود، خود شما را قلقلک نداده است؟ آیا تا به حال به شما چنین نقشی پیشنهاد شده و اگر اینطور است خیال دارید قبول کنید؟
تمام تلاشم این است که آدم جوگیری نباشم، چون دارم در کنار بازیگری نویسندگی هم میکنم و از آن پول در میآورم، تمام تلاشم این است کاری نکنم که بعداً از انجام آن پشیمان شوم. به همین دلیل هم خیلی از پیشنهادها را قبول نکردهام. میگویم اگر تلخ هم هست باید تلخ درستی باشد. اگر دارد حرف تلخی را میزند، درست بزند. ما به این نتیجه رسیدهایم که مردم آنقدر مشکلات متعدد دارند که اگر میخواهیم حرف اجتماعی هم بزنیم، باید در داروی تلخی که میخواهیم به آنها بدهیم، کمی شربت شیرین هم بریزیم که بتوانیم حرفمان را بزنیم. ما به این نتیجه رسیدهایم. تو به این نتیجه نرسیدهای؟ اشکالی ندارد. میخواهی تلخ بنویسی و بسازی؟ تلخترین شکل ممکن هم که میخواهی کار کن، ولی کارت را درست انجام بده. کپی نکن و از هر جا برندار. با تفکر خودت آن کار را انجام بده. اگر فیلم درست و سر جایش باشد و کاراکتر طوری باشد که در فیلم درست رفتار میکند، مطمئناً بازی میکنم و مشکلی ندارم.
میگویید چه نقشهایی به شما پیشنهاد شد و رد کردید، کدامند؟
نه، ترجیح میدهم در بارهشان حرف نزنم.
نقشهایی که دوست داشتید بازی کنید، ولی چون سر کار بودید، نشد چطور؟
نه، تقریباً همه نقشهایی را که به من پیشنهاد شده است و دوست داشته بازی کردهام. آخر به من پیشنهاد کاری نمیدهند.
چرا؟
نمیدانم. میگویند بازیگر سینمای بدنه است.
اسم شما بازیگر سینمای بدنه شده است؟
نه، پیشنهاد میشود، ولی… بهتر است بازش نکنیم.
بعد از «مهمانان ویژه» به سراغ «خط ویژه» برویم.
البته قبل از «خط ویژه» «ضد گلوله» را داشتیم.
«خط ویژه» از «ضد گلوله» هم بیشتر دیده شد.
همینطور است.
«رخ دیوانه» حاصل طرح «خط ویژه» بود
چه شد که این اتفاق افتاد؟
ایدهای بود که بین من و مصطفی شکل گرفت و مدتها در بارهاش با هم حرف زدیم، چون دورهای بود که داشت اتفاقات عجیب و غریبی در سیستم بانکیمان میافتاد و فضای غیرعادلانهای وجود داشت. در دفتر نشسته بودیم و حرف میزدیم و خبر میآمد که فلانی شب نزدیک ۷۰۰، ۸۰۰ میلیون تومان پول در حسابش آمده و صبح خارج شده است. چرخش مالیها به این شکل بود. من و مصطفی حرف زدیم و ایدهای داشتم و همینطور با مصطفی حرف میزدیم و گفتیم بیاییم کار کنیم. درباره فضا، دیالوگها و جزئیات خیلی با مصطفی بحث کردیم. فیلمنامه نوشته شد و مصطفی دنبال کارهایش رفت. خودم خیلی فیلمنامه را دوست داشتم و «خط ویژه» باعث شد سال بعدش چند نمونه فیلم از این دست ساخته شود. احساس میکنم این فیلم دوباره توجهات را به سمت جوانها جلب کرد. به نظرم «رخ دیوانه» حاصل طرح «خط ویژه» بود و یا نمونههایی که بعداً پیش آمدند. فیلم خوبی بود و خدا را شکر بهترین بازیگرهایی که میشد در آن مقطع زمانی انتخاب شوند، انتخاب شدند.
