میشود این حرفها را ادامه داد. از عیبهای دیگر فیلم یا حسنهای احتمالیاش گفت. اما به نظر میرسد همین موارد اساسی کافی باشد برای اینکه توجیه کند چرا «کفشهایم کو» فیلم خوبی نشده است!
مشکل اصلی «مرگ ماهی» اما چیز دیگری است که تمام ایرادهای گفتهشده از پیامدهای آن هستند: فقدان فیلمنامهنویس. «مرگ ماهی» یکی از مهمترین نمونههای سینمای ایران است که طرح اولیهاش را به خاطر نبودن کسی که دقیقا «فیلمنامهنویس» باشد تباه کرده.
این ابهاماتی که در روابط شخصیتها و روند قصه دیده میشوند، علاوه بر اینکه این بخش آخر را بسیار غیرمنطقی و نامتجانس جلوه میدهند، حتی میتوانند این سوال را برایمان مطرح کنند که آیا اصلا با طرح داستانی ویژهای روبهرو بودیم؟
فیلم «شکاف»، در برهوت اکران این روزها شاید «قابل دیدن» باشد، اما بعید است که «قابل دفاع» هم محسوب شود.
… اما همه اینها روی کاغذ است. «تصورات»ی است که از فیلم داریم نه «خود» فیلم. هیچکدام نتیجهگیری مشخصی از تماشای فیلم نیست. صرفا تعدادی دودوتا چهارتاست؛ حساب و کتابهایی ملالآور که باعث میشود ناشیانه دست فیلمساز را از هر نوع برگ برندهای خالی بدانیم.
انگیزهیابی برای سازندگان این قبیل آثار و گشتن دنبال اینکه چرا چنین مباحثی در سینما مطرح میشود و وسط کشیدن پای فمینیسم و تاثیرات آن، شاید پیچیده کردن بحث، بیش از حد لزوم باشد.
در بهترین حالت، مهمترین موفقیت اولین فیلم حمیدرضا قطبی میتواند این باشد که به عنوان فیلمی «بد» در حافظه پیگیران سینما ثبت نشود.
«ماهی سیاه کوچولو» فیلمی است که از همه جهت ابتر است. مساله چندان عجیبی هم نیست. فیلمی که صرفا به «آپارتمانی نبودن»ش افتخار کند و نفس حضور در لوکیشن جنگل را مزیت بداند، معلوم است که یک نتیجه حداقلی خواهد داد که هیچکس را راضی نمیکند.
فیلم «قصهگو» است، به این معنا که «میخواهد» قصه بگوید. اما هیچ قصهای را به درستی تعریف نمیکند. از یکی به دیگری میپرد بدون اینکه از قبلی نتیجه گرفته باشد یا بخواهد بگیرد.
«چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» با به وجود آوردن هر دو حس؛ رضایت و همدردی، برای تماشاگرش، به خوبی نشان میدهد که «لزوما پایان تلخ تاثیرگذار است و پایان خوش، مضحک» تصور باطلی است و اگر فیلم، متناسب با آنچه نمایش داده به پایان برود، بدون شک میتواند تاثیرگذار و تامل برانگیز باشد.
«روغن مار» را میشود چنین خلاصه کرد: فیلمساز، موبایلش را به دست گرفته و رفته وسط یک دعوای خانوادگی. یک ساعت از روابط آنها را ضبط کرده، بدون اینکه برداشت خاصی از آن داشته باشد.
اولین حسن «۳۶۰ درجه» این است که برای «سرگرمی» قائل به اهمیت است؛ هم در قصه و هم در نمایش شخصیتها. و در نتیجه از معدود فیلمهایی است که تماشاگرش را به یاد ساعت و زمان باقیمانده نمیاندازد.
اگر «هنر و تجربه» بخواهد به زور، به عنوان الگوی سینمای ایران معرفی شود و شعار «چهارپا خوب، دوپا بد» را به «چهارپا خوب، دوپا بهتر» بدل کند و استعدادهای بالقوه سینمای عامهپسند را ببلعد، معلوم نیست در آینده چه بلایی سر همین سینمای نصفه و نیمه بیاید.
قصهی فیلم، در یک دوران سپریشده اتفاق میافتد. دورانی که وقتی مرد داد میزند، زن حرفش را میخورد و سکوت میکند. دورانی که برادر بزرگتر اجازه دارد روی برادر کوچکترش دست بلند کند.
هنوز معلوم نیست از اسکار و معرفی فیلم به آن چه انتظاری داریم. این مساله را هم بیش از هر چیز لیست نامزدهای اعلامشده نشان میدهد.