سوره سینما – رضا گرمابدری : دهه شصت و به ویژه سالهای ابتدایی آن در بر دارنده مهمترین رخدادهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی است به نحوی که میتوان آن را صندوق اسرار انقلاب و نظام و صندوق ریشهها دانست؛ زیرا بسیاری از چالشهای پس از آن تا به امروز در آن سالها و وقایع پیدا و پنهان آن، ریشه دارد و درک درست بسیاری از حوادث و تحولات از جمله آنچه در سالهای اخیر رخ داده و هم اینک در جریان است، منوط به شناخت صحیح از رویدادهای آن سالهاست. چنین اهمیت حیاتی ایجاب میکند، تمامی امکانات بازتاب دهنده حوادث و وقایع گذشته، بر این مهم توجه و تمرکز داشته باشند و با انتقال حقایق آن دوران به این زمان و گرفتن فرصت از کسانی که به ثمر رسیدن تلاش عنودانهشان علیه نظام را در پوشیده نگه داشتن آن حوادث و یا تحریف آن میدانند، هزینههای نظام برای ادامه مسیر انقلاب و عبور از موانع و مشکلات طبیعی و عمدی را به حداقل برسانند.
سینما یکی از این امکانات بازتاب دهنده و به واقع مؤثرترین آن است که در سالهای گذشته با وجود برخی تلاشهای دردمندانه در ورود مکرر و ممتد به مسائل اساسی دوره مذکور، با وجود بارقههایی، توفیق چندانی کسب نکرد. به نظر میرسد با ورود برخی از جوانان با انگیزه و کنجکاو و دارای نگاهی متفاوت به سینما و حوادث مهم و تأثیر گذار بروند حرکت انقلاب، حداقل بخشی از سینما در حال پیش گرفتن راه و روشی جدید و تجربهای نو است که لازم است ضمن مبارک دانستن و استقبال از آن، تمام امکانات ضروری برای بارور شدن و پایدار ماندن و تداوم یافتن در اختیارش گذاشته شود.
به یاد داشته باشیم اگر صرف مطالعه مطالب تاریخی دامنه اطلاعات فرد را گسترده میکند. آنچنان که فیلم قادر نیست ابعاد آن را به تصویر کشد؛ به نمایش درآوردن وقایع این حسن بی بدیل را دارد که تجربه زندگی در آن دوره را برای تماشاگر میسر میسازد و این به معنای حس واقعی و ماندگار و اثر بخش است که توجه به آن میتواند سینماگران را به سوی موضوعات فاخر و ماندنی سوق دهد؛ بر این اساس اصرار میشود؛ سینما باید اصلیترین راوی وقایع دهه شصت باشد.
زمینه شناسی
اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه برای سازمان منافقین سالهای تلخ و سیاهی بود. در این دوره رهبران اصلی سازمان دستگیر و اعدام و تعدادی از چهرههای شاخص آن به حبسهای ابد و طولانی محکوم شدند به گونهای که میتوان گفت پیکره اصلی سازمان فروپاشید و تلاش رضا رضایی پس از فرار از زندان و انجام چند عملیات نظامی نیز تنها این فروپاشی را اندکی به تأخیر انداخت و فرار تقی شهرام، از اعضای چپگرای سازمان از زندان ساری که احتمالاً با هدایت ساواک انجام گرفت و صدور بیانیه رسمی وی که با اعلام گرایش مارکسیستی سازمان، رسماً تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان را اعلام کرد و در پی آن تسویههای خونین در سازمان آغاز شد؛ عملاً سازمان را نابود کرد و به رجوی که در آن زمان به همراه مهدی ابریشمچی و موسی خیابانی در زندان بود فرصت داد تا خود را رهبر بخش به ظاهر مسلمان مانده سازمان جا بزند. در پی آزادی این افراد از زندان در دی ماه ۵۷؛ رجوی به همراه و با همکاری دو فرد یاد شده و تعداد دیگری از منافقین و به پشتوانه مبارزات رهبران اولیه سازمان و برخی عملیات نظامی که در چند سال گذشته به نام سازمان آنها ثبت شده بود و نیز با استفاده از روشهای تبلیغاتی و پرهیاهو، سازمانی کاملاً التقاطی تشکیل داد. سه عامل مهم سرنوشت این سازمان بازسازی شده و التقاطی را رقم زد.