معمولا در آثاری که بازی کردید و به خصوص در «خط ویژه»، «عصر یخبندان» و «بارکد» معمولاً بار طنز ماجرا روی دوش محسن کیایی است. این خواسته خودتان است یا خواسته مصطفی؟
ما به قضیه به این شکل نگاه نمیکنیم که این را که کمدیتر است به تو بدهیم بازی کنی یا این نقش را بامزهتر بنویسیم. اینطور نیست. اتفاقی که در بازیم افتاده و بهنوعی یک جور شیرینی در آن شده است، فکر میکنم ماحصل نوع تفکر من و مصطفی و نوع تفکر فیلمسازی است که بین ما به وجود آمده است. اگر به «ضد گلوله» هم دقت کرده باشید، سکانسی داریم که تماشاگر دارد میخندد و دو سکانس بعدی دارد گریه میکند. این عین زندگی است. صبح به شما خبری میدهند و ناراحت میشوی. عصر با رفقایت نشستهای و جوک تعریف میکنی و میخندی. تمام تلاش ما این است که این اتفاق بیفتد و فیلم تکوجهی نباشد. به نظر من میشود در تلخترین حرفهایی هم که باید زد برای یک لحظه تماشاگر را خنداند و حالش را خوب کرد.
این در فیلمهای شما نکته بسیار مثبتی است.
ناخواسته در بازیم هم به وجود آمده است و سر فیلمهای دیگر هم که میروم با خودم میبرم. مثلاً اگر فیلم «نقطه کور» مهدی گلستانه را هم دیده باشید، در این فیلم هم که فضا جدی است و دارد خیانت اتفاق میافتد، ولی کاراکترم دائماً فضا را تعدیل میکند و انگار مدام دارد در فضا آب میپاشد که گرد و غبار فرو بنشیند و کمی فضا را تلطیف میکند. از این چیزی که به وجود آمده است بدم نمیآید.
به شما نگفتهاند کلیشه شدهاید؟
کلیشه شدن را در این نمیبینم. کاراکترهایی را که بازی کردهام کنار هم بگذارید. از نظر ظاهری، ریزهکاری نقش، رفتار در فضای فیلمنامه و… اگر شبیه به هم شده باشند، حرف شما قبول، ولی اگر دارم نقشی را بازی میکنم که هم میخنداند و هم میگریاند، به نظرم کلیشه شدن نیست.
رضوی در جایی گفته بود محسن کیایی «براتعلی» را از ما دزدید!
به سراغ «پردهنشین» برویم که در آنجا هم قسمت شیرین و نمک داستان تا حد زیادی مرهون کاراکتری است که شما بازی میکنید.
در «پردهنشین» آن شخصیت واقعاً اینقدر بانمک نبود. اولین بازیگری بودم که با «پردهنشین» قرارداد بستم. لطفی بود که بهروز شعیبی به من داشت و برای نقش دیگری به من زنگ زد. وقتی فیلمنامه را خواندم، گفتم دوست دارم «براتعلی» را بازی کنم، در حالی که اندازه نقش براتعلی از اندازه نقشی که به من پیشنهاد داده بودند کمتر بود، ولی نکتهای که وجود داشت این بود که براتعلی را انتخاب کردم و محمود رضوی هم در جایی گفته است محسن کیایی براتعلی را از ما دزدید. واقعاً همین شکلی هم بود. فیلمنامه را خواندم و به بهروز گفتم دوست دارم این نقش را بازی کنم. بهروز گفت فکر نکرده بودم کسی با این ابعاد براتعلی را بازی کند و او را کمی ریزه میزهتر دیده بودم. گفتم پس خوب فکرهایت را بکن و اگر دوست داشتی بگو بیایم. یکی دو روزی گذشت و به من زنگ زد و گفت فکرهایم را کردم. تو بیا و این نقش را بازی کن. بعد هم رفتم و قرارداد بستم و با بهروز که صحبت میکردیم گفتم بیا کمی این کاراکتر را با نمکتر بگیریم. قرار بود سریال در ماه رمضان پخش شود که نشد و افتاد برای ماه محرم و چون این اتفاق افتاد، کمی از میزان بانمک بودنش کم کردم. در کل در آنجا یک مقدار شیطنتهایی را اضافه کردم.
یک روز کامل را در حوزه علمیه قم گذراندم
بازخورد این نقش در مردم چطور بود؟
خیلی خوب بود. راستش اولش کمی میترسیدم، چون در «پردهنشین» داشتیم درباره موضوع حساسی صحبت میکردیم.
خیلی حساس بود. روحانیت و….
همهی فیلم روحانی بودند و همگی میترسیدیم. فکر میکنم «پردهنشین» ماحصل کاراکتر بهروز شعیبی است. بهروز دقیقاً روی لبهای راه رفت که نه این طرف افتاد، نه آن طرف. وقتی با خود بهروز هم صحبت میکنید کاملاً متوجه میشوید یک آدم میانهروی کامل است و عموماً نه این طرفی میافتد نه آن طرفی. به نظرم «پردهنشین» ماحصل تفکر بهروز بود و به همین خاطر آسیب ندید. با طلبهها هم خیلی صحبت کردیم و در دل آنها رفتیم. خودم یک روز کامل را در حوزه علمیه قم گذراندم. آشنا هم زیاد داشتم و در اطرافم روحانی زیاد دیده بودم. چند ساعتی هم با یکی از طلبهها به کوه رفتم. بیشتر رفتم تا حال و هوایشان را بفهمم.
