سوره سینما – کریستین مونجیو، کارگردان ۴۸ ساله، از نسل سینماگران موج نوی سینمای رومانی است. او که ابتدا در حوزه روزنامهنگاری فعالیت میکرد پس از ساخت چند فیلم کوتاه این فرصت را پیدا کرد تا اولین فیلم بلند سینماییاش یعنی «غرب» را بسازد و چند سال بعد در جشنواره کن ۲۰۰۷ برای فیلم «۴ماه، ۳هفته و ۲روز» موفق به دریافت نخل طلا شد.
این کارگردان برجسته رومانیایی، که امسال ریاست هیات داوران بخش فیلم کوتاه و سینهفونداسیون هفتادمین دوره جشنواره فیلم کن را برعهده دارد، به تازگی با سایت فندور گفتوگویی انجام داده است که در ادامه میتوانید آن را بخوانید.
شما تا به حال پنج فیلم ساختهاید. در بین آنها فیلمی هست که بیشتر دوستش داشته باشید و به آن افتخار کنید؟
گاهی به گذشته نگاه میکنید و بله، قطعا تعدادی از آنها را بیشتر از بقیه دوست دارید. هنوز هم فکر میکنم چیزهای زیادی را درباره فیلم «۴ماه، ۳هفته و ۲روز» دوست دارم، اما در عین حال به عنوان یک فیلمساز، همینطور که در کارتان پیشرفت میکنید، به تدریج یاد میگیرید که نمیتوانید هر بار همان فیلم را بسازید و باید کار متفاوتی انجام دهید؛ باید بعضی چیزها را تغییر دهید، حتی اگر مهمترین نکاتی را که درباره سینما یاد گرفتهاید فقط از طریق همان داستان و همان فیلم بتوانید بیان کنید. باید به مسیرتان ادامه بدهید و پیشرفت کنید.
به نظر میرسد قصد دارید به مسئله پیرشدن و بالا رفتن سن اشاره کنید؟
خب، به هر حال همه ما پیر میشویم. واقعیت این است که فیلمهایی که میسازم به نحوی با سنم در ارتباط هستند، به این معنا که از این فیلمهای شخصی استفاده میکنم تا درباره مسائلی که در این مقطع زمانی برایم مهم هستند صحبت کنم. موضوع فیلم «فارغالتحصیلی» بر حسب اتفاق درباره مسئولیت والدین و تحصیلات نیست. بچههایم حالا کمی بزرگتر شدهاند و من درباره بهترین کاری که میشود برای آیندهشان انجام داد کمی تردید دارم؛ همانطور که شما درباره آینده بچههایتان نگران هستید. همه ما میدانیم که پدر و مادرهایمان سعی میکنند برای ما تصمیم بگیرند و ما فقط میخواهیم آزاد باشیم و خودمان انتخاب کنیم، اما وقتی خودمان پدر یا مادر میشویم به طرز غریبی همان اشتباهات پدر و مادرهایمان را تکرار میکنیم.
آیا مهمترین ویژگی سینمای شما واقعگرایی است؟
در حال حاضر. شما هیچوقت نمیدانید در آینده چه اتفاقی میافتد، اما در حال حاضر، بله. طی ده سال اخیر مدام به این موضوع فکر کردهام که بهترین کاری که سینما انجام میدهد این است که کمک میکند اتفاقاتی که برایمان میافتد و تحولاتی را که در این برهه زمانی در جامعه رخ میدهد، بهتر درک کنیم. در سینما گاهی ممکن است بخواهیم داستانی را روایت کنیم که مردم احساس کنند درباره زندگی خودشان است. نمیدانم چطور میتوان در یک فیلم علمی-تخیلی این کار را انجام داد.
آیا تجربه روزنامهنگاری به شما به عنوان یک فیلمساز کمک کرده است؟
آن تجربه واقعاً خیلی به من کمک کرد و بسیاری از نکاتی را که الان موقع نوشتن رعایت میکنم مربوط به آموزشهایی است که در همان دوره دیدهام. به عنوان یک روزنامهنگار، روشهای زیادی برای نظمدادن به اخبار و اطلاعات یاد میگیرید. این اطلاعات را با یک ترتیب درست در اختیار مردم قرار میدهید، به نحوی که کاملاً واضح باشد و آنها متوجه شوند شما درباره چه چیزی صحبت میکنید. علاوه بر این، در روزنامهنگاری این کنجکاوی برای کشف داستانهای واقعی وجود دارد؛ داستانها و ماجراهای درست و حقیقی که برای بسیاری از مردم قابلدرک است.