۱-شخصیت مسعود رجوی؛ رجوی فردی قدرت طلب، بلند پرواز، لجوج و خشن بود که به سبب مبارزات گذشته و عقبه سازمانی و تحمل زندان چند ساله به زعم خودش باید وی و سازمانش بیش از همه افراد و گروهها در انقلاب سهم میداشتند. تا جایی که از برخی شواهد برمیآید که خواب رهبری انقلاب را میدید و آن را در سر میپروراند. این همه در حالی بود که اسناد همکاری وی با ساواک با واسطهگری برادرش کاظم رجوی در نزد برخی افشا شده بود.
۲-جذب پیاده نظام؛ عقبه سازمانی منافقین از یکسو و نیاز جدی آنها به پیاده نظام با شور و انگیزه از سوی دیگر آنها را به فکر برنامهریزی گسترده برای تبلیغات و یارگیری از میان جوانان پاک و معصومی انداخت که به زعم خود سودای انقلابیگری و مبارزه با استکبار و ظلم و بیعدالتی را در سر داشتند و فریب شعارها، ادعاها و ظاهر اسلامی سازمان را خوردند، بدون آن که از ماهیت واقعی و دگردیسی بنیادی آن آگاه باشند. جذب گسترده نیرو و آموزشهای فوری نظامی و عقیدتی که سرشار از آموزههای انحرافی و التقاطی بود، سرمایه انسانی سازمان را به حدی رساند که سرکردگان آن دچار غرور برآمده از توهم داشتن پایگاه اجتماعی قدرتمند شدند تا آنجا که تصمیمات مرگبار بعدی آنها به اتکا چنین توهمی اتخاذ شد.
۳-فقدان نیروهای فکری؛ یکی از مشکلات بزرگ سازمان که بعدها به عامل اصلی انحراف، التقاط و نابودی آنها تبدیل شد، جدایی آنها از شخصیتهای روحانی بود که در سال ۵۴ پس از کودتای ایدئولوژیک در سازمان انجام گرفت؛ پس از این کودتا سازمان در اختیار افراد جوانی قرار گرفت که تقریباً در رده سنی ۳۰ سال بودند و به غیر از انرژی و انگیزه مبارزه و آشنایی ظاهری با برخی مسائل دینی، تجربه و اندوخته ارزشمند و درک دقیق و روشمندی از اسلام، جامعه، سیاست و تحلیل امور نداشتند؛ با اضافه شدن برخی ویژگیهای اخلاقی مذموم به این اشکالات مبنایی که بعدها بیشتر و بیشتر از پرده تزویر و تظاهر بیرون افتاد، مشخص میشود که این سازمان سطحی نگر و محروم از نیروهای فکری و اندیشمند چگونه خود و جوانانی را که با حرکتی آرمانی در دام آنها گرفتار آمده بودند، در مسیر جهنم قرار داد. نبود نیروهای فکری و اهل تحلیل و محاسبه که بتوانند از لابهلای بافتههای جنون زده رجبی حقایق را درک کنند و سر او فریاد زنند و بر او بشورند و نیروهای ناآگاه و فریب خورده را آگاه و هوشیار کنند، رجوی را به دیکتاتوری مستبد تبدیل ساخت که همه باید کورکورانه نظرات اشتباه و آلوده به اغراض سخیف وی و فرامین او را میپذیرفتند و اجرا میکردند.