چون هم با فضای سینما و هم با فضای حوزه آشنا هستید، نگاه حوزه به سینما را چگونه میبینید؟ به نظر شما آیا حوزه نگاهی را که باید به سینما داشته باشد دارد؟ وقتی به عنوان یک بازیگر به حوزه علمیه میروید، چه نگاهی به شما دارند؟
نگاهی بدی نداشتند. به نظرم یک مقدار فضای روبروی همی وجود دارد. تا زمانی که جناحها و نظرات مختلف روبروی هم قرار بگیرند، وضعیت ما همینطور است. ما باید در کنار هم قرار بگیریم. نقش روحانی را بازی کرده بودم و برایم کامنت گذاشته بودند: «اِ… مگر تو نماز هم بلدی بخوانی؟» و… ما عموماً اینطوری هستیم که مثلاً میگوییم حوزه و خودمان را مقابل آنها قرار میدهیم، ولی وقتی رفیق شویم و کنار هم قرار بگیریم و یاد بگیریم به نظرات همدیگر احترام بگذاریم و به این باور برسیم که هر کسی میتواند عقیده و نظری داشته باشد و در کنار هم قرار بگیریم بسیاری از مسائل ما حل میشوند، چون ما یک محور مشترک و مهم داریم و آن هم کشوری است که داریم در آن زندگی میکنیم. نه علاقه دارم جنگ شود، نه علاقه دارم امریکا به اینجا بیاید، نه تمایل دارم داعش وارد ایران شود. دارم در این مملکت زندگی میکنم و هر آدم دیگری با هر عقیدهای میتواند در ایران زندگی کند. اصلاً آدم لامذهبی نیستم و گفتم در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدهام. دارم میگویم باید یاد بگیریم در کنار همدیگر زندگی کنیم، نه اینکه با هم بجنگیم. ما سینماییها در خودمان با خودمان مشکل داریم. حوزویها در خودشان با خودشان مشکل دارند. بعد ما در برابر هم قرار میگیرم و مشکل روی مشکل. دائماً با هم در حال جنگیم. در حالی که خیلی راحتتر از اینها میشود مشکلات را حل کرد.
خیلی پیشنهاد داشتم که طلبه شوم!
بعد از اینکه نقش روحانی را در «بارکد» بازی کردید، بازخورد دوستان طلبهتان چه بود؟ برخی که فقط تیزر فیلم «بارکد» را دیده بودند، انتقاداتی به شما وارد کردند که دارید روحانیت را مسخره میکنید.
حرفم همین است که اگر باز نگاه کنیم متوجه خواهیم شد اصلاً بحث مسخره کردن نیست و اتفاقاً داریم میگوییم از لباس مهمی که در کشور ما وجود دارد سوء استفاده شده است. آن قسمتی را که کار کردیم، دقیقاً منطبق بر واقعیت است. یعنی در قوه قضائیه پروندهای داریم که آقایی لباس روحانیت پوشیده و به دانشگاه رفته و پول گرفته و فرار کرده است و او را نگرفتهاند. حالا در فیلم ما طرف را میگیرند و موفق نمیشود آن کار را انجام بدهد. پروندههای عجیب و غریبی درباره روحانیت داریم. نمیخواهیم راجع به این موضوع حرف بزنیم و هیچوقت هم در باره این موضوع فیلمی نساختهایم و کاری هم به این ماجرا نداریم، ولی اتفاقی را که در این فیلم میبینیم، اصلاً ربطی به روحانیت ندارد. ما این آدم را دیدهایم و میدانیم کیست و داریم میگوییم او دارد سوء استفاده میکند.
این قبول، ولی میخواهیم بدانیم واکنش طلبهها چه بود؟
خودم شخصاً هیچ بازخوردی ندیدهام. اتفاقاً بعد از اینکه اکران در برج میلاد تمام شد، داشتم در راهرو میرفتم که یکمرتبه دیدم آقایی روحانی دارد به سمتم میآید. به خودم گفتم یا خدا! الان دمار از روزگارم در خواهد آورد، ولی ایشان با دیدنم خندید و گفت: «تو باید طلبه میشدی.» قم هم که رفتم مرا نگه داشتند و گفتند نرو، همین جا بمان. خیلی پیشنهاد داشتم که طلبه شوم.
