اسکار از آن زمان با توجهِ ویژهای که به مستندهای جنگی در سایرِ نقاطِ جهان نشان میدهد، سعی در رواجِ این ایده دارد که سرتاسرِ دنیا، دچارِ هراس و ناامنی است و آمریکا است که همچنان به عنوان کشوری امن وجود دارد. بر این مبنا، سه فیلم از سه گوشهی جهان، انتخاب میشود تا همهی دنیا، شاملِ ایدهی اسکاریها شود.
در اینجاست که خلاقیت، جای خود را به تکرار میدهد تا طبعِ داوران، ارضا شود و اینچنین است که سینما به بهایی اندک، در هیاهوی بیمعیار، جان میدهد و ذائقهی مردم به مقابله با آفرینشِ هنری سوق داده میشود.
اتاق نمیخواهد، فیلمی آسیبشناسانه در موردِ تجاوز و بحرانِ خانواده باشد، امّا باید بپذیرد که در وهلهی اوّل، فیلمی در موردِ حصارهای درونیِ انسانها است.
سیستمی بزرگتر، از سیستمی کوچکتر انتقاد میکند تا اقتدارِ خود را به رخ بکشد و فیلمسازِ سادهی از همه جا بیخبر در دامِ پروپاگاندا و استراتژی اسیر میشود.
اکنون دورهای است که مردم، فیلمِ اسپیلبرگ را نگاه میکنند، امّا جدی نمیگیرند. جدی گرفتن، یعنی: به خاطر سپردن؛ و نه تقدیر شدن.
به این ترتیب، سرزمین کارتل تلاشی نافرجام در مسیرِ مستندهایی است که بر پیشرویِ حوادث تأکید میکنند و ساختارِ خود را بر این مبنا شکل میدهند. سازندهی سرزمین کارتل میتوانست از اِرول موریس یا پنهبیکر یاد بگیرد که میتوان، هم بیطرف بود و هم پرسشکننده. امّا به جای پند گرفتن از سالهایی که بر سینمای مستند گذشته است؛ از طرحِ پرسشْ طفره رفته و به دامانِ جوابهای منفعلانه میگریزد.
«مریخی» نه مخاطب را به چالش فرا میخواند و نه، فیلمهای علمی-تخیلی را به جلو سوق میدهد. تنها اتفاقی که میافتد، آزمون و خطایی برای فیلمهای سالهای بعدِ هالیوود در این زمینه است تا به راهی اینچنین نروند.
این قسمت از مکس دیوانه، به خودیِ خود، فقط رنگ و لعاب دارد. رنگ و لعابی که تماشاگر را بفریبد. امّا در پشتِ این رنگ های پر زرق و برق، هیچ چیز وجود ندارد.
دوران عاشقی، نه فیلمی توهین آمیز است و نه فیلمی معترض. فیلم، آنچنان در دامِ انحلال است که به چنین درجاتی نمی رسد. هیهات که توهین آمیز بودن هم درجه ای شود و فیلمی به آن نرسد!
تعجبِ ما از مالیخولیا به خودیِ خود، مزیتی برای یک فیلم نیست. این مالیخولیا باید در جهتی باشد. در حالیکه این فیلم حتی در جهتِ پوچی هم قدم بر نمیدارد و همانطور که اشاره شد، در میانهی تردیدِ راه باقی مانده است.