سایه سنگین عوامل سه گانه یاد شده بر سازمان، سرکردگان آن را واداشت تا برای سهم خواهی هر چه بیشتر از نظام تلاش کنند که پیدرپی به در بسته خوردند. رئیس جمهور شدن بنی صدر که خیلی زود زاویه دار بودن رفتارهایش با نظام آشکار شد، برای منافقین در حکم فرصتی برای جبران ناکامیهای گذشته و سکوی مطمئنی برای پرتاب به مراتب قدرت تلقی گردید؛ از این رو اتحاد نامبارک منافقین و بنیصدر صورت گرفت که متعاقب آن منجر به درگیریهای خونینی در جامعه شد. پس از مدتی که بر سرکردگان منافقین معلوم شد این اتحاد نامقدس نیز نمیتواند آنها را به خواستههای نامشروعشان برساند و عطش قدرت آنها را فرو بنشاند، به شکل پنهانی برنامهریزی و سازماندهی برای رویارویی با نظام را آغاز کردند و پس از آن که مجلس در جلسه مورخ ۲۷ خرداد ۶۰ اعلام کرد در شنبه ۳۰ خرداد به بحث کفایت سیاسی رئیس جمهور میپردازد، منافقین در روز پنجشنبه ۲۸ خرداد، بیانیه خروج علیه نظام را که گفته میشود خود رجوی آن را نوشت، صادر کردند و عملاً وارد جنگ مسلحانه با نظام شدند.
منافقین پس از ورود به عرصه جنگ مسلحانه، دست به جنایات بزرگی زدند از جمله انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و ترور روزانه مردم عادی. پس از مدتی که این جنایات نتوانست چیزی را به نفع منافقین تغییر دهد و خروج آنها عملاً با شکست مواجه شد و سرکردگان آن تحت تعقیب قرار گرفتند و بنی صدر نیز که پیشتر عزل شده بود و در خفا با منافقین کار میکرد؛ رجوی و بنی صدر از خوف دستگیری در ۷ مرداد ۶۰ مفتضحانه از ایران به فرانسه گریختند. لکن فرار آنها به معنای پایان جنگ مسلحانه منافقین با نظام نبود. رجوی جانشین خود موسی خیابانی را به همراه تعداد دیگری از نیروهای اصلی و عملیاتی در تهران گذاشت و مأموریت ادامه جنگ با نظام و به عبارت دقیقتر ترور و جنایت را به آنها واگذار کرد. موسی خیابانی که از اصلیترین نیروهای عملیاتی سازمان منافقین بود؛ طی هفت ماه پس از فرار رجوی فرماندهی ترور و کشتار در ایران را به عهده داشت که در این مدت دست به جنایات بزرگی زد از جمله انفجار دفتر نخست وزیری، انفجار دفتر دادستانی، ترور برخی از ائمه جمعه و ترور روزانه افراد حزب اللهی و مردم عادی. رجوی پیش از فرار به فرانسه به خوبی متوجه شکست قطعی سازمانش شده بود و میدانست که از موسی خیابانی و مابقی افراد سازمان نیز کاری برنمیآید؛ اما به سبب کینه شخصی و لجاجت، سازمان و نیروهای آن را بازیچه امیال خودش کرد و ضمن تشویق آنها به جنایت بیشتر آن غافلان فریب خورده را یکی پس از دیگری به کشتن میداد.
بررسی ابعاد جنگ مسلحانه منافقین نشان میدهد آنها برای اجرای آن، از راهبرد «حمله به شاهنشین» استفاده کردند؛ براساس این راهبرد آنها برای رسیدن زود هنگام و کم هزینه به هدف میبایست از درگیر شدن با نیروهای پیاده طرف مقابل اجتناب کنند و با روشهای پیچیده که در صدر آن نفوذ شبکهای قرار دارد خود را به نقطه «شاهنشین» که رهبران نظام در آن قرار دارند، برسانند و با ترور آنها کار نظام را یکسره کنند. راهبرد «شاهنشین» برگفته از موقعیت خانه باغهای قاجاری است که به لحاظ جغرافیایی باغهای بزرگی هستند که بنای اصلی و «شاهنشین» در انتهای باغ و معمولاً در دو طبقه و با معماری خاص قرار دارد که محل استقرار شاه و مقامات بلند پایه بوده است و نگهبانان در بخشهای مختلف باغ به حراست و مراقبت مشغول میبودند. درگیری ابتدایی منافقین با مردم پس از صدور بیانیه خروج علیه نظام، برای تحقق و عینیت بخشیدن به اعلام جنگ، و ادامه این روند پس از چند عملیات انفجار در مراکز مهم نظام که در نهایت منجر به شکست راهبرد «حمله به شاهنشین» شد؛ ناشی از منافع و لجاجت شخصی رجوی و حرکاتی کوکورانه و فاقد راهبرد و ارزش عملیاتی بود.