انتقادی به برخی فیلمهای شما وارد است و آن اینکه در «خط ویژه» و «عصر یخبندان» یک جور شیوه رابین هودی را ترویج میکنید. عدهای دارند خلافی میکنند و گروه دیگری میآیند و رابین هودوار قضیه را درست میکنند. آیا این انتقاد را قبول دارید؟
نه، قبول ندارم. در «خط ویژه» برای این آدمها رابین هودوار چه اتفاقی میافتد؟ همه دستگیر میشوند. کار اشتباهی کردهاند و باید تاوان پس بدهند.
این کار اشتباه کردن در نیامده است. مردم اصلا دوست ندارند که آنها دستگیر شوند.
اینکه مردم اینطور دوست دارند و دلشان خنک میشود که آنها دستگیر نشوند به مسائل جامعهمان برمیگردد. در «عصر یخبندان» درباره بوروکراسی و فجایع ناشی از آن حرف میزنیم و اینکه شایستهسالاری حاکم نیست و آدمهایی که در مسند کار قرار میگیرند متخصص این کار نیستند. روزگاری بود که یک نفر همه کارها را انجام میداد و شما میتوانستی هر مشکلی که داری به او بگویی و او برایت حل میکرد. علم اینقدر گسترده و باز نبود، اما امروز شما در باره یک مقوله دندانپزشکی میخواهی صحبت کنی خودش ده رشته است. در مورد مسائل دینی که میخواهید صحبت کنید کلی مشتقات دارد و هر کدامشان هم یک متخصص دارد. مثلاً یک روحانی تمام فکر و ذکرش را روی مهدویت میگذارد و در این باره کار میکند. میپرسم چگونه است فردی در دولتی وزیر صنعت و معدن است، بعد او را در آموزش و پرورش میگذارند و در دوره بعدی وزیر نفت میشود؟ مدیریت که فقط این نیست که شما بروید آن بالا بنشینید و چهار مشاور بیاورید و بگویید این کار را بکن، آن کار را بکن. باید نسبت به کاری که میکنی تخصص و شناخت داشته باشی. حرف ما این است که در فضای بوروکراسی اداری ما شایستهسالاری وجود ندارد و این موضوع ایجاد معضل و پدیده میکند. میگویم کاراکتری مثل سعید در «عصر یخبندان» حاصل فضای جامعه است که به اجبار سر خیابان میایستد و برای اینکه پول دربیاورد چنین حرکتی را میکند. داریم این پدیدهها را نشان میدهیم و میگوییم اگر پولها درست جابهجا شوند، هیچوقت به ذهن یک آدم نمیرسد ده میلیارد پول را با یک سند ۵۰۰ میلیونی جابهجا کند. وقتی او این کار را میکند، در ذهن منِ جوان این سئوال ایجاد میشود که او چگونه این کار را کرد؟ من که نمیتوانم سند را جور کنم، ولی کامپیوتر بلدم و میتوانم این کار را بکنم. هم عقدههایم را خالی میکنم، هم پول دستم میآید. اقتصاد ما مریض است و این موضوع باعث میشود این پدیدهها به وجود میآیند و به خاطر این پدیده است که تماشاگرم با آن ضدقهرمان ارتباط برقرار میکند، چون دارد خودش را جای او میگذارد و میگوید اگر من هم بودم همین کار را میکردم.
سراغ «نقطه کور» هم برویم. وقتی این فیلم در جشنواره نشان داده شد، از طرف منتقدان چندان استقبال نشد.
ولی خیلی هم فحش ندادند.
چون قصه جدیدی نداشت. نقدی درباره این فیلم نوشتم و گفتم که «نقطه کور» خلاصهای است در باره آنچه که در سینما میبینیم. خیانت و یک مرد سنتی که عقاید بیخود سنتی دارد و… این را به این دلیل قبول کردید که بگویید…
در کارهایی غیر از کارهای مصطفی هم بازی میکنم؟
شاید.
نه، اصلاً اینطور نیست. حاضرم تا آخر عمرم فقط در فیلمهای مصطفی بازی کنم، یعنی برایم فرق نمیکند.