فکر میکنید این کنجکاوی چطور در وجود شما شکل گرفته است؟
واقعیت این است که وقتی بچه بودم همیشه دلم میخواست داستانهایی تعریف کنم که فکر میکردم بامزه، دوستداشتنی، خوب و جالب هستند، بنابراین تصور میکردم در آینده نویسنده میشوم. وقتی خیلی کمسنوسال بودم چند تا داستان کوتاه چاپ کردم.
به نظر میرسد درک درستی از تکامل و پویایی انسان و نحوه تعامل افراد دارید.
وقتی رومانیاییها فیلمهایم را میبینند، بعضی از آنها احساس میکنند شاهد یک موقعیت واقعی هستند. شما واقعاً نمیتوانید بگویید این کاراکترها، واژگان و حرفهای شخص دیگری را به زبان میآورند. من حرفهای عادی مردم را بازگو میکنم و این کارِ چندان سادهای نیست، چون همانطور که میدانید در یک فیلم باید همراه دیالوگ، کمی اطلاعات هم به مخاطب بدهید. در یک فیلم باید مطمئن شوید که آنچه کاراکترها میگویند متعلق به خودشان است و نه فیلمنامهنویس، چون مخاطبان فیلم باید این حرفها را بپذیرند. این یک شیوه دیالوگنویسی است که در آن شما باید اجازه بدهید کاراکترها این آزادی را داشته باشند که درباره مسائل کوچک و کماهمیت چرتوپرت بگویند و خودشان کمکم اطلاعات لازم را به مخاطب بدهند. جالب نیست درباره موقعیتها توضیح بدهند و مثلا بگویند: «یادت هست وقتی فلان جا بودیم، فلان کار را انجام دادیم؟» ما در زندگی واقعی چنین چیزی نمیگوییم و از آنجایی که برای ساخت فیلمها از خودِ زندگی الهام میگیریم، از الگوی آن نیز پیروی میکنیم.
شیوه فیلمسازی شما با شیوه ساخت اکثر فیلمها در سینمای آمریکا به شدت تفاوت دارد.
ترجیح میدهم چنین چیزی را درباره سینمای جریان اصلی آمریکا بگویم. سینمای جریان اصلی پرمنفعت است؛ باید پرمنفعت باشد. پرمنفعت به این معنا که شما برای به تصویر کشیدن زندگی، وقت زیادی را تلف نمیکنید. باید یک سری اطلاعات به مخاطب بدهید و باید این اطلاعات را به شکلی ارائه بدهید که جذاب و سرگرمکننده باشد، چون مخاطب بابتش پول میدهد و موفقیت چنین فیلمی بر اساس میزان فروشش سنجیده میشود. اما نگاه ما به این موضوع بسیار متفاوت است. ما صنعت سینما نداریم. صنعت برای آن چیزی که در رومانی اتفاق میافتد کلمه بزرگی است. در مدرسه فیلمسازی به ما یاد میدهند خودمان را هنرمند بدانیم. چیزی که برای یک فیلمساز بومی مهم است این است که در تاریخ سینما ماندگار شود، نه اینکه موفقیتی زودگذر را تجربه کند.
شما گفتید چیزی که برای یک فیلمساز بومی مهم است این است که در تاریخ سینما ماندگار شود و او را به یاد بیاورند. دوست دارید مردم شما را چگونه به یاد بیاورند؟
امیدوارم اگر سی سال دیگر فیلمی از من دیدید، متوجه شوید که به عنوان یک فیلمساز با خودم صادق بودم. در ساخت فیلمها نهایت تلاشم را کردهام؛ بدون اینکه از ترفندی استفاده کنم تا فیلمها جذابتر و تاثیرگذارتر از چیزی که باید باشند به نظر برسند. بعد از مدرسه فیلمسازی، اولین چیزی که میخواهید این است که فرهیخته و پیچیده و باهوش به نظر برسید و با پیچیدگیتان همه را تحتتاثیر قرار بدهید. در حقیقت سادگی بسیار پیچیدهتر است. این همان کاری است که سعی میکنم انجام بدهم؛ سعی میکنم تا آنجایی که میتوانم صادق، بیتکلف و روراست باشم و درباره یکسری مسائل شخصی که احتمالا برای آدمهای اطرافم آشنا و قابلدرک است، صحبت کنم. فکر نمیکنم چیزی بیش از این بخواهم.
مترجم: آناهیتا منجزی