ماجرای نیمروز
محمد حسین مهدویان حوادث پس از صدور بیانیه خروج منافقین علیه نظام تا کشته شدن موسی خیابانی در ۱۹ بهمن ۶۰ به همراه تعدادی از عناصر بلند پایه منافقین را که حدود بیست تن بودند در قالب فیلمی با ژانر سیاسی-امنیتی با نام «ماجرای نیمروز» به تصویر کشید و روانه جشنواره فیلم فجر کرد. روند حوادث و نوع برخورد مأموران امنیتی با آن و اطلاعات پراکندهای که از حقیقت آن حوادث وجود دارد؛ بیانگر آن است که فیلم با مستندات قطعی روند داستانی محکم و بدون خللی یافته است. از آنجایی که ماجرای فیلم برشی هنرمندانه از اتفاقی عقبهدار است و تماشاگر بدون آشنایی و آگاهی کلی از آن نمیتواند ابعاد و زوایای فیلم و به ویژه اتفاقاتی را که کارگردان به سبب محظورات و محدودیتها شتابان از آن گذشته است، به خوبی و در ارتباط با داستان فیلم درک کند؛ نگارنده ناگزیر شد بخش «زمینه شناسی» را اندکی مطول کند تا پیش نیازهای لازم برای درک و ارتباط واقعیتر با فیلم در اختیار مخاطب قرار گیرد.
صدور بیانیه اعلام جنگ
تماشاگر در اولین نگاه به پرده سینما ماشین پیکان قدیمی را میبیند که بر روی سقف آن دختر و پسر جوانی ایستادهاند که در دست دختر بلندگوی دستی است و مردمی را که دور ماشین جمع شدهاند، دعوت به سکوت میکند تا نوشتهای را که در دست دارد برای آنها بخواند. پس از سکوت نسبی افراد جمع شده در کنار ماشین پیکان، دختر جوان که از هواداران و احتمالاً از اعضای سازمان منافقین است، در حالی که پسر منافق نیز در کنار وی ایستاده اطلاعیه سیاسی-نظامی شماره ۲۵ سازمان منافقین را قرائت میکند؛ واژگان این بیانیه کوتاه بوی خون و طنین مرگ میدهد و شرارت و جنایت از آن میبارد. عباراتی مانند: ” از این حیث برآنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباسی دقیقاً شایسته سختترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ” و یا عبارت” سازمان… این حق را برای خود محفوظ میدارد تا در هر موردی هم که کیفر فی المجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضد انقلابی میسر نباشد به زودی و به طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند.” حاکی از آمادگی منافقین برای به راه انداختن حمام خون است. به محض پایان قرائت بیانیه«اعلام جنگ» یکی از افرادی که کنار ماشین پیکان ایستاده از آن بالا میرود و با پسر منافقی که در کنار دختر منافق بیانیه خوان ایستاده، درگیر میشود و این درگیری آغاز درگیری میان هواداران منافقین و مخالفان آنها در آن نقطه است. این نما از فیلم بازتاب دهنده حقیقتی است که سرکردگان نفاق به عللی که پیشتر به آن اشاره شده؛ هیچگاه نخواستند به آن توجه کنند و پیوسته مسیر مخالف آن را تبلیغ و دنبال کردند؛ این حقیقت، مخالفت جدی و فعال قاطبه مردم ایران با دیدگاههای انحرافی و التقاطی منافقین بود. با ورود منافقین به مرحله جنگ مسلحانه، این حقیقت با ابراز انزجار شدید مردم از منافقین تجلی بیشتری یافت.
باز آفرینی فضای محیطی سال۶۰
یکی از سختیهایی که در ساخت فیلم بر دوش کارگردان سنگینی میکند؛ باز آفرینی فضای محیطی سال ۶۰ است؛ زیرا از طرفی باگذشت حدود ۳۶ سال از زمان حادثه، نشانهها و نمادهای جغرافیایی و شکل دهنده به محیط شهری به کلی دگرگون شده و از طرف دیگر احیاء آن جغرافیا و عناصر سازنده محیط شهری، نقش تأثیر گذاری بر احساس مخاطب و فرو بردن وی به عمق حوادثی دارد که مانعی به نام طول زمان اجازه نمیدهد تماشاگر به نحو ملموس با آن درگیر شود. این دو عامل اساسی، کارگردان را به این نتیجه رسانده تا برای کاهش زمان تهیه فیلم و کاستن از هزینههای گزافی که بازآفرینی کلان تحمیل میکند؛ به فضاهای بسته روی آورد؛ از این رو در هیچ کجای فیلم شعاع دوربین گسترده نیست و کارگردان به جای درگیر شدن با فضای باز که مشکلات خاصی دارد، با محدود ساختن شعاع دوربین در این باز آفرینی بیشتر تلاشش را بر عناصر سازنده محیط متمرکز ساخته و به خوبی از عهده آن برآمده به نحوی که نقیصه پرهیز از فضای باز را جبران ساخته و به راحتی و بدون هر گونه فشار و اکراهی پای مخاطب را به محیط ساخته شده باز کرده است. مغازههای قدیمی، پوششها و چهرههای دهه شصتی، خودروها، ساختمانها و برخی عبارات گفتاری، عناصری هستند که در بازآفرینی، خوب از آنها بهره گرفته شده است.
فیلمی لبریز از قهرمان
یکی از نقاط قوت فیلم که به ساخت آن استحکام بخشیده، شخصیت پردازیهای مناسب و به دور از هر گونه غلوپردازی است. رحیم در واحد اطلاعات سپاه پاسداران مسئول پیگیری مسائل منافقین است. روش ریاست و مدیریت وی بازتابی کاملاً مشابه آن چیزی است که در آن سالها در سپاه و سایر نهادهای انقلابی بود؛ کما اینکه نوع برخورد نیروی زیر دست وی با او نیز همانند آنچیزی است که در دهه شصت بود. با اینکه رحیم مسئولیت یکی از مهمترین پروندههای امنیتی کشور را به عهده دارد؛ هیچگاه در چهره یک قهرمان ظاهر نشده و چه بسا حس قهرمان ستایی تماشاچی در این میان به سمت کمال که مسئول عملیات رحیم است کشیده شود. رحیم دور نگه داشته شده از رفتار و هیئت قهرمانی زمانی که اشتباه میکند، همانگونه که در رابطه با عباس، نفوذی منافقین در بین نیروهایش اشتباه کرد، به راحتی و حسرت تمام به این اشتباه اعتراف میکند. مسعود ( با بازی مهدی زمین پرداز) بازجوی گروه رحیم از نتیجه بازجوییها که برای پیگیری رد منافقین و بستر سازی برای گروه تعقیب و مراقبت و گروه عملیات، دست وی را پر میکرد، هیچگاه برای قهرمان نشان دادن خودش استفاده نکرد و بلکه این یافتهها را بنای مناقشاتی با رحیم و سایر افراد گروه قرار میداد و استدلال میکرد بیشتر افرادی که دستگیر میَشوند فریب خورده و از ردههای پایین هستند و ضمن ارشاد این افراد باید به دنبال دانه درشتها باشند. دیدگاه و رفتار وی با منافقین دستگیر شده و نیز نوع تعاملش با همکارانش درباره منافقین دستگیر شده و کلیت سازمان منافقین، به خوبی موقعیت و جایگاه بازجوی انقلابی و مسلمان و مسئولیتهای خطیر وی را به نمایش در آورده است.
مهدی زمین پرداز نامزد احتمالی بازیگر نقش مکمل مرد، در نقش مسعود
با افزایش عملیات منافقین، رحیم که احساس میکند به سبب کمبود نیروی کارآمد در انجام وظایفش با مشکل و کندی مواجه شده است با سفری یک روزه به منطقه جنگی غرب کشور از کمال که از فرماندهان آن منطقه است درخواست میکند به تهران بازگردد و به وی کمک کند. کمال که میل چندانی به بازگشت ندارد بهانه جویی میکند و در نهایت زمانی که قانع میَشود، رحیم از وی میخواهد با صادق نیز صحبت و او را مجاب به بازگشت به تهران و همکاری با رحیم کند.
نامزد احتمالی نقش اول مرد، احمد مهرانفر در نقش رحیم
کمال پس از آمدن به تهران فرمانده عملیات گروه رحیم میشود و با ویژگی تند مزاجی و شکوه از کندی کار یکی دو عملیات موفق تصادفی و ماموریتی انجام میدهد و با اینکه شخصیت عملیاتی و تحرک بالای وی و حتی اقدام تمام کنندهاش در پایان فیلم و کشتن فریده و موسی خیابانی، زمینههای قهرمانی وی را تقویت میکند، اما کارگردان با مهار و جلوگیری از رشد عوامل قهرمان پرور، مانع از قهرمان جلوه کردن وی میشود. این اقدام کارگردان را باید به پای وسواس وی در حفظ قرابت فیلم با واقعیت دانست و از این بابت برای اقدامش احترام قائل شد.
نامزد احتمالی نقش مکمل مرد؛ هادی حجازی فر در نقش کمال
صادق مسئول گروه تعقیب و مراقبت مانند همه افرادی که در کارهای اطلاعاتی چنین مسئولیتی دارند، شخصیتی پیچیده، کم حرف، دقیق و اساساً به دور از هر گونه تمایل به دیده شدن است و هم اوست که با اتکا به این ویژگیها و دقت در رفتار عباس، نفوذی منافقین در گروه رحیم، رحیم را از این امر مطلع می کند و با اینکه رحیم نظر وی را قبول ندارد و به سبب اعتماد به عباس دستور آزادی وی را که به فرمان صادق بازداشت شده بود، صادر میکند، و عباس پس از آزادی میگریزد و پیام میدهد دیگر دستشان به وی نمیرسد، صادق درباره نظر درستش تبلیغ و بزرگنمایی نمیکند و به راحتی از کنار موضوع میگذرد.
نامزد احتمالی نقش مکمل مرد، جواد عزتی در نقش صادق
حامد دانشجوی جوانی است که به عضویت اطلاعات سپاه در آمده و با اینکه جوان و تازه کار است اما برای پیگیری و مقابله با تحرکات منافقین بسیار با انگیزه است؛ تا جایی که پس از دستگیری رابطهای منافقین با زیر مجموعهها، و بلاتکلیفی و سرگردانی زیر مجموعهها که در چنین وضعیتی «قرار قطع» گفته میشد و افراد باید با بالا دستی که او را نمیشناسد و آنها هم او را نمیشناسند تماس بگیرند تا ارتباط با زیر مجموعهها بر قرار شود، داوطلبانه از رحیم میخواهد درباره «قرار قطع» اقدام کند و با یکی از بالا دستیهای سازمان تماس بگیرد و با وی قرار ملاقات بگذارد که رحیم ابتدا مخالفت میکند اما در نهایت میپذیرد.
نامزد احتمالی بهترین نقش مکمل مرد، مهرداد صدیقیان در نقش حامد
حامد پس از تماس و تعیین زمان و مکان ملاقات وقتی سرقرار حاضر میشود فریده همکلاسی دانشگاهش را میبیند که پیشتر علاقهای هم بین آنها ایجاد شده بود و تا مرز خواستگاری نیز پیش رفته بودند. حامد با دیدن فریده علاقه گذشتهاش زنده میشود در حالی که فریده براساس آموزشهای سازمان سعی میکند مانع سر برآوردن علاقهاش به حامد شود و به گونهای تلاش میکند آن را سرکوب سازد و از آن بگریزد. حامد پس از دوبار ملاقات با فریده و احساس خطر از موقعیت وی از کمال میخواهد تا از گروه تعقیب و مراقبت به گروه وی منتقل شود تا شاید بتواند در بزنگاهی به داد فریده برسد و با اینکه در نهایت اصرار یقین آور وی سبب شد تا از بین سه خانه مشکوک به حضور قطعی موسی خیابانی، خانهای که وی در آن بود تحت نظر و برنامهریزی قرار گیرد، هیچگاه از خود حس قهرمانانهای نشان نداد. درباره “قهرمانی” که در بیشتر فیلمها موضوعیت جدی و عمومی دارد و معمولا هم محور بسیاری از فیلمها قرار میگیرد، باید گفت در «ماجرای نیمروز» با درایت کارگردان قهرمانی وجود ندارد و قهرمان واقعی خود فیلم و سپاه و اطلاعات سپاه است. از این بابت هم باید کارگردان را تحسین کرد؛ زیرا با پرهیز هوشمندانه از قهرمان نمایی اجازه نداد موضوعات اصلی که فیلم باید آنها را بازتاب میداد در سایه قهرمان فیلم گم و نادیده شوند.
نفوذ شبکهای
مهدی پاکدل در نقش مسعود کشمیری
یکی از علل مهم امنیتی که منافقین را به سمت جنگ مسلحانه با نظام و تمسک به راهبرد«حمله به شاه نشین» سوق داد، در اختیار داشتن ابزار مهمی به نام «نفوذ شبکهای» بود. در فیلم «ماجرای نیمروز» به شکل روایتی و نه نمایشی به این «نفوذ شبکهای» پرداخته شده است. خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی، چند بار دیدار رحیم با مسعود کشمیری عامل انفجار نخست وزیری، اعلام خبر انفجار نخست وزیری، صحبت از فرار کشمیری و حتی اشارهای به قصد کشمیری برای بمب گذاری در جماران که با امتناع وی از بازرسی کیفش و منصرف شدن از رفتن به نزد امام(ره) ناکام میماند و نفوذ عباس از اعضای منافقین به گروه رحیم که با خبر دادن به منافقین و فرار آنها از مکان تحت مراقبت، عملیات نیروهای اطلاعاتی شکست میخورد، فرار رجوی و بنی صدر از کشور که موجب میشود رحیم عصبانی شود و بگوید اینها در همه جا آدم دارند و … نمونههایی از این نفوذ است که در فیلم مذکور ضمن توجه دقیق به این نکته و برجسته ساختن آن، تلویحاً و با نشانههایی به علت آن نیز اشاره شده است. تماشاگر وقتی مشاهده میکند، حامد و فریده همکلاسی دانشگاهی بودهاند و یا میبیند مسعود میگوید من از منافق دستگیر شده بازجویی نمیکنم چون با او همکلاسی دانشگاهی بودم و با او رودربایستی دارم و در نهایت به علتی با او وارد گفتگو میشود و پی میبرد وی کلید شناسایی محل اختفای موسی خیابانی است؛ تا حدی متوجه میشود درهم ریختگی اول انقلاب و بیتجربگی کسانی که زمام امور را در اختیار گرفتند؛ حفرهایی تلقی میشوند که عوامل دشمن به راحتی از آن ناحیه رخنه کردند و در مناصب حساس جا گرفتند، با اینکه این نکته مهم، موضوع فیلم نیست، به روشنی منتقل شده و بر ویژگیهای فیلم افزوده است.
تعلل در انعکاس قوی جنایات منافقین
فیلم دقیقاً به دورهای از حیات ننگین سازمان منافقین تعلق دارد که آنها به فجیعترین جنایات دست زدند؛ با اینکه در بخشهایی از فیلم به شکل عینی و ضمنی به این جنایات پرداخته شده ساخت آن فرصت مناسبی بود برای نشان دادن میزان قساوت و وحشیگری گروه منحرفی که داعیه حکومت داری و قدرت داشت و کشورهای مدعی حقوق بشر نیز پیوسته از آن حمایت کردهاند. یقیناً نمایش عینی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، دفتر نخست وزیری، دفتر دادستانی و… به امکانات فراتر از توان تهیه کننده، نیاز داشت اما ظرفیت بالای عاطفی صحنههای ترور و شکنجه و سوزاندن پیکر سه پاسدار کمیته انقلاب اسلامی که یکی از آنها نیز برادر مسعود بود، میتوانست بهتر به تصویر کشیده شود تا تماشاگر همانگونه که بیصبرانه و مشتاق در انتظار فرجام کار بود با تمام حس و عاطفه جریحه دار شده، عمق قساوت و جنایات منافقین را درک میکرد. تعلل در این بازنمایی برای چنین فیلمی قابل اغماض نیست.
وارونگی راهبرد حمله به شاه نشین
فیلم زنجیرهای از حلقههای متفاوت است که پیوستگی آن ضمن برخورداری از حرکت پیش برندگی با تحریک کنجکاوی تیز شده مخاطب، راه را بر هر گونه ملال، خستگی و حواس پرتی میبندد و با اینکه در آن به صراحت یا کنایت اشارهای به راهبرد «حمله به شاه نشین» نشده است؛ از لابهلای صحبت رحیم با همکارانش اینگونه برداشت میَشود که رحیم و همکارانش در حال به اجرا در آوردن وارونه راهبرد «حمله به شاه نشین» هستند. این مهم زمانی بیشتر به چشم میآید که دوست منافق شده زمان دانشجویی مسعود که از محافظان موسی خیابانی بوده، آدرس سه مکان مهم را به مسعود میدهد؛ با به دست آمدن این سه آدرس و عبور از پیاده نظام منافقین و تمرکز بر سه مکان پیش گفته، عملاً نیروهای رحیم در حریم «شاه نشین» قرار گرفتند که در نهایت پس از تعقیب و مراقبت پوششی و دقیق، و اطمینان از حضور موسی خیابانی و تعدادی از سران نفاق در خانهای در زعفرانیه تهران و حمله غافلگیرانه به آن، «شاه نشین» منافقین در تهران را منهدم و مزدوران جنایتکار آن را به هلاکت رساندند. کارگردان با تقسیم حساسیتهای فیلم به ویژه در بخشهای پایانی بین نیروهای سازمان منافقین و نیروهای اطلاعات سپاه موفق شد در کنار نشان دادن نقش و اهمیت موسی خیابانی و گروهش برای سازمان و تداوم حیات جنایت بارش در ایران، نقش و اهمیت اقدام اطلاعات سپاه در انهدام این گروه را به خوبی منتقل کند.
مهدویان با ساخت فیلم «ماجرای نیمروز» که باید آن را «نیمروز نُه ماهه» دانست، نشان داد به اهمیت وقایع دهه شصت کاملاً واقف است و در شناسایی موضوعات آن و نیز پردازش نمایشی آن تواناییهای ستودنی دارد و از همه مهمتر آنکه رویکرد رسالت محور و تحسین برانگیزی وی در کنار سایر ویژگیهایش قادر است پس از ساخت فیلم «ایستاده در غبار» که مستند کامل بود و نیز ارائه فیلم برجسته «ماجرای نیمروز» که داستان مستندی دارد، وی را به سمت و سوی داستانها و ایدههایی سوق دهد که استناد اصلی آن فکر و اندیشهاش باشد. یقیناً کسانی که با زمینه«ماجرای نیمروز» آشنا هستند و با مشاهده این فیلم دریافتهاند که کارگردان به چه زیبایی یکی از فرازهای روند آن زمینه را با ظرافت و هنرنمایی، میهمان جشنواره فجر و چشمان مشتاقان باریک بین کرده است؛ انتظار ندارند شانههای ستبر و استوار این نماد دلاوری و جانفشانی را خالی از سیمرغهایی ببینند که باید در پاسداشت چنین فیلمهایی به پرواز در آیند. انشاءالله.