فیلمنامه «نقطه کور» ریزهکاریهایی داشت که به نظرم در اجرا درنیامدند
پس «نقطه کور» چه ویژگی داشت که در آن بازی کردید؟
فیلمنامهای که برایم فرستادند، آنچه که الان میبینیم نبود. فیلمنامه ریزهکاریها و نکاتی داشت که به نظرم در نیامدند و شکل نگرفتند. گروه همه تلاششان را کردند که کار خوبی از آب دربیاید. من هم که فیلمنامه را خواندم، دیدم میتواند فیلم بدی نشود، اصلاً خیانتی هم وجود نداشت. مشکل عمده ما بیماری آن بچه بود و بیماری بچه درنیامد. موضوع این بود که این بیماری باعث شد همه این اتفاقات به وجود بیایند. ماجرا روی خیانتی که وجود نداشت بلد شد. اگر کسی آنونس فیلم را ببیند میگوید درباره خیانت است، در صورتی که اگر فیلم را درست نگاه کنید، اصلاً خیانت در آن نیست. و بیماری آن بچه بود که این را در ذهن آدمی که ۲۳ روز در بیچارگی و بدبختی زیرآب کار میکند به وجود آورده بود و به اینجا میآید و این اتفاقات برایش میافتد. فکر میکنم کار آنطور که باید دربیاید، درنیامد.
ماجرای شوخیهای دوپهلو!
در نسخهای که از فیلم «نقطه کور» در جشنواره دیدیم، در جایی سس روی دست شما میریزد و شما دیالوگهایی میگویید که طنز است! از این نوع شوخیها در نسخه جشنوارهای «بارکد» هم زیاد دیدیم. کلاً خودتان این نوع شوخیها که به نوعی شوخی جنسی محسوب میشوند را دوست دارید؟ باید باشد؟
در «بارکد» شوخی بود که بعد از اکران خودمان تصمیم گرفتیم حذف کنیم، چون دوستش نداشتیم.
کیف؟
بله، همان یک شوخی را دوست داشتیم از فیلم در بیاوریم. ولی مواردی در «بارکد» وجود دارند که به نظرم تماماً دوپهلو هستند و هیچکدامشان اشتباه نیستند.
همین دوپهلو بودن اشکال ایجاد میکند…..
خیلی موارد را که اصلاً به آنها فکر هم نکرده بودیم، تماشاگر به آنها میخندید. مثلاً این موردی را که دارم میگویم قسم میخورم ما هیچ منظور بدی نداشتیم، اما تماشاگر میخندید. داشتیم در باره بازی play station حرف میزدیم. میگفت اگر بزنی بالای دروازه میبری، بزنی پایین دروازه میبازی یا چیزی شبیه به این. میگفتم دنیا مثل بازی play station هست. دسته را که به دستت میدهند باید بلد باشی چهجوری با آن بازی کنی. این جمله را نه موقعی که داشتیم میگفتیم خندیدیم، نه اصلاً به آن فکر کرده بودیم، نه چیز دیگری. در سینما وقتی تماشاگر به این جمله خندید، حیرت کردم و بعد گفتم وای! یعنی چنین تصوری کرده است؟ باور کنید دارم جدی میگویم که حتی یک درصد فکر کرده بودیم که ممکن است ذهن تماشاگر به سمت دیگری برود. یک چیزی را بگویم؟ همین الان صفحه تلگرام شما را که باز کنیم، چهار تا رفیق هستید که بدترین چیزها را با هم رد و بدل میکنید. میخواهم بگویم ما همه حرفی را به هم میزنیم و همه جور رفتاری را هم میکنیم، ولی…
بله، به هم و در جمع رفقا میگوییم، ولی من که نمیروم در جمع خانواده یا برای پدرم تعریف کنم.
بله، برای پدرتان نمیگویید، ولی انگار داریم اینجوری بزرگ میشویم که آدمهای دورویی باشیم. منظورم اصلاً ضرورت رعایت ادب و حرمت نیست. مطلقاً نباید حرمتها را شکست و بیاحترامی کرد. تا به حال یک کلمه بیادبی جلوی پدرم نگفتهام و نمیگویم، ولی قرار است کاراکتری را بازی کنم که متعلق به کف خیابان است و طبیعتاً بعضی از عبارات را به کار میبرم. غیر از این باشد همه کاراکترها مثل هم حرف میزنند، در حالی که این شخصیت شما لات کف خیابان است و از خیابان جمعش کردهاید. در سینما کار ما خیلی سخت است، چون میخواهیم بخندانیم، اما درباره سکس، سیاست و… نمیتوانیم حرف بزنیم.
