سوره سینما – علی ابراهیمپور : ابتدا برای ساختن خانوادهای از طبقه متوسط، عطای خانوادهدوست و ژولیده از فیلم «قندون جهیزیه» (صابر ابر) را برداشته و سپس در کنار سمیه دلسوز «ابد و یک روز» (پریناز ایزدیار) که البته حالا چندسالی است ازدواج کرده و یک دختر دارد، در خانهای که اتفاقا خیلی شبیه همان خانه ابدویکروزش است، قرار می دهیم.
قدم بعدی، ایجاد اتمسفر فیلم است. در این مرحله، «جدایی نادر از سیمین» را در دست میگیریم و از همسر واقعی کاراکتر سیمین (علی مصفا) تقاضا میکنیم اینبار نقشی شبیه نادر، با نام «ایمان» بازی کند که همسرش سارا (مینا ساداتی) است! سارا هم اتفاقا عین سیمین فهمی از هویت خانواده ندارد و مادریِ یک مادر را نمیفهمد. همانقدر که سیمین نگران تربیت فرزندش در ایران بود، سارا هم نگران تربیت فرزندش در شهرستان است! شبیه همان جواب نادر را البته ایمان به او میگوید که «ما که در شهرستان بزرگ شدیم، چه چیزی کم داریم؟» حتی عین نادر و سیمینی که جلوی میز دادگاه برای طلاق نشستند، سارا و ایمان جلوی میز مسئول کارگزینی برای گرفتن انتقالی به شهرستان مینشینند! تنها فرقشان این است که آنجا نادر میخواست بماند و سیمین میخواست برود؛ اینجا ایمان میخواهد برود و سارا میخواهد بماند! اما حرفشان یکی است؛ هر دو این مادرها، فقط حضور در آرمانشهر را برای فرزندشان ضروری میدانند، سارا آرمانشهرش تهران است و سیمین، جایی خارج از این کشور. اما شوهرهایشان، آرمانشهرشان جایی است که خانوادهشان در آن گرمتر باشد. مادرهای هر دو فیلم، آنقدرها که شوهرهایشان برای کیان خانواده ارزش قائلند، دغدغهای برای خانوادهشان ندارند و میخواهند با شوهرانشان در این مسئله مبارزه کنند و داستان هر دو فیلم هم در بستر این مبارزه شکل میگیرد.
البته شباهت به همین مقدار نیست؛ نسرین و فرهادِ «تابستان داغ» (پریناز ایزدیار و صابر ابر)، راضیه و حجّتِ «جدایی» (ساره بیات و شهاب حسینی) هستند! ارتباط بین این دو خانواده هم، دقیقا همانطوری شکل میگیرد که در «جدایی» شکل گرفت: مراقبت از یک فرد! در جدایی، مراقبت از پدر پیر و در تابستان داغ، مراقبت از پسربچه. در جدایی، مشکل اصلی زوج داستان برای مهاجرت، همین کسی بود که باید از او مراقبت میشد؛ دقیقا در تابستان داغ هم، اینگونه است! آنجا نادر باید از پدرش مراقبت میکرد و راضیه را استخدام کرد؛ اینجا سارا باید از پسربچهاش مراقبت کند و دست به دامن نسرین میشود.
چالش اصلی «جدایی» از «اختلال در مراقبت» شروع شد. آنجا که راضیه، پدرپیر نادر را تنها گذاشت و برای گرفتن آزمایش به بیمارستان رفت. در تابستان داغ هم چالش آنجایی شروع میشود که نسرین، دخترش را در خانه تنها میگذارد و البته به بیمارستان میرود! نقطه اوج فیلم هم، کشته شدن بچه است. آنجا بچه سقط شده راضیه و اینجا پسر بچه سارا.
شباهت در حد اتمسفر متوقف نمیشود و به میزانسنها هم میکشد. سکانس معروفی که حجت، راضیه را به آشپزخانه میکشاند و خودزنی میکند را که خاطرتان هست؟ شبیهش را در تابستان داغ هم باید داشته باشیم: فرهاد، نسرین را داخل اتاقک روی پشتبام میکشاند و حجتطور، خودزنی میکند تا نسرین را قانع کند!
برای ساختن «تابستان داغ» به فرصت (یا توانایی) برای گرفتن بازی فاخر از بازیگران، احتیاجی ندارید! همینکه بازیگران، در بهترین حالت، بازی متوسطی از کارهای قبلیشان در فیلمهای دیگر، در تابستان داغ ارائه دهند، کفایت میکند.
طبیعی است که با این حجم از الگوبرداری و تقلید از کاراکترها و اتمسفر فیلمهای دیگر، داستانی گنگ و ناکارآمدی برای تابستان داغتان میسازید؛ هم از جهت مضمون و درونمایه و هم از جهت قوام خودِ داستان:
«تابستان داغ» بایستی مخاطب را در انبوهی از پیامها غرق کند و در آخر هم نفهمد که اساسا «تابستان داغ» دنبال چیست. نقد مادرانی که میخواهند مدرن زندگی کنند؟ تصویری از خانوادهی متوسطی مثل نسرین و فرهاد؟ ترویج فرزندآوری؟ نشاندادن نیاز همیشگی زن (نسرین) به سایهی مردی بالای سرش (فرهاد)؟ تاکید بر اهمیت بُعد مادرانهی مادران و ضرورت تربیت درست فرزندان؟ یا بیان چالشهای خانوادهای که قصد مهاجرت دارد؟ این آخری قطعا از همهی قبلیها دورتر خواهد بود؛ حتی اگر تهیهکنندهتان اصرار داشته باشد که هدفش از فیلم «به تصویر کشیدن مهاجرت از شهرستان به تهران و مشکلات و سختیهایی که این مسیر دارد» است. در تابستان داغ، باید آنقدر کنتراست پرسوناژ نسرین، خانواده و چالشهایش پر بالا باشد که به ذهن مخاطب هم نرسد که اتفاقا هدف اصلی تهیهکننده، چالشهای مهاجرت سارا و ایمان است!
اگر فیلمی با مشکلاتی در بازیگری، تقلیدیبودن اتمسفر و گنگی مضمون مواجه باشد، ولی داستان منسجم و قوامداری داشته باشد، میتوان به آن امیدوار بود؛ اما تابستان داغتان باید با نقصهایی مهم در اصلِ داستانش مواجه بوده و انسجامدرونی نداشته باشد. مثلا:
آخرش نباید معلوم شود ایمانِ داستانِ شما، با خودش چندچند است؟ واقعا دغدغهاش برای مهاجرتکردن، تربیت فرزندش است یا از خانوادهی بیماری که زیر تیغ عمل جراحیاش فوت کرده میترسد؟
نباید مشخص شود چرا واقعا نسرین شش ماه از فرهاد دوری میکرده؟ فرهادی که در فیلم میسازید در عین اینکه نقاط قوت زیادی دارد (مثلا عمیقا خانوادهدوست و دلسوز است)، نباید نقاط ضعف چشمگیری از او تصویر شود که بهانهی شش ماه دعوا و دوری نسرین از او باشد.
سارای داستان به خودش مطمئن است و میداند بچهاش را به خانهی نسرین تحویل داده پس چرا اینقدر راحت منفعل میشود و مرگ پسر بچهاش از خانوادهی نسرین را پیگیری نمیکند؟! در اینجا باید غیرمنطقی بودن سارا را به اوج خودش برسانید! مگر میشود مادری به این راحتی از واقعیت عینی که با چشمان خودش دیده، به این سادگی کوتاه بیاید؟
پلیس داستانتان را از ناکجاآباد بیاورید؛ چون باید غیرمنطقی و نادان باشد. چراکه بعد از تشکیل پرونده، حتی یک دور هم، دور خانهی نسرین را -که محل وقوع جرم است- جستوجو نمیکند؛ در حالی که ایمان داستانتان احتمال این را میدهد که بچهاش در چاه فاضلاب پشت خانه افتاده باشد. بدتر آنجاست که بعد از اینکه ایمان، اعترافات نسرین و فرهاد را به پلیس میگوید، باز هم هیچ پیگیری از طرف پلیس اتفاق نمیافتد؛ انگارنهانگار!
مرگ پسربچه، اوج داستان است! ولی از آن هم باید به سادگی بگذرید و داستان را خراب و خرابتر کنید. ایمان و سارا وقتی روی پشت بام خانه نسرین رفتهاند، چرا نباید یک دور اطراف را رصد کنند؟ آنها که اتفاقا طرفین پشتبام را میبینند، چرا بزرگترین ضلع پشتبام را رها میکنند؟!
و حتی نباید مخاطب بفهمد اگر واقعا در تابستانی داغ هستیم، چرا بعد از گذشت چند روز، جسد پسربچه، نهتنها متعفن نشده و با بویش، کارگران ساختمان درحال ساخت و همسایهها را خبر نکرده، بلکه حالت ارتجاعیاش را هم حفظ کرده است و فرهاد بهراحتی او را بغل میکند و میبرد؟
خب؛ خسته نباشید! فیلم «تابستان داغ» شما آماده است. لطفا سریع میل کنید که به زور چسب و سریش، سرپا نگهش داشتهایم!