تازگیها هم مد شده است، یک حرفی میزنید پزشکان ناراحت میشوند، یک حرفی میزنید پرستارها ناراحت میشوند و کلاً همه ناراحت میشوند و… خب راجع به چه حرف بزنیم؟ بعد هم میگویند چرا سینمای ما هیچی ندارد؟
۱۷ کیلو افزایش وزن برای بازی در «بارکد»
سر «بارکد» برویم. شما سر «بارکد» خودتان را چاق کردید؟
بله، تقریباً شانزده، هفده کیلو.
چرا؟ چاق نمیشدید، کاراکتر ضربه میخورد؟
دوست داشتم کاراکتر آویزانی باشد. فاصله فیلم «نقطه کور» و «بارکد» تقریباً دو ماه بود و من شانزده هفده کیلو چاق شدم.
قرار بود شما و بهرام رادان از اولش دو تا آدم احمق باشید؟
بله، از اول قرار بود مثل الگوهای قدیمی سینما یکی احمق باشد و دیگری احمقتر. فکر میکنم بهرام بیشتر میفهمد، در صورتی که جفتمان احمق هستیم، منتهی یکی احمق و دیگری احمقتر است.
سفری هم به اروپا کردید. نظر مردم در اکرانهای اروپایی چه بود؟
به نظرم خیلی خوب بود. سوای ایرانیهایی که خیلی استقبال کردند، خارجیهایی را هم میدیدم که فیلم را میدیدند و میخندیدند. فیلم زیرنویس داشت. اصلاً فکر نمیکردم که خارجیها فیلم ما را ببینند و به شوخیهای ما بخندند. موقعی که داشتیم طرف را در قبر دفن میکردیم، خارجیها مثل تماشاگرهای ما میخندیدند. شاید یکسری چیزها مثل منطقالطیر که برای تماشاگر ایرانی معنی دارد و میخندد، برای او بیمعنی باشد، ولی در کل میخندیدند.
سریال «کشیک قلب» را هم بازی کردید که بگویید فقط یک تیپ بازی نمیکنم؟
دو دلیل داشت. با اینکه سریالهای طولانی را رد کرده بودم و این سریال کوتاه هم بود، به دو دلیل قبول کردم. یکی حضور حسین مهکام بود که به نظرم یکی از مهربانترین و آدمترین کسانی است که در این حرفه هستند.
قبلاً نویسندگی کرده بود. سابقه کارگردانی داشت؟
بیشتر نویسنده بود. «هیچ»، «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» و چند کار این شکلی را نوشته بود. نویسنده بسیار خوبی است. تئاتری است و تئاتر زیاد کار کرده است. فیلم بلند «آزادی مشروط» را ساخته بود. دومین دلیلم این بود که نقش با کاراکتر خودم بسیار تفاوت داشت و از شخصیتم خیلی دور بود. دکتر تلخی که این شکلی است و خیلی دوست داشتم خودم را در این کاراکتر محک بزنم. انگار یک تمرین بود.
رضایتبخش بود؟
برای خودم بله، مردم را نمیدانم. در زمان مناسبی پخش نشد و به همین دلیل خیلی دیده نشد، ولی آدمهای کارشناسی که از آنها خواسته بودم تماشا کنند و نظرشان را به من بدهند، اغلب نظر مثبتی داشتند.
بعد از این همه فیلم و سریالی که بازی کردهاید، کدام نقش برایتان از همه ویژهتر بود؟
«عصر یخبندان» برایم خیلی برد داشت و در سه جشنواره به خاطرش کاندید شدم، ولی کاراکتر میلاد در «بارکد» را خیلی دوست دارم.
جشنواره فجر بدون کیایی
مصطفی یک خداحافظی نصفه نیمه با سینما کرد. خداحافظی واقعی است یا دارید روی کار جدیدی کار میکنید؟
فعلاً کار سینمایی انجام نمیدهیم.
یعنی در جشنواره امسال از کیاییها کار نداریم؟
نه.
تلویزیون چطور؟
میخواهی بفهمی داریم چه کار میکنیم؟
بله.
داریم کارهایی میکنیم که بعداً صدایش در میآید.
حرف و مطلب آخر؟
مطلب خاصی ندارم. حوزه هنری کمی بیشتر فعالیت کند. جا و امکانات و همه چیز دارد، ولی به نظرم آنقدری که باید فعالیت کند، نمیکند.
ممنون از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
مخلص شما. لطف کردید.
سلام
واقعا مصاحبه خوبی بود.لذت بردیم.